eitaa logo
﴿ࢪاح‌ـیݪ﴾
126 دنبال‌کننده
513 عکس
244 ویدیو
0 فایل
ڪپی مطالب ڪانال باذڪࢪ صلــوات براے روح پاڪ داداش ابراھیم هادی 🕊🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
﴿ࢪاح‌ـیݪ﴾
🌈 #قسمت_سی_وهشتم 🌈 #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 -اینکه خودتون بنده ی خوبی باشین فقط براتون
🌈 🌈 ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 گفت: خوبم.نگران نباشید. بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت: _از اولی که اومدم،منتظر بودم شما یا خانواده تون در این مورد چیزی بگین. برام مهم بود اولین مطلبی که در این مورد میگین چی هست و چجوری میگین. خودمو برای هرچیزی آماده کرده بودم جز سؤالی که پرسیدین.😊👌 -یعنی به این موضوع فکرنکرده بودید؟😟 -بهش فکر کرده بودم ولی انتظار پرسیدنش از جانب شما،اونم به عنوان اولین سؤال نداشتم.🙈 -انتظار داشتین چی بگم؟😟 -هرچیزی جز این....🙈 نفس عمیقی کشید و گفت: _اگه حرف دیگه ای نیست بریم پیش بقیه.😊 دو هفته گرفتم،... نه برای فکر کردن. مطمئن بودم امین خیلی خوبه ولی مطمئن نبودم میتونم تو کمکش کنم.🤔😟 من دو هفته وقت گرفتم تا فکر کنم.تا ببینم میتونم مانعش نباشم و باشم.😓😥 دو هفته گذشت.... خیلی با خودم فکر کردم و خیلی از خدا خواستم.✨🙏 دو ساعت قبل از اینکه خاله ی امین تماس بگیره،.. مامان اومد تو اتاقم.داشتم نمازمیخوندم. وقتی نمازم تموم شد،مامان کنارم نشست و گفت: _به نتیجه رسیدی؟😊 سرمو انداختم پایین و گفتم: _مامان،حلالم کنید،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین...😊من...میخوام...با..آقای رضاپور.... ازدواج کنم.🙈😬 جونم دراومد تا تونستم بگم... مامان پیشونیمو بوسید و گفت: _ان شاءالله خوشبخت بشی.😊 بعد رفت بیرون.بلند شدم و دوباره نماز خوندم...☺️💖✨ ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم ⚠️ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ❁ @RahiL_com ❁ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄