🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#فصل_سوم
#روبای_سبز(مکرمرداب)
#پارت17
#بانونیلوفر(ز_م)
_همراه بیمار شما هستین؟
چشمم را از پشت پنجره و ارمیا که آرام و بی خبر از حال من خوابیده بود گرفتم و سمت پرستار سفید پوشی که منتظر نگاهم میکرد برگشتم
ـ_بله من همسرشم
_عزیزم به خاطر اصرار زیادتون گذاشتیم تا الان اینجا باشین.کاری از دست شما بر نمیاد پس برین خونه استراحت کنید.
نگاه دلتنگم را دوباره به ارمیا و انبوه دستگاهی که وصلش بود دادم و با پایین کشیدن ماسکم گفتم
_خانم خواهش میکنم...اگه بهوش بیاد من نباشم ناراحت میشه
پرستار متاسف سرش را تکان داد و گفت
_ماسکت رو بزن خانم... تا الانم خلاف قانون بیمارستان بوده که شما اینجا وایسادین... با شرایط همسر شما و بیماری که همه جا رو گرفته کسی حق نداره بیمارستان بمونه
انگار اصرار فایده ای نداشت.از شانس و اقبال بد من همزمان با حال بد ارمیا، این ویروس منحوس در حال پخش شدن بود.
از طرفی عباس حتما بهانه ام را میگرفت و سمیه خانم را اذیت میکرد.
_باشه...فقط میشه اگه بهوش اومد...یا حالش بهتر شد با من تماس بگیرین؟
ـ_بله حتما باهاتون تماس میگیرن... خواهش میکنم بفرمایید تا ما تو دردسر نیفتادیم.
ماسک را بالا کشیدم و دوباره به ارمیا نگاه کردم.حالا با دل جان حرفش را درک کردم
_هادیه با بچه تو شکمش مرگ مغزی شده بود.هیچکس کنارم نبود هانیه...خیلی تنها بودم.کسی نبود بهم دلداری بده و بگه همه چیز درست میشه
آه سنگینی کشیدم و به اجبار دستم را از روی شیشه برداشتم و با قدم های سست از بخش خارج شدم.
به حیاط بیمارستان که رسیدم دم عمیقی از هوا گرفتم تا گریه نکنم...نمیخواستم به چیزهای منفی و بد فکر کنم...توان هضمش را نداشتم
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔🎭💔
🎭💔🎭💔
🎭💔
#فصل_سوم
#روبای_سبز(مکرمرداب)
#پارت18
#بانونیلوفر(ز_م)
از بیمارستان مستقیم به خانه رفتم.باید لباسم را عوض میکردم و با رسیدگی به بچه ها دوباره بر میگشتم بیمارستان.طاقت ماندن در خانه را نداشتم.
زنگ در را فشار دادم و طولی نکشید سمیه خانم در را باز کرد.قبل از اینکه وارد خانه شوم صدای مردی باعث شد به عقب برگردم و به صاحب صدا نگاه کنم
مردی حدود پنجاه ساله، با یک مرد دیگر که شبیه بادیگارد پشت سرش قرار گرفته بود،با صورتی جدی مقابلم ایستاد
_شما همسر آقای سعیدی هستین؟
نگاهی به ماشین مدل بالای کنارشان انداختم و کنجکاو پرسیدم
_بله بفرمایید!
مرد میانسال اخم هایش را در هم کرد و گفت
_ببینید خانم، من نمیخوام برای شما مزاحمت ایجاد کنم،چیزی که میگم هم به نفع همسرتونه هم به نفع ماست
من هم اخم کردم و گفتم
_شما؟
_من دامغانی هستم، وکیل یکی از رقبای تجاری همسرتون!...شاید تا الان فهمیدید شرکت شما ورشکست شده و البته کلی به ما بدهکاره...قبل از اینکه طلبکارا بریزن اینجا به همسرتون بگین با من تماس بگیرن وگرنه بیشتر از این تو درد سر می افتین
شوکه شده بودم و در مواجهه با جریانی که در حال وقوع بود بی تجربه بودم. نمیدانستم اگر بگویم همسرم بیمار و در بیمارستان بستری هست به نفع ارمیا و شرکت خواهد بود یا نه!
ترجیح دادم فعلا چیزی در این مورد نگویم
_باشه... پیغام شما رو به همسرم میرسونم، اما خواهش میکنم دیگه اینجا نیاید.
نگاهی از بالا به من انداخت و گفت
_اگه همسرتون هرچه زودتر خودشو نشون نده، مجبور میشم دوباره بیام... منتها این بار با همه طلبکارا خدمت میرسم
حرفش را زد و با لرزاندن دل من رفت
پارت اول
https://eitaa.com/makrmordab/22197
کپــــــــــــــــی حـــــــرام، پیــــــگرد الــــــــهی وقانونــــــــــی دارد.
⚜@makrmordab⚜.
᪥رایحه بهشتی᪥
🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔🎭💔 🎭💔🎭💔 🎭💔 #فصل_سوم #روبای_سبز(مکرمرداب) #پارت18 #بانونیلوفر(ز_م) از بیمارستان مستقیم
دوستان و همراهان عزیز کانال رایحه بهشتی
رمان رویای سبز روزهای فرد
یکشنبه و سه شنبه و پنج شنبه تقدیم نگاه تون میشه موفق و موید باشید
سپاس از همراهی شما عزیزان🪴
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فان
نقش مرد در دیزاین منزل🤣🤣
⚜@Raeha_behshti⚜
تو را به قهوه چهحاجت؟ که چشمهای خوشَت
دو قهوهخانهی دنجاند اگر که باز کنی!
#مرتضی_لطفی
عصرتون بخیر
⚜@Raeha_behshti⚜
19.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨امشب به سوی عرش حق
پر می زند مولای ما 🖤
او که برای شیعیان
شمس هدایت می شود 😔
◾️شهادت جانسوز دهمین
◾️اختر تابناک آسمان امامت
◾️و ولایت حضرت امام علی النقی ع
◾️ بر تمامی شیعیان جهان تسلیت باد.
#امام_هادی
🥀▪️🥀
غرق زخمیم ولی قامتمان خم نشده
سایهی مهر او از سرمان کم نشده
بنویسید امید دل زهرا مهدی ست
چارهی کار همه مردم دنیا مهدی ست
#سلامگلنرگس
#تسلیت_امام_زمانم🖤
⚜@Raeha_behshti⚜
❄️ســـــلام
⛄️به سومین روز دی ماه
❄️و زمستان خوش آمديد
⛄️اميدوارم كه
❄️این روز زمستان
⛄️براتون
❄️سرشار از آرامش
⛄️و ماه زمستون
❄️براتون
⛄️پراز موفقيت در كار
❄️و بارش رحمت الهى
⛄️هميشه
❄️در زندگيتون جارى
❄️⛄️❄️
⚜@Raeha_behshti⚜