eitaa logo
رادیو انتظار 📻
5.9هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
909 ویدیو
1 فایل
صدا میاد؟ اینجا زمین؛ خانه ی ساکنان سرزمین انتظار است. رادیو انتظار، موج313📻 رادیویی متفاوت! اینجا رادیوی عاشقان منتظر! ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅ ارتباط با ادمین: @Msalehi_ejra مصطفی صالحی کانال دوم ما یک کانال بی نظیر قرآنی است: @QQURAN
مشاهده در ایتا
دانلود
✳ مردِ صابون بود، نه مردِ صاحب‌الزمان! 🔻 دکان‌دار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... می‌فروخت. مدت‌ها بود که در زندگی‌اش یک جریانی پیدا کرده بود که به تاب‌وتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد دو نفری که در مغازه‌اش هستند، راه ارتباطی به حضرت دارند. به التماس افتاد برای همراهی با آن‌ها. با اصرار، همراهشان شد. رسیدند به رودخانه‌ای پرآب که آن دو راحت پا بر آب گذاشتند. ماند او حیران و ترسان. گفتندش: نام امام را ببر و بگذر. نام امام را برد و پا بر آب گذاشت. میان راه، باران گرفت و مرد از خیال امام بیرون آمد و دل‌نگران صابون‌هایش شد که زیر باران مانده بود. رویش به سمت امام بود و دل و فکرش رفت روی پشت بام؛ پیش صابون‌ها؛ که پایش در آب فرو رفت... از دیار و یاد یار جا ماند و به قول آن عزیز: مردِ صابون بود، نه مردِ ! 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۴۸ 👤 🙏 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2471231687Ca52bb40a84
خط و ربط زمین بسرعت در حال تغییر است! و این تویی که انتخاب می‌کنی برسی یا نرسی... بمانی یا بروی! بمانی در تمدنی که قرنهاست زمین را به سوی قهقرا سوق داده است، و یا بروی برای رسیدن به تمدنی که خدا، (همان که تو را با دستهای خویش ساخته و به تمام ابعاد وجودت آگاه است)، با آن سعادتمندت می‌داند. شاید فرصتهای آخر انتخاب باشد! نکند چشمانت را باز کنی و ببینی که در میان اوج توهمات کوچک دنیا گیر کرده بودی و همه رفتند و رسیدند به و ... دور تو خالیِ خالی است!  ★ فمعکم معکم لا مع غیرکم. | خدایا بیدارمان کن بخواهیمش، تا ببینیمش | 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2471231687Ca52bb40a84
✳ مردِ صابون بود، نه مردِ صاحب‌الزمان! 🔻 دکان‌دار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... می‌فروخت. مدت‌ها بود که در زندگی‌اش یک جریانی پیدا کرده بود که به تاب‌وتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد دو نفری که در مغازه‌اش هستند، راه ارتباطی به حضرت دارند. به التماس افتاد برای همراهی با آن‌ها. با اصرار، همراهشان شد. رسیدند به رودخانه‌ای پرآب که آن دو راحت پا بر آب گذاشتند. ماند او حیران و ترسان. گفتندش: نام امام را ببر و بگذر. نام امام را برد و پا بر آب گذاشت. میان راه، باران گرفت و مرد از خیال امام بیرون آمد و دل‌نگران صابون‌هایش شد که زیر باران مانده بود. رویش به سمت امام بود و دل و فکرش رفت روی پشت بام؛ پیش صابون‌ها؛ که پایش در آب فرو رفت... از دیار و یاد یار جا ماند و به قول آن عزیز: مردِ صابون بود، نه مردِ ! 📚 برگرفته از کتاب 📖 ص ۴۸ 👤 🙏 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2471231687Ca52bb40a84
dastan2.mp3
6.02M
✅ داستان صوتی از مجموعه داستان های صوتی لحظه دیدار 🔻 دکان‌دار بود. سدر و کافور و صابون و عطر و... می‌فروخت. مدت‌ها بود که در زندگی‌اش یک جریانی پیدا کرده بود که به تاب‌وتبش انداخته بود. تا اینکه آن روز متوجه شد...... 📻 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2471231687Ca52bb40a84
زمانم به چشمت بدوز این نگاه مرا به خود منتهی ساز راه مرا خدایا کدام ابر یا آسمان نهان کرده در خویش ماه مرا عجب کیمیایی شده نام تو که زر کرده قلب سیاه مرا... 👇👇👇 🆔 https://eitaa.com/joinchat/2471231687Ca52bb40a84