#خاطره
هر هفتـہ مےرفت جمڪران، یڪ سفر باهم رفتیم،
شب 🌙جمعہ بود و شب شهادت حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه💌 بنویسیم؟
گفتم: چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم.
.
.
.
در آخرین پیامش برایم نوشت:
سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم، بهش زنگ زدم پرسیدم: ڪی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه برنمیگردم. .
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحسن_حججی
🌹شهید سربلند🌹
🕊 @shahidesarboland🕊
#خاطره 🍃
#شهیدحججی☘
به نقل از حاج #اقاماندگاری
خاطره ای که از شهید حججی شنیده بودند:
یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد؛در سوریه به ما گفته بودند،کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند،شما نایستید،اینا تله ای از طرف داعش است.😔
بعد از این ماجرا،یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم،کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده،
هرچقدر به محسن گفتیم :اینا تله اس،ولشون کن،بیا بریم.🚶♂
شهید حججی گفت:نه بلاخره کمک میخوان،زن وبچه همراهشون هست،گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم وان لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا،وقتی فیلم وعکسهای اسارت محسن را دیدم،حالم خیلی بد شد،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود،همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد...😔😔😔😭😭
آخه چقد نامردی😢
🌹 @shahidesarboland🌹
ڪانال شهید سربلند
#خاطره
🌹روزه داری🌹
بعضی وقتاچای باشکلات تعارفش می کردم.میگفت:(میل ندارم.)
یادم می افتاد که امروز دوشنبه است یا پنج شنبه،اغلب این دوروز راروزه می گرفت.چشم هایش نافذ وپر نور بود.
همه گردان می دانستند،محسن اهل نماز وگریه های شبانه است.
گرفته شده از کتاب سر مشق
🌹@shahidesarboland🌹
کانال شهید سربلند
#خاطره
🌹دیوار صاف🌹
یکروز ظهر بعد از ساعت کاری،باهم رفتیم سمتدژبانی وخروجی پادگان،در مسیر دیدم که از کولر پشت کتاب خانه،اب می چکد.شناور خراب بود.
بچه های تعمیرات همه رفته بودند.به محسن گفتم:(حیف این همه اب نیست که تا فردا بریزه)گفت:(حاجی من الان درستش می کنم.)
حالا کولر کجا بود؟
حدود سه متر از زمین فاصله داشت.کیفش را داد دستم و پرید!
دهانم باز ماند.
باورم نمی شد بتواند اینطور خودش رااز دیوار صاف بالا بکشد!.
#کتاب_سرمشق
🌹 @shahidesarboland🌹
ڪانال شهید سربلند
#خاطره
هر هفتـہ مےرفت جمڪران، یڪ سفر باهم رفتیم،
شب 🌙جمعہ بود و شب شهادت💔 حضرت زهرا (س)، اول رفتیم تهران، روضه ی بیت رهبری، توی صف ورودی گفت: میای برای آقا نامه💌 بنویسیم؟
گفتم: چرا که نه! خب حالا چے بنویسیم؟ بنویس: آقا دعا کنید شهیــد بشیم.🕊
.
.
.
در آخرین پیامش برایم نوشت:
سلام داداش، خوبی بدی دیدی حلال کن، ان شاءالله امروز عازمم، دعا کن روسفید بشم، بهش زنگ زدم پرسیدم: ڪی برمیگردی؟ خیلی جدی گفت: ان شاءالله دیگه برنمیگردم. .💔😔
#نقل_از_دوست_شهید
#شهیدمحسن_حججی
🌹شهید سربلند🌹
🕊 @shahidesarboland🕊
#خاطــره🎞
"پدرشہید"
«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد
و حلالیت طلبید
به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشوره آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود المان چون من و برادرش
خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای المان سوریه را انتخاب کرد
روزی که میخواست بره
مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم
باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری؛
بابک گفته بود مادر همه ما انجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم میروم پیش مادر اصلی مان
حضرت زینب (س)»
#شہیدبابڪنورے♥️
#منتظر.../💕
الله-م عج-ل لولیک الف-رج
🌹🌹به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
@shahidesarboland
☆~☆~》💖🌸《~☆~☆
#شهید#ابراهیم هادی🌹...
#خاطره
بهش گفتن از سازمان تربیت بدنی خارج نشو آیندیه و درآمد خوبی داره....
میخندید و میگفت:
با خدا باش،از جایی که گمان نمیکنی روزی تو رو میرسونه
یاد آور این بود❕
و من یتق الله....
اللهم عجل لولیک الفرج
🌹🌹به شهید بی سر بپیوندید🌹🌹
🌜 ✨ 🌙 ✨ 🌙 🌛
@shahidesarboland
🌜 ✨ 🌙 ✨ 🌙 🌛
💐🕊🌸🌹🌸🕊💐
#همسرانه
#خاطره
#یادت_نره_من_برگشتم
یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود.
توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد.
یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند.
تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد.
من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم.
شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم.
بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم.
یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد.
هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم.
لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید.
کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟
تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم.
در را که باز کردم خودش هم فهمید.
گفت خانم من را یادت رفته بود؟
از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت :
#یادت_نره_من_برگشتم
#سرلشگر_خلبان
#شهید_حسین_لشگری
#سالروز_شهادت
💐🕊🌸🌹🌸🕊💐
@shahidesarboland
#خاطره🎞
بهنقلازهمرزمشهید:
شب قبل از شهادت #بابڪ❤️بود.
یه ماشین مهمات تحویل من بود.من هم قسمت موشکی بودم و هم نیروی آزاد ادوات.
اون شب هوا واقعا سرد بود.
#بابڪ❤️ اومد پیش من گفت:
" علی جان توی چادر جا نیست من بخوابم.پتو هم نیست."
گفتم : تو همش از غافله عقبی.بیا پیش من.
گفتم:بیا این پتو ؛ اینم سوءیچ ....برو جلو ماشین بخواب، من عقب میخوابم.
ساعت 3شب من بلند شدم رفتم بیرون.
دیدم پتو رو انداخته رو دوش خودش داره #نماز
میخونه...
(وقتی میگم ساعت (۳)صبح یعنی خدا شاهده اینقدر هوا سرده نمیتونی از پتو بیای بیرون!!)
گفتم: #بابڪ❤️
با اینکارا شهید نمیشی پسر..
حرفی نزد😔
منم رفتم خوابیدم.
صبح نیم ساعت زود تر از من رفت خط
و همون روز #شهید شد🙂💔
شادی روح پاکشون #صلوات📿
#خاطره
👇شاید برای شما هم اتفاق افتاده باشه! امیدوارم اگه شنیده اید اما تا حالا گوینــده اش نباشید!
🍂همه مسئولین چنین اند ...
🍂همه آخوندا اونطورند ...
🍂همه دکترا فلان جورند ...
🍂همه مردها کینه ای اند ...
🍂همه خانما چنان اند ....
❌چرا جمع می بندی؟!
آیا میدونی روز حساب، تک تک کسانی که اینطوری نبودن، میان و بِهمون میگن: «گفتی من اینطوری ام، ثابت کن» و اگه نتونی ثابت کنی، حق داره و حقش رو ازت می گیره!😰
🔻داشتم با رفیقم حرف می زدم، یهو گفت: «همه مسئولین دزدند»😯
🔺با تعجب گفتم: فلانی! چرا وقتی قاطی میکنی همه رو با یه چوب میزنی؟! 🧐
🔻گفت: «اتفاقا همه شون اینطوری اند»
🔺گفتم تو کشور، حداقل 3000 تا میز درشت و هزاران میز کوچکتر داریم! همه رو با هم یکی نکن! تهمت میشه ها !!
روز قیامت پوستت کنده است؛
و لایُظلَمونَ فَتِیلاً؛ اگه به کسی ذره ای ظلم کرده باشی، میان و حقشون رو ازت میگیرن!😔
🔻ساکت شد و بعد از مکثی گفت: منظورم بعضیاشونه
🔺گفتم: عزیزم، منظورت رو درست بگو!
#ما_اثر_گذاریم
#همه_آمر_باشيم
↯ بهترین #مـــــداحے های روز
کـــــانال شهیـــــــد بــے سر را دنبال کنید↯
شهــــید محســـــن حججے 👇🏻
•🍃• #ʝøɪɴ ↷
╭─♥️〰🥀〰♥️─╮
@shahidesarboland
╰─♥️〰🥀〰♥️─╯
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشا آنان که زینب یارشان شد
صداقت در عمل گفتارشان شد
به عباس اقتدا کردند و رفتند
علمدار حسین سردارشان شد
برگی از خاطرات :
آن شب، برادر سید عباس تقوی، مداح اهلبیت(علیهمالسلام)، ذکر مصیبت بابالحوائج، حضرت عباس(علیهالسلام) را میخواند و من بسیار منقلب شده بودم. یادم هست که گوشهای از مجلس با حضرت عباس(علیهالسلام) نجوا میکردم و در همان حال و هوا بودم که نام فرزندی که در راه دنیا بود را انتخاب کردم. پیش از آن مجلس، در ذهنم اسمهایی را ردیف کرده بودم اما آن شب، تصمیم گرفتم که نام فرزندم را «عباس» بگذارم. با مادرش مشورت کردم و او هم پذیرفت.
آن روزها گمان نمیکردیم که عباس، مثل صاحب نامش، در راه دفاع از حرم، به شهادت خواهد رسید.
پدر شهید (برگرفته از کتاب لبخندی به رنگ شهادت)
#شهید
#شهدا
#شهدا_زنده_اند
#شهیدعباس_دانشگر
#شهیددانشگر
#شهید_سوریه
#شهید_مدافع_حرم
#مدافعان_حرم
#مدافع_حرم_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#سوریه
#حلب
#شهید_حلب
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
#عشق
#استاد_رائفی_پور
#رائفی_پور
#سخنرانی
#خاطره