✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_پنجم
👈جوشيدن چشمه آب در بيابان بر اثر ضربه عصاى موسى عليه السلام
👈بنى اسرائيل همراه موسى عليه السلام در بيابان خشك و سوزان صحراى سينا همچنان ادامه زندگى مى دادند، آنها از جهت آب در مضيقه سختى قرار گرفتند. نزد موسى عليه السلام آمده و وضع ناهنجار خود را به او گفتند، و از او استمداد نمودند.
🌴موسى عليه السلام از درگاه خداوند براى قوم خود تقاضاى آب كرد، خداوند اين تقاضا را قبول نمود و به موسى عليه السلام دستور داد كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوصى كه در آن بيابان بود بزند.
🌴موسى عليه السلام عصاى خود را بر آن سنگ زد، ناگهان آب از آن جوشيد و دوازده چشمه آب (به تعداد قبايل بنى اسرائيل كه دوازده قبيله بودند) با شدت و سرعت جارى شد.
🌴موسى عليه السلام طبق فرمان خداوند به بنى اسرائيل فرمود: از روزى هاى الهى بخوريد و بياشاميد و در زمين فساد نكنيد و موجب گسترش فساد نشويد. (سوره بقره/آیه 60)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_ششم
👈توقع بى جا
🌴بنى اسرائيل در عين آن كه همواره توسط موسى عليه السلام مشمول مواهب و نعمتهاى الهى مى شدند، ولى از بهانه جويى دست نمى كشيدند. اين بار به آن غذاهاى مَنّ وَ سَلْوى (شيره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده نزد موسى عليه السلام آمده و تقاضاى غذاهاى متنوع نمودند و چنين گفتند: اى موسى! از خداى خود بخواه از آن چه از زمين مى رويد از سبزيجات، خيار، سير، عدس و پياز براى ما بروياند، ما هرگز حاضر نيستيم به يك نوع غذا اكتفا كنيم.
🌴موسى عليه السلام به آنها گفت: آيا شما غذاى پست تر از آن چه خدا به شما داده انتخاب مى كنيد؟ اكنون كه چنين است وارد شهر (سرزمين فلسطين) شويد، زيرا آن چه مى خواهيد در آن جا وجود دارد.(اقتباس از آيه 61 بقره)
🌴ولى آنها كه حاضر نبودند با حاكمان جبار فلسطين جهاد كنند و در اين راه سستى مى كردند، چگونه مى توانستند وارد سرزمين و شام شوند، از اين رو گرفتار غضب الهى و ذلت و پريشانى گشتند(سوره مائده/آیه 22 و 21)و چهل سال در بيابان ماندند، اين است وضع ذلت بار آنان كه در امر جهاد سستى مى كردند، چنان كه در داستان بعد خاطر نشان مى شود.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_هفتم
👈سستى بنى اسرائيل در جهاد و ذلت آنها
🌴حضرت موسى عليه السلام در بيابان سينا به بنى اسرائيل گفت: به سرزمين مقدس (بيت المقدس و شام) كه خداوند براى شما مقرر داشته وارد شويد، و به پشت سر خود باز نگرديد و عقب نشينى نكنيد كه زيانكار خواهيد شد.
🌴بنى اسرائيل گفتند: اى موسى در آن سرزمين جمعيتى ستمگر (يعنى عمالقه كه مردمى جبار و ياغى بودند) هستند، ما هرگز به آن سرزمين وارد نمى شويم تا آنها از آن سرزمين خارج شوند.
(سوره مائده/آیه 21 و 22)
🌴اين پاسخ بنى اسرائيل بيانگر ضعف و سستى آنها در مسأله جهاد است، استعمار فرعونى آن چنان آنها را ذليل و زبون نموده بود كه آنها هرگز حاضر نبودند براى حفظ عزت خود، با ياغيان بجنگند، و خود را به رنج و زحمت جهاد بيفكنند، آنها حتى به موسى گفتند:
🍃فَاِذهَب اَنتَ وَ رَبُّكَ فقاتِلا اءنّا ههُنا قاعِدُونَ🍃
✨تو و پروردگارت برويد و با آنان بجنگيد، ما همين جا نشسته ايم.✨
🌴ولى در ميان بنى اسرائيل، دو نفر رادمرد كه از خدا مى ترسيدند و خداوند به آنها نعمت عقل و ايمان و شهامت داده بود گفتند: شما وارد دروازه شهر آنان شويد، هنگامى كه وارد شديد پيروز خواهيد شد و بر خدا توكل كنيد اگر ايمان داريد.(سوره مائده/ آیه23 و 24)
🌴اين دو نفر يوشع بن نون (وصى موسى) و كالب بن يوفنا بودند، مطابق پاره اى از روايات، حضرت موسى عليه السلام يوشع را پيشاپيش بنى اسرائيل به جنگ عمالقه فرستاد.
🌴آنها به فرماندهى يوشع به شهر اريحا هجوم بردند و با ستمگران آن جا جنگيدند تا بر آنها پيروز شدند.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_هشتم
👈ماجراى بَلعم باعورا
🌴بلعم باعورا از علماى بنى اسرائيل بود، و كارش به قدرى بالا گرفت كه اسم اعظم مى دانست و دعايش به استجابت مى رسيد.
🌴روايت شده: موسى عليه السلام با جمعيتى از بنى اسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون و كالب بن يوفنا از بيابان تيه بيرون آمده و به سوى شهر (بيت المقدس و شام) حركت كردند، تا آن را فتح كنند و از زير يوغ حاكمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
🌴وقتى كه به نزديك شهر رسيدند، حاكمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنى اسرائيل) رفته و گفتند از موقعيت خود استفاده كن و چون اسم اعظم الهى را مى دانى، در مورد موسى و بنى اسرائيل نفرين كن. بلعم باعورا گفت: من چگونه در مورد مؤمنانى كه پيامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرين كنم؟ چنين كارى نخواهم كرد.
🌴آنها بار ديگر نزد بلعم باعورا آمدند و تقاضا كردند نفرين كند، او نپذيرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نيرنگ و ترفند آن قدر شوهرش را وسوسه كرد، كه سرانجام بلعم حاضر شد بالاى كوهى كه مشرف به بنى اسرائيل است برود و آنها را نفرين كند.
🌴بلعم سوار بر الاغ خود شد تا بالاى كوه برود، الاغ پس از اندكى حركت سينه اش را بر زمين مى نهاد و بر نمى خاست و حركت نمى كرد، بلعم پياده مى شد و آن قدر به الاغ مى زد تا اندكى حركت مى نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهى به سخن آمد و به بلعم گفت: واى بر تو اى بلعم كجا مى روى؟ آيا نمى دانى فرشتگان از حركت من جلوگيرى مى كنند. بلعم در عين حال از تصميم خود منصرف نشد، الاغ را رها كرد و پياده به بالاى كوه رفت، و در آن جا همين كه خواست اسم اعظم را به زبان بياورد و بنى اسرائيل را نفرين كند اسم اعظم را فراموش كرد و زبانش وارونه مى شد به طورى كه قوم خود را نفرين مى كرد و براى بنى اسرائيل دعا مى نمود.
🌴به او گفتند: چرا چنين مى كنى؟ گفت: خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زير و رو مى كند.
🌴در اين هنگام بلعم باعورا به حاكمان ظالم گفت: اكنون دنيا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حيله و نيرنگ باقى نمانده است. آن گاه چنين دستور داد: زنان را آراسته و آرايش كنيد و كالاهاى مختلف به دست آنها بدهيد تا به ميان بنى اسرائيل براى خريد و فروش ببرند، و به زنان سفارش كنيد كه اگر افراد لشكر موسى عليه السلام خواستند از آنها كامجويى كنند و عمل منافى عفت انجام دهند، خود را در اختيار آنها بگذارند، اگر يك نفر از لشكر موسى عليه السلام زنا كند، ما بر آنها پيروز خواهيم شد.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سـی_و_نهم
👈هلاكت بيست هزار نفر بر اثر طاعون
🌴آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرايش كرده، و به عنوان خريد و فروش وارد لشكر بنى اسرائيل شدند، كار به جايى رسيد كه زمرى بن شلوم رئيس قبيله شمعون دست يكى از زنان را گرفت و نزد موسى عليه السلام آورد و گفت: گمان مى كنم كه مى گويى اين زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستور تو اطاعت نمى كنم.
🌴آن گاه آن زن را به خيمه خود برد و با او زنا كرد، و اين چنين بود كه بيمارى واگير طاعون به سراغ بنى اسرائيل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
🌴در اين هنگام فنحاص بن عيزار نوه برادر موسى عليه السلام كه رادمردى قوى پنجه از امراى لشكر موسى عليه السلام بود از سفر سر رسيد، به ميان قوم آمد و از ماجراى طاعون و علت آن باخبر شد، به سراغ زمرى بن شلوم رفت. هنگامى كه او را با زن ناپاك ديد، به آنها حمله نموده هر دو را كشت، در اين هنگام بيمارى طاعون بر طرف گرديد.
🌴در عين حال همين بيمارى طاعون بيست هزار نفر از لشكر موسى عليه السلام را كشت.
🌴موسى عليه السلام بقيه لشكر را به فرماندهى يوشع باز سازى كرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را يكى پس از ديگرى فتح كردند.(بحار، ج 13،ص 373 و 374)
🌴خداوند ماجراى انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آيه 175 و 176 سوره اعراف ذكر كرده، در آيه 176 مى فرمايد:
🍃وَ لَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَ لَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَث ذَّلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ🍃
✨و اگر مى خواستيم، مقام او (بلعم باعورا) را با اين آيات و علوم و دانشها بالا مى برديم، اما اجبار، بر خلاف سنت ماست، او را به حال خود رها كرديم، و او به پستى گراييد، و از هواى نفس پيروى كرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند، (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سيراب نمى شود) اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند، اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند و بيدار شوند.✨
🌴آرى، اين است نتيجه فرهنگ بى عفتى و انحراف جنسى، كه وقتى نيرنگ بازان از راههاى ديگر شكست خوردند با رواج دادن فرهنگ غلط، دين و دنياى مردم را تباه مى سازند، كه به گفته بعضى طاعون موجب هلاك 90 هزار نفر از لشكر موسى عليه السلام گرديد.(بحار، ج 13،ص 375)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهلم
👈داستان گاو بنى اسرائيل
🌴ماجراى گاو بنى اسرائيل، مختلف نقل شده، ما در اين جا نظر شما را به ذكر يكى از آن روايات، با توجه به روايات ديگر و آيات 67 تا 73 سوره بقره، جلب مى كنيم:
🌴مرد نيكوكارى به پدر و مادر خود بسيار احترام مى كرد. در يكى از روزها كه پدرش در خواب بود معامله پرسودى برايش پيش آمد ولى مغازه اش بسته بود و كليد مغازه نزد پدرش بود و پدرش نيز در آن وقت خوابيده بود. فروختن كالا، بستگى به بيدار كردن پدر داشت، تا كليدى را كه در نزد پدر بود بگيرد. مرد نيكوكار آن معامله پرسود را به خاطر بيدار نكردن پدر، انجام نداد (و به خاطر احترام به پدر،از سود كلانى گذشت) و مشترى رفت. وقتى پدر بيدار شد و از ماجرا اطلاع يافت، از پسر مهربانش تشكر كرد و گاوى را كه داشت به پسرش بخشيد و گفت: اميدوارم خير و بركت بسيار، از ناحيه اين گاو به تو برسد.
🌴اين از يك سو، و از سوى ديگر يكى از جوانان بنى اسرائيل از دخترى خواستگارى كرد، به او جواب مثبت دادند، پسر عموى او، كه جوان آلوده به گناه بود، از همان دختر خواستگارى كرد. خواستگارى او را رد كردند، او كينه پسرعمويش را به دل گرفت تا اين كه شبى او را غافلگير كرده و كشت و جنازه اش را در يكى از محله ها انداخت. فرداى آن روز كنار جنازه آمد و با گريه و داد و فرياد، تقاضاى خون بها كرد و گفت: هركس او را كشته، خون بهايش به من مى رسد، و اگر قاتل پيدا نشد، اهل آن محل بايد خون بها را بپرازند.
🌴موضوع پيچيده شد و اختلاف، شديد گرديد، چون تعيين قاتل از طريق عادى ممكن نبود و ادامه اين وضع ممكن بود، موجب فتنه و قتل عظيم شود، نزد موسى عليه السلام آمدند تا او از خدا بخواهد، قاتل را معرفى كند.
🌴موسى عليه السلام حل مشكل را از درگاه خدا خواست، خداوند دستورى به او داد، موسى عليه السلام آن دستور را به قوم خود چنين بيان كرد:
🌴خداوند به شما دستور مى دهد گاوى را ذبح كنيد و قطعه اى از بدن آن را به مقتول بزنيد، تا زنده شود و قاتل را معرفى كند و درگيرى پايان يابد.
🔹بنى اسرائيل: آيا ما را مسخره مى كنى؟
🔸موسى: به خدا پناه مى برم از اين كه از جاهلان باشم.
🔹بنى اسرائيل: اگر كار را در همين جا ختم مى كردند، زود به نتيجه مى رسيدند، ولى بر اثر سؤالهاى مكرر، خودشان كار خود را دشوار نمودند، به موسى گفتند: از خدا بخواهد براى ما روشن كند كه اين ماده گاو، چگونه باشد؟
🔸موسى: خدا ميفرمايد: ماده گاوى كه نه پير و از كار افتاده، و نه جوان باشد، بلكه ميان اين دو باشد، آن چه به شما دستور داده زود انجام دهيد.
🔹بنى اسرائيل: از خدا بخواه كه چه رنگى داشته باشد.
🔸موسى: خداوند مى فرمايد: گاوى زردرنگ كه رنگ آن بينندگان را شاد سازد.
🔹بنى اسرائيل: از خدا بخواه بيشتر توضيح دهد، زيرا چگونگى اين گاو براى ما مبهم است، اگر خدا بخواهد ما هدايت خواهيم شد.
🔸موسى: خداوند مى فرمايد: گاوى باشد كه براى شخم زدن رام نشده، و براى زراعت آبكشى ننموده است و هيچ عيب و رنگ ديگرى در او نيست.
🔹بنى اسرائيل: اكنون مطلب روشن شد حق مطلب را براى ما آوردى.(آيات 67 تا 71 سوره بقره)
🌴بنى اسرائيل به جستجو پرداختند تا گاوى را با همين اوصاف بيابند، سرانجام چنين گاوى را از خانه همان مرد نيكوكار كه به پدر و مادر احترام مى كرد، و پدرش گاوى به او بخشيده بود يافتند، آن گاو را پس از چانه زنى هاى مكرر به قيمت بسيار گران يعنى به پُر بودن پوست آن از طلا، خريدند و گاو را آوردند. به دستور موسى عليه السلام آن گاو را ذبح كرده، دم او را قطع كردند و به مقتول زدند، او به اذن خدا زنده شد و گفت: فلان پسرعمويم كه ادعاى خون بهاى مرا دارد، قاتل من است.
🌴معما حل شد و قاتل بن مجازات رسيد و مقتول زنده شده با دختر عموى خود ازدواج كرد و آن مرد نيكوكار، كه به پدر و مادر نيكى مى كرد به سود كلانى رسيد و پاداش نيكوكاريش را گرفت، حضرت موسى عليه السلام فرمود:
🍃اُنظُرُوا اِلى البِرِّ ما بَلَغَ بِاَهلِهِ🍃
✨به نيكى بنگريد كه چه پاداش سودمندى به صاحبش مى بخشد✨(اقتباس از بحار، ج 13،ص 259)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهل_و_یکم
👈سخنرانى موسى عليه السلام و ترك اَولىِ او
🌴هنگامى كه فرعون و فرعونيان در درياى نيل غرق شده و به هلاكت رسيدند، بنى اسرائيل به رهبرى حضرت موسى عليه السلام پس از سالها مبارزه، پيروز شدند و زمام امور رهبرى به دست موسى عليه السلام افتاد.
🌴او در يك اجتماع بسيار بزرگ (كه مى توان آن را به عنوان جشن پيروزى ناميد) در حضور بنى اسرائيل سخنرانى كرد، مجلس بسيار باشكوه بود، ناگاه يك نفر از موسى عليه السلام پرسيد: آيا كسى را مى شناسى كه نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟
🌴موسى عليه السلام در پاسخ گفت: نه.
🌴و مطابق بعضى از روايات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقيم خدا با موسى عليه السلام، موسى در ذهن خود به خودش گفت: خداوند هيچكس را عالمتر از من نيافريده است. در اين هنگام خداوند به جبرئيل وحى كرد موسى را درياب كه در وادى هلاكت افتاده. (يعنى بر اثر حالتى شبيه خودخواهى، در سراشيبى نزول از مقامات عاليه معنوى قرار گرفته، به ياريش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئيل به سراغ موسى آمد...)
🌴خداوند همان دم به موسى عليه السلام وحى كرد: آرى داناتر از تو عبد و بنده ما خضر عليه السلام است، او اكنون در تنگه دو دريا،در كنار سنگى عظيم است.(به گفته اكثر مفسران، منظور از اين تنگه دو دريا، محل اتصال خليج عقبه با خليج سوئز است)
🌴موسى عليه السلام عرض كرد: چگونه به حضور او نايل شوم؟
🌴خداوند فرمود: يك عدد ماهى بگير و در ميان زنبيل خود بگذار، و به سوى آن تنگه دو دريا برو، در هر جا كه آن ماهى را گم كردى، آن عالم در همانجا است.(بحار، ج 13،ص 278)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهل_و_دوم
👈موسى عليه السلام در جستجوى استاد
🌴موسى عليه السلام كه دانش دوست بود، گفت: من دست از جستجو بر نمى دارم تا به محل آن تنگه دو دريا برسم، هر چند مدت طولانى به راه خود ادامه دهم.
🌴موسى دوست و همسفرى براى خود انتخاب كرد كه همان مرد رشيد و شجاع و با ايمان بنى اسرائيل به نام يوشع بن نون بود، موسى يك عدد ماهى در ميان زنبيل نهاد و اندكى زاد و توشه راه برداشت، و همراه يوشع به سوى تنگه دو دريا حركت كردند. هنگامى كه به آن جا رسيدند در كنار صخره اى اندكى استراحت كردند، در همان جا موسى و يوشع عليهماالسلام، ماهى اى را به همراه داشتند، فراموش كردند. بعد معلوم شد كه ماهى بر اثر رسيدن قطرات آب به طور معجزه آسايى خود را در همان تنگه به دريا افكنده و ناپديد شده است.
🌴موسى و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانى بودن راه و سفر موجب خستگى و گرسنگى آنها گرديد، در اين هنگام موسى عليه السلام به خاطرش آمد كه غذايى به همراه خود آورده، به يوشع گفت: غذاى ما را بياور كه از اين سفر سخت خسته شده ايم.
🌴يوشع گفت: آيا به خاطر دارى هنگامى كه ما به كنار آن صخره پناه برديم، من در آن جا فراموش كردم كه ماجراى ماهى را بازگو كنم، و اين شيطان بود كه ياد آن را از خاطر من ربود، و ماهى راهش را به طور شگفت انگيز در دريا پيش گرفت و ناپديد شد.
🌴و از آن جا كه اين موضوع به صورت نشانه اى براى موسى عليه السلام در رابطه با پيدا كردن عالِم، بيان شده بود موسى عليه السلام مطلب را دريافت و گفت: اين همان چيزى است كه ما مى خواستيم و به دنبال آن مى گشتيم. در اين هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوى آن عالِم پرداختند، وقتى كه به تنگه رسيدند حضرت خضر عليه السلام را در آن جا ديدند.پس از احوالپرسى، موسى عليه السلام به او گفت:
🌴آيا من از تو پيروى كنم تا از آن چه به تو تعليم داده شده است و مايه رشد و صلاح است به من بياموزى؟
🔹خضر: تو هرگز نمى توانى همراه من صبر و تحمل كنى، و چگونه مى توانى در مورد رموز و اسرارى كه به آن آگاهى ندارى شكيبا باشى؟
🔸موسى: به خواست خدا مرا شكيبا خواهى يافت، و در هيچ كارى مخالفت فرمان تو را نخواهم كرد.
🔹خضر: پس اگر مى خواهى به دنبال من بيايى از هيچ چيز سؤال نكن، تا خودم به موقع، آن را براى تو بازگو كنم.
🌴موسى عليه السلام مجدداً اين تعهد را داد كه با صبر و تحمل همراه استاد حركت كند و به اين ترتيب همراه خضر عليه السلام به راه افتاد.(مضمون آيات 60 تا 70 سوره كهف)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهل_و_سوم
👈ديدار موسى از سه حادثه عجيب
🌴موسى و يوشع و خضر عليهمالسلام با هم به كنار دريا آمدند و در آن جا سوار كشتى شدند آن كشتى پر از مسافر بود، در عين حال صاحبان كشتى آنها را سوار كردند. پس از آن كه كشتى مقدارى حركت كرد، خضر عليه السلام برخاست و گوشه اى از كشتى را سوراخ كرد و آن قسمت را شكست و سپس آن قسمت ويران شده را با پارچه و گل محكم نمود كه آب وارد كشتى نشود.
🌴موسى عليه السلام وقتى اين منظره نامناسب را كه موجب خطر جان مسافران مى شد ديد، بسيار خشمگين شد و به خضر گفت: آيا كشتى را سوراخ كردى كه اهلش را غرق كنى، راستى چه كار بدى انجام دادى؟
🌴حضرت خضر گفت: آيا نگفتم كه تو نمى توانى همراه من صبر و تحمل كنى؟!
🌴موسى گفت: مرا به خاطر اين فراموشكارى، بازخواست نكن و بر من به خاطر اين اعتراض سخت نگير.
🌴از آن جا گذشتند و از كشتى پياده شده و به راه خود ادامه دادند، در مسير راه خضر عليه السلام كودكى را ديد كه همراه خردسالان بازى مى كرد، خضر به سوى او حمله كرد و او را گرفت و كشت.
🌴موسى عليه السلام با ديدن اين منظره وحشتناك تاب نياورد و با خشم به خضر عليه السلام گفت:
🌴آيا انسان پاكى را بى آن كه قتلى كرده باشد كشتى؟ به راستى كار زشتى انجام دادى.
🌴حتى موسى عليه السلام بر اثر شدت ناراحتى به خضر عليه السلام حمله كرد و او را گرفت و به زمين كوبيد كه چرا اين كار را كردى؟
🌴خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانايى ندارى با من صبر كنى؟
🌴موسى عليه السلام گفت: اگر بعد از اين از تو درباره چيزى سؤال كنم، ديگر با من مصاحبت نكن، چرا كه از ناحيه من معذور خواهى بود.
🌴از آن جا حركت كردند تا اين كه شب به قريه اى به نام ناصره رسيدند، آنها از مردم آن جا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذايى به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در اين هنگام خضر عليه السلام به ديوارى كه در حال ويران شدن بود نگاه كرد و به موسى عليه السلام گفت: به اذن خدا برخيز تا اين ديوار را تعمير و استوار كنيم تا خراب نشود. خضر عليه السلام مشغول تعمير شد.
🌴موسى عليه السلام كه خسته و كوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس مى كرد شخصيت والاى او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادى سخت جريحه دار شده و در عين حال خضر عليه السلام به تعمير ديوار آن آبادى مى پردازد، بار ديگر تعهد خود را به كلى فراموش كرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضى سبك تر و ملايم تر از گذشته، گفت: مى خواستى در مقابل اين كار اجرتى بگيرى؟ اينجا بود كه خضر عليه السلام به موسى عليه السلام گفت:
🍃هذا فِراقٌ بَينِى وَ بَينِكَ...🍃
🌴اينك وقت جدايى من و تو است، اما به زودى راز آن چه را كه نتوانستى بر آن صبر كنى، براى تو بازگو مى كنم.
🌴موسى عليه السلام سخنى نگفت، و دريافت كه نمى تواند همراه خضر عليه السلام باشد و در برابر كارهاى عجيب او صبر و تحمل داشته باشد.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهل_و_چهارم
👈توضيحات خضر عليه السلام در مورد سه حادثه عجيب
🌴حضرت خضر عليه السلام راز سه حادثه شگفت انگيز فوق را براى موسى عليه السلام چنين توضيح داد:
🌴اما آن كشتى مال گروهى از مستمندان بود كه با آن در دريا كار مى كردند، و من خواستم آن را معيوب كنم و به اين وسيله آن كشتى را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا كه پشت سرشان پادشاه ستمگرى بود كه هر كشتى سالمى را به زور مى گرفت. معيوب كردن من، براى نگه دارى كشتى براى صاحبش بود.
🌴و اما آن نوجوان، پدر و مادرش با ايمان بودند و بيم داشتيم كه آنان را به طغيان و كفر وادارد، و از اين رو خواستيم كه پروردگارشان به جاى او فرزندى پاك سرشت و با محبت به آن دو بدهد.
🌴و اما آن ديوار از آنِ دو نوجوان يتيم در آن شهر بود، گنجى متعلق به آن يتيمان در زير ديوار وجود داشت، و پدرشان مرد صالحى بود، و پروردگار تو مى خواست آنها به حد بلوغ برسند و گنج شان را استخراج كنند. اين رحمتى از پروردگار تو بود، من آن كارها را انجام دادم تا زير ديوار محفوظ باشد و آن گنج خارج نشود و به دست بيگانه نيفتد، من اين كارها را خودسرانه انجام ندادم. اين بود راز كارهايى كه نتوانستى در برابر آنها تحمل كنى.(سوره كهف/آیات 79 تا 83)
🌴موسى عليه السلام از توضيحات حضرت خضر عليه السلام قانع شد.
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim
✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_چهل_و_پنجم
👈توصيه خضر عليه السلام و نوشته لوح گنج
🌴هنگام جدايى خضر عليه السلام از موسى عليه السلام، موسى به او گفت: مرا سفارش و موعظت كن، خضر مطالبى فرمود، از جمله گفت: از سه چيز بپرهيز و دورى كن : لجاجت،راه رفتن بى هدف و بدون نياز،خطاهايت را به ياد بياور و از تجسس در خطاهاى مردم پرهيز كن.
🌴از حضرت رضا عليه السلام نقل شده آن گنجى كه زير ديوار مخفى بود، لوح طلايى بود كه در آن چنين نوشته شده بود:
🍃بسم الله الرحمن الرحيم، محمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبتُ لِمَن اَيقَنَ بالمَوتِ كَيفَ يَفرَحُ، عَجِبتُ لِمَن اَيقَنَ بالقَدَرِ كَيفَ يَحزَنَ؟ و عَجِبتُ لِمَن رأى الدُّنيا وَ تقَبّلها بِاَهلها كيفَ يَركَنُ الِيها، و يَنبَغى لِمَن غَفَلَ عَنِ اللهَ اَلّا يَتَّهَمَ اللهُ تبارَكَ و تَعالى فِى قَضاوَتِهِ وَ لا يَستَبطِئَهُ فِى رِزقِهِ🍃
✨به نام خداوند بخشنده مهربان✨
👌تعجب مى كنم براى كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه شادى مستانه مى كند؟
👌تعجب مى كنم براى كسى كه يقين به قضا و قدر الهى دارد، چگونه اندوهگين مى شود؟
👌تعجب مى كنم براى كسى كه دنيا و دگرگونى هاى آن را با اهلش مى نگرد، چگونه بر آن اعتماد مى كند؟
👌و سزاوار است آن كسى كه از خداوند غافل مى گردد، خداوند متعال را در قضاوتش متهم نكند، و در رزق و روزى رساندن او را به كندى و تاخير ياد ننمايد.(بحار، ج 13،ص 294)
ادامه دارد....
📚دانشنامه قرآن کریم
https://eitaa.com/Qoranekarim