eitaa logo
گسترده تبلیغاتی رادین
151 دنبال‌کننده
606 عکس
148 ویدیو
0 فایل
❤️بسم الله الرحمان الرحیم❤️ 👇🏾👇🏿رزرو تبلیغات 👇🏻👇🏻 @EJRA_RADIN 🤩گسترده رادین با بیش از ۲ سال سابقه در حوزه تبلیغات در فضای مجازی 🤩
مشاهده در ایتا
دانلود
ReMix.mp3
1.11M
ترکی🇹🇷: CAFE_Music_1 قفلی🔓: CAFE_Music_1 کوردی🖤: CAFE_Music_1 دپ🥀: CAFE_Music_1 رپی🎵: CAFE_Music_1 فارسی🇮🇷: CAFE_Music_1 سیستمی🔊:CAFE_Music_1 مازندرانی🌊:CAFE_Music_1 🎶بهترین هارو اینجا دانلود کن👇 https://eitaa.com/joinchat/608109052Cb9d261352d
دو سالی بود که بزور کتک بابام زن یه پسر 15 سال از خودم بزرگتر زورگو و پولدار شده بودم🥺❤️‍🩹 از خانوادش دل خوشی نداشتم چون همیشه بهم گیر میدادنو آزارم میدادن تا اینکه یروز پدرشوهرم منصور اومد به دیدنمو گفت آماده شو تا بریم خرید! با تعجب پرسیدم : چرا شما اومدین با هومن میرفتم دیگه ، ولی انقد اصرار کرد که ناچار بچه بغل سوار ماشین شدم! نیم ساعتی گذشت که رسیدیم به یه ویلا خارج از شهر با ترس به پدرشوهرم نگاه کردمو گفتم اینجا که پاساژی نیس! چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد و دستمو کشید و گفت : وقتشه ... 😏🔥❤️‍🔥👇 https://eitaa.com/joinchat/2402419479C537eee0e8e درگیر گناهی شدم که ناچار بودم🥺❤️‍🩹
یه دختر نزدیک تهران که موقع جنگ مشغول گدایی در خونه ها بودم😓 فقط چهارده سالم که در حال گدایی جلوی در خونه ای، وضعیت قرمز به صدا دراومد. توی همون خونه داخل زیر زمینش پناه گرفتم. اژیر و اون زیرزمین شومی برام رقم زد😭 به خودم اومدم شکمم بالا اومد و آبروم توی قماش ما غربتی ها رفت.😭 اونقدر تو سری خوردم که بالاخره از چادرمون فرار کردم و به همون خونه ای که ابروم ریخته شده بود رفتم اما اون نامرد پسم زد و منو دست خانوادم داد.😔 بزرگترها تصمیم به من کردن و خواستن از پرتگاه پایینم بندازن که یکدفعه😨.... زندگی واقعی سخت و پرماجرای سوما😪👇 https://eitaa.com/joinchat/3519415246C4bf78a3715
5 سالی بود که ازدواج کرده بودم شوهرم مرد خوبی بود تا توی تصادف فوت کرد من موندم با ترانه 10 ساله مادرشوهرم مارو از خونش بیرون کرد و هرچی این درو اون در زدم برا اجاره خونه جایی پیدا نکردم ، تا اینکه خواهرم گفت بیاین خونه ما طبقه بالامون بشینین اجازه هم ماهی ده تومن بده از ناچاری رفتم اونجا و دوشیفت کار میکردم تا هم کرایه خونه رو بدم هم یچیزی پس انداز کنم🥺 یشب که از سر کار خسته و کوفته برمیگشتم دیدم شوهر خواهرم هوشنگ آروم از در خونم اومد بیرون، دست و پام شروع کرد به لرزیدن و بدو رفتم تو خونه ، با دیدن دخترم که ...😱🔥🔥 https://eitaa.com/joinchat/1681130232C7de61dbbae بخاطر نداری با بچم بی آبرو شدیم😭😭