🌿🌿🌿
به مختارالسلطنه گفتند:
ماست در تهران خیلی گران شده است.
فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی به صورت ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید:
چه جور ماستی میخواهی، ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه؟
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت:
ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!
📎 وقتى می گن «فلانى ماستش رو كيسه كرده» يعنى اين!
🌱 #داستانک
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
📡حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنید
🌱
📃#داستانک
۱
فرقی نداشت وسط حلکردن کدام معادلهی چندمجهولی باشد، صدای اذان را که میشنید، دفتر و کتابهایش را همانجا رها میکرد و میرفت پای سجادهاش. از همان روزهای بچگی که توی مسجد حدیث پیامبر درباره وضو گرفتن را شنیده بود، به خودش قول داده بود همیشه با وضو باشد. پیامبر گفته بود:«اگر میتوانی شب و روز با وضو باش، چرا که اگر در حال طهارت از دنیا بروی، شهید خواهی بود» به خاطر همین ریزهکاریهای رفتاریاش هم بود که از همان سنین نوجوانی، وقتی به نماز میایستاد، پدر و مادرش به او اقتدا میکردند.
۲
دکترایش را که در شاخه مکاترونیک مهندسی مکانیک از دانشگاه اوکلند گرفت، به ایران برگشت. رفقایش خیلی اصرار کردند که حداقل مدرکت را بگیر و بعد برو ایران، اما زیربار نرفت. بهشان گفته بود:«مدرکم را بگیرید و برایم بفرستید» به ایران که برگشت، خیلی زود مشغول به کار در نیروگاهها شد. حجم کارهایش آنقدر زیاد بود که در طول هفته فقط سه روز به خانه میآمد. باقی روزها را در شهرهای مختلف مشغول مأموریت بود. با این همه هیچکس توی فامیل خبر نداشت که مدیرعامل یکی از بزرگترین شرکتهای ایران شده. دوست نداشت او را با این چیزها بشناسند.
۳
متولد قم بود و از همان سالهای کودکی طعم شیرین خستگیدرکردن در «حرم» را چشیده بود. هر وقت میآمد قم، اول به حرم حضرت معصومه سرمیزد. مشهد که بود حتما به پابوسی امام رضا هم میرفت. حتی وسط آن همه شلوغی، چند وقتی را هم خادم افتخاری حرم امام رضا شده بود. آخرین باری که رفته بود کربلا، وقتی از حرم برگشته بود، به شوخی به برادرخانمش، حامد، گفته بود:«خب کربلایمان را هم آمدیم. دیگر وقت شهادت است!» توی چشمهایش برقی بود که انگار بالاخره به چیزی که این همه وقت میخواسته رسیده.
۴
رسالهی دکترایش در دانشگاه کانتربری نیوزلند را به امام مهدی (عج) تقدیم کرده بود. بعد از تقدیم، توی اولین خطهای پایاننامهاش نوشته بود:«قبل از هرچیز باید این را بگویم که بدون راهنماییهای امام زمان هرگز نمیتوانستم این پروژه را به پایان ببرم» در خطهای بعدی قبل از تشکر از استادهایش، از امام زمان تشکر کرده که او را در به ثمررساندن این پروژه یاری کرده.
۵
دکتر سید فریدالدین معصومی در ۴ آبان ماه ۱۴۰۱ در حمله تـروریسـتی به حرم شـاهچـراغ به شهادت رسید.
#شهید_سید_فریدالدبن_معصومی
#صلوات
.......●💠🌼💠🌼💠●......