رهایی از گناه✔️
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت 📨 #قسمت_چهل_وسوم همينطور كه به باغ او خيره بودم، يكباره تمام باغ سوخت و تب
🀄️ کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمت_چهل_و_چهارم
من بر روي چمن ها دراز كشيدم. گويي يك تخت نرم و راحت و شبيه پر قو بود. بوي عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صداي شرشر آب رودخانه به گوش مي رسيد. اصلا نميشود آنجا را توصيف كرد. به بالاي سرم نگاه كردم. درختان ميوه و يك درخت نخل پر از خرما را ديدم. با خودم گفتم: خرماي اينجا چه مزه اي دارد؟
يكباره ديدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند كردم و يكي از خرماها را چيدم و داخل دهان گذاشتم. نميتوانم شيريني آن خرما را با چيزي در اين دنيا مثال بزنم.
در اينجا اگر چيزي خيلي شيرين باشد، باعث دلزدگي ميشود. اما آن خرما نميدانيد چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. ديدم چمنها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنيا كنار رودخانه ها، زمين گل آلود است و بايد مراقب باشيم تا پاي ما كثيف نشود.
اما همين كه به كنار رودخانه رسيدم، ديدم اطراف رودخانه مانند بلور زيباست! به آب نگاه كردم،آنقدر زلال بود كه تا انتهاي رود مشخص بود. دوست داشتم داخل آب بپرم.
اما با خودم گفتم: بهتر است سريعتر به سمت قصر پسر عمه ام بروم.
ناگفته نماند. آن طرف رود، يك قصر زيباي سفيد و بزرگ نمايان بود. نميدانم چطور توصيف كنم. با تمام قصرهاي دنيا متفاوت بود.
چيزي شبيه قصرهاي يخي كه در كارتون هاي بچگي ميديديم،
تمام ديوارهاي قصر نوراني بود. ميخواستم به دنبال پلي براي عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم ميتوانم از روي آب عبور كنم! از روي آب گذشتم و مبهوت قصر زيباي پسر عمه ام شدم.
وقتي با او صحبت ميكردم، ميگفت: ما در اينجا در همسايگي اهل بيت هستيم. ما ميتوانيم به ملاقات امامان برويم و اين يكي از نعمتهاي بزرگ بهشت برزخي است. حتي ميتوانيم به ملاقات
دوستان شهيد و شهداي محل و دوستان و بستگان خود برويم.
ادامه دارد ....
#نَشـــــــر=صَــــدَقِہ جاریِہ
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
رهایی از گناه
╭┅────────────┅╮
@Rahaie_az_gonah110
╰┅────────────┅╯