حسن #روح_الامین هنرمند و نقاش مطرح کشور با انتشار تصویر #انگشتری که از
#رهبر_انقلاب هدیه گرفته، نوشت:
هدیهای که رنگ مهربانی گرفت”
پانزده روز پیش بود که برای ارائه تابلوی جدیدم در حسینیه امام خمینی(ره) خدمت حضرت آقا رسیدم.
یادگار این زیارت دلچسب هم #انگشتری بود با #نگین_مشکی که به #رسم_محبت از این مرد بزرگ به من مرحمت شد.
#هدیهای که هربار نگاهش میکنم انگار جریان عشق است که چون خون گرم درون رگهایم میدود.
دیروز نزدیک ظهر بود که گوشی موبایلم زنگ خورد. از آن سوی خط مردی با صدای مهربان گفت: «آقای روحالامین، از دفتر حضرت آقا تماس میگیرم. ایشان به بنده فرمودند: هنرمندها روحیهی لطیفی دارند ؛ انگشتری که دو هفته پیش به ایشان دادم نگینش تیره بود؛ شاید دوست داشته باشند انگشتری با #نگین_سرخ یا رنگ دیگری داشته باشند که سرزندهتر باشد. با آقای روحالامین تماس بگیرید و بپرسید اگر دوست ندارند آن رنگ سیاه را، عوضش کنید...»
اینهمه محبت، فهم هنر و توجه سرشار حضرت آقا، مرا بهتزده کرد.
در چنین روزهای حساسی برای مسلمانان و یک روز قبل از #سخنرانی مهم ایشان به عنوان #رهبر_شیعیان_جهان که چشم تمام رسانههای دنیا به این مواضع دوخته شده، و در عین مشغلههای #مدیریت و #رهبری کشور و #فرماندهی کلقوا که بر دوش ایشان است، یک انسان چقدر میتواند #دقیق، #لطیف و #متوجه جزئیات باشد که فرزند کوچک و بیمقداری مثل من را به اسم و یاد در خاطر نگه دارد؟
این مرد با ایمان اگر نابغه نیست پس چیست؟
هدیهای که از سوی شما میآید گوهر است؛ سفید و سیاه ندارد که آقاجان!
تصدقتان گردم #حضرت_عشق که هر چه از دوست رسد نیکوست.
💠تا #لطیف نشوید چیزی گیرتان نمیآید!
🔸استاد فاطمینیا(ره):
🔹خودتان را #معطل نکنید، تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمیآید، من اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم میسوزد،یک کلمه میگویم، خانمها! آقایان! به حضرت زهرا (سلام الله علیها) قسم، اگر #لطیف نباشید چیزی گیرتان نمیآید!
🔹خودتان را معطل نکنید، هی روزی چند تا اوقات تلخی در خانه راه میاندازد، عصبانی میشود، از این طرف هم میخواهد بشود زبدة العارفین، عمدة المکاشفین!
🔹یک بار این قسم را با تمام وجودم خوردم، تا #لطیف نشوید چیزی گیرتان نمیآید.
🔹علامه #طباطبایی سرتاسر لطافت بود، لطافت این مرد به جایی رسیده بود که در عمرش با کسی دعوا نکرده بود، زمانی که ما در قم بودیم این بچههای قم از هشت سالگی دوچرخه بیست وهشت سوار میشدند،از بغل رکاب میزدند، یک بچهای آمد زد به علامه طباطبایی، علامه افتاد روی زمین، حالا ما باشیم چه میگوییم؟ خیلی آدم خوبی باشیم یک چیزی میگوییم دیگر، آقا بلند شد، خیلی راحت، اول رفت سراغ بچه،گفت: طوریت نشد؟! گفت: نه، گفت: الحمد لله، خداحافظ!