♨️جذاب ترین دختر روستا بودم‼️
با مادربزرگم رفتیم شهر عروسی دختر خالم
ولی پامونو نزاشته بودیم خونشون که خالم از دم در مارو روند و گفت میخواین با این سرو وضع آبرومو جلوی طایفه دوماد ببرین!🤨
همونجا پسری رو دیدم که دل و دینمو بهش باختم، ماشین شو روشن کرد و مارو برد بازار که دیدم اونم ازم خوشش اومده و نگام میکنه!
تا اینکه مادربزرگم پرسید شما با داماد چه نسبتی دارین؟! اونم لبخندی زد و گفت من دامادم!
شب عروسی بغض کرده بودم که اومد تو اتاق و گفت منو دوس داره نه دختر خالمو ، همون موقع خالم پشت در بود و یهو ...😳🤦🏻♀😱👇
https://eitaa.com/joinchat/3447193688C80cffa8896
دچار عشق ممنوعه شدمو رفتم تو دل آتیـ🔥ــش
گسترده تبلیغاتی رادین
♨️جذاب ترین دختر روستا بودم‼️ با مادربزرگم رفتیم شهر عروسی دختر خالم ولی پامونو نزاشته بودیم خونشون
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :923
مورخ:17/شهریور/1404
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
من #کتایون هستم
از بچگی پدرومادرمو ندیدم وکنار پدربزرگ پیرم زندگی کردم ،نوزده سـ.الم بود که اتفاقی زن دوم یه پلیس جذاب و ثروتمـ.ند شدم که نسل در نسلشون طلا فروـش بود همه شوکه شده بودن فکر میکردن با سر رفتم تو عسل !!
ولی هیچکس نمیدونست شوهرم ارسلان ، بعداز عقد با تمام زیبایی که داشتم اصلا به من دست نمیزد
دوستم به شوخی میگفت شاید مشکل داره هر وقت به دیدنم می اومد متوجه میشدم ساعت ها به من نگاه میکنه ولی حتی دستامم نمیگرفت!
تا اینکه روز عروسیمون شدمن یادم رفته بود، سرویس طلامو جا گذاشته بودم با عجله برگشتم خونه همینکه درو باز کردم متوجه فریادی شدم صدای پدرشوهرم بود
که داشت نعره میزد متقابل شوهرمم جوری فریـ.اد میزد که حس میکردم الان گلوش پاره میشه اصلا نمیفهمیدم
چیشده !
خواستم برم جلو وجداشون کنمکه یدفعه با حرفی که پدرشوهرم زد شوکه شدم حس کردم پاهام به زمین چسبیده این چی میگفت مگه میشد….
https://eitaa.com/joinchat/1301217443C537a3627f0
♨️ این داستان واقعی دوستم هستش که با جزییات کامل تو این کانال گذاشته میشه برای خوندن این داستان وارد کانال زیر بشید 👆👆
گسترده تبلیغاتی رادین
من #کتایون هستم از بچگی پدرومادرمو ندیدم وکنار پدربزرگ پیرم زندگی کردم ،نوزده سـ.الم بود که اتفاقی
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :924
مورخ:18/شهریور/1404
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
🖤 مخلصتون یاشارم
٢٨ ساله تفریحم همیشه تو باشگاه وزنه زدن!😏
یشب تولد دخترعمم رفته بودم تالار مهمونا زیاد بودن و مختلط که چشمم افتاد به یه دختر با حجاب، پرسیدم این کیه؟ گفتن دختر حاج فتاح!!
از خیرش گذشتم تا اینکه برگشتنی دم در تالار دیدم دو نفر همون دختر رو چیز خور کردنو دارن بزور سوار ماشین میکنن، غیرتم برنداشت و دو تا مشت کوبیدم تو صورتشون که در رفتن!😤
منم موندم وسط خیابون با یه دختر بیحال!
ناچار بردمش خونم تا حالش جا بیاد و بره اما ای دل غافل که صبح نشده حاج فتاح و آدماش ریختن رو سرمو شدم آش نخورده و دهن سوخته!
آش و لاش بردنمون کلانتری و گفتن باید عقدش کنی منم مجبور شدمو ...🤦♂😰❤️🔥👇
https://eitaa.com/joinchat/997654729Cf19dcc245a
🔥🔥👆
گسترده تبلیغاتی رادین
🖤 مخلصتون یاشارم ٢٨ ساله تفریحم همیشه تو باشگاه وزنه زدن!😏 یشب تولد دخترعمم رفته بودم تالار مهمونا
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :925
مورخ:19/شهریور/1404
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
پسر سه ساله ام ،یاسین هر دفعه که نقاشی میکشید دو تا زن نقاشی میکرد یکی محجبه بود میپرسیدم این کیه میگفت توای مامان یکی هم زن موفرفری میکشید که تو فر موهاش رنگ آبی و سبز بکار میبرد هر دفعه میپرسیدم این کیه میگف مامان شیطانه اولاش میخندیدم از نقاشی پسرم ذوق میکردم یه دفعه نقاشیشو آورد اون زن مو فرفری کنار یه مرد کشیده بود گفتم این مرده کیه گفت باباس با شیطان میخان برن جاییی نمیدونم اون نقاشی چی بود بهم ریختم اون روز ولی بعد روزمرگی به کلی فراموش کردم سه سال بعد که پسرم بزرگ شده بود داشتم اتاقش مرتب میکردم دفتر نقاشی اون موقع هاشو دیدم دفتر باز کردم تقریبا تو همه نقاشیاش اون زن موفرفری با هایلایت سبز و آبی بود صداش کردم پرسیدم یاسین این زن کیه بچگیات نقاشی میکردی گفت مامان .......
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
#مهرو❤️
گسترده تبلیغاتی رادین
پسر سه ساله ام ،یاسین هر دفعه که نقاشی میکشید دو تا زن نقاشی میکرد یکی محجبه بود میپرسیدم این کیه م
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :926
مورخ:19/شهریور/1404
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی
من #کتایونم !
دقیقا چند روز بعد عروسیم متوجه شدم که شوهرم یه مشکل خیلی بزرگ داره موقه.... بلایی سرم میاره که از درد و خونریزی نمیتونم راه برم و بشینم و فرداش کلا فراموش میکنه که چه بلایی سر من آورده .
دیگه ازش میترسم از تاریک شدن هوا و شب شدن میترسم .
دیشب وقتی زنگ زد گفت امشب رو بخاطر کارش مجبور شده بیرون از شهر بمونه و نمیاد خونه یه نفس راحت کشیدم لااقل یه امشب رو از دستش راحت بودم هنوزم نمیتونستم درست راه برم و تموم بدنم کبود بود .
با اشک و گریه بدنمو پاهام رو چرب کردم وپرده هارو کشیدم و چراغ هارو خاموش کردم تا خونه تاریک بشه رفتم روی تخت تا بعد مدت ها آروم و بدون درد بخوابم .اما هنوز چشمام گرم نشده بود که صدای نفس نفس می اومد و حس کردم شلو ...
این داستان نیست زندگی واقعیه منـه 😭💔
https://eitaa.com/joinchat/1301217443C537a3627f0
♨️برای خوندن ادامش برو اینجا 👆👆
گسترده تبلیغاتی رادین
من #کتایونم ! دقیقا چند روز بعد عروسیم متوجه شدم که شوهرم یه مشکل خیلی بزرگ داره موقه.... بلایی سرم
•●♥بسْمِ اللَّهِ الرحْمَنِ الرَّحِیمِ•●♥
تبلیغ شماره :927
مورخ:21/شهریور/1404
پست آزاد:😍❤️
قیمت :کایی