eitaa logo
﴿ࢪاح‌ـیݪ﴾
126 دنبال‌کننده
513 عکس
244 ویدیو
0 فایل
ڪپی مطالب ڪانال باذڪࢪ صلــوات براے روح پاڪ داداش ابراھیم هادی 🕊🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
من به چشمان... کسی.. عاشق.... مادر زادم
: ⎾🖤📃⏌ . . بَرخاک بیوفتیم کھِ تو آزاد بِمٰانۍ.... از پای نیوفتیم کھ تُو آباد بِمانے!
🔻امروز قرارگاه امام حسین(ع) ایران است... 🌟 شهید حاج قاسم سلیمانی: خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق‌بازی به سوق فروش آمده‌اید، عنایت کنید: جمهوری اسلامی، مرکز اسلام و تشیّع است 🔅 امروز قرارگاه حسین‌بن علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می‌مانند. ا گر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند، نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی(ص) 🌷 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ❁ @RahiL_com ❁ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🔰 | 🔻 مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان شاءالله این پل با شهادت رقم بخورد. صبر در مصیبت اجر عظیم الهی را دارد در مصیبت ها فقط برای (ع) گریه کنید . رهبر عزیزم را که راه امام عصر را ادامه میدهد فراموش نکید و یاریش نمائید.... مدافع حرم 🌷 ➕ به راهیان نور بپیوندید👇 [🌹] [ @rahiankhuz ] [🌹]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام علیکم بزرگواران از امشب ان‌شاءالله برش هایی از کتاب سه دقیقه در قیامت در کانال گذاشته میشه امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید و تاثیر گذار باشد 🌹🌹 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ❁ @RahiL_com ❁ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
❤️خرید دفتر و مداد برای فرزندان فقرا یک روز محمدرضا، علی‌رضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا می‌گم در مدرسه چه‌کار می‌کنی.» آن‌ها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم. مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چه‌کار می‌کنه؟» گفت « با پول ‌توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچه‌هایی که خانواده‌هایشان فقیر هستند، می‌خره.» 🎙راوی: پدر شهید علیرضا موحددانش
نزدیک ایام که میشد ، دیگه دل تو دلش نبود جواد بود و پیراهن مشکی که کل ایام ماه محرم و صفر تنش بود خیلی مقید بود هر شب حتما در هیئت حضور داشته باشه اکثر وقتها هم تو آشپزخانه مسجد بود و مشغول آماده کردن شام هیئت... جواد ثابت کرد بچه هیئتی آخرش شهید میشه... 🌷
🍃کار همیشگی اش بود لباس نظامی اش را که می پوشید دست به سینه می گذاشت و سلام به (علیه السلام) می داد بعد هم رو به عکس حضرت  آقا می ایستاد و احترام نظامی می گذاشت بهش گفتم : مگه آقا شما را می بیند که همیشه احترام میذاری ؟! بهم گفت  : وظیفه ی من احترام به حضرت آقاست حتی اگر به ظاهر ایشان من را نبینند. | روایت همسر بزرگوار
🌹🍃سه دقیقه در قیامت🍃🌹 🍃گذر ایام🍃 "قسمت یکم" پسري بودم كه در مسجد و پاي منبرها بزرگ شدم. در خانواده اي مذهبي رشد كردم و در پايگاه بسيج يكي از مساجد شهر فعاليت داشتم. در دوران مدرسه و سال هاي پاياني دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سال هاي آخر دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم براي مدتي كوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضاي معنوي جبهه را تجربه كنم. راستي، من در آن زمان در يكي از شهرستان هاي كوچك استان اصفهان زندگي ميكردم. دوران جبهه و جهاد براي من خيلي زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه كسب معنويت انجام ميدادم. ميدانستم كه شهدا، قبل از جهاد اصغر، در جهاد اكبر موفق بودند، لذا در نوجواني تمام همت من اين بود كه گناه نكنم. وقتي به مسجد ميرفتم، سرم پايين بود كه نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد. يك شب با خدا خلوت كردم و خيلي گريه كردم. در همان حال و هواي هفده سالگي از خدا خواستم تا من آلوده به اين دنيا و زشتي ها و گناهان نشوم. بعد با التماس از خدا خواستم كه مرگم را زودتر برساند. گفتم: من نميخواهم باطن آلوده داشته باشم. من ميترسم به روزمرگي دنيا مبتلا شوم و عاقبت خودم را تباه كنم. لذا به حضرت عزرائيل التماس ميكردم كه زودتر به سراغم بيايد! چند روز بعد، با دوستان مسجدي پيگيري كرديم تا يك كاروان مشهد براي اهالي محل و خانواده شهدا راه اندازي كنيم. با سختي فراوان، كارهاي اين سفر را انجام دادم و قرار شد، قبل از ظهر پنجشنبه، كاروان ما حركت كند. روز چهارشنبه، با خستگي زياد از مسجد به خانه آمدم. قبل از خواب، دوباره به ياد حضرت عزرائيل افتادم و شروع به دعا براي نزديكي مرگ كردم. البته آن زمان سن من كم بود و فكر ميكردم كار خوبي ميكنم. نميدانستم كه اهل بيت: ما هيچگاه چنين دعايي نكرده اند. آنها دنيا را پلي براي رسيدن به مقامات عاليه ميدانستند. خسته بودم و سريع خوابم برد. نيمه هاي شب بيدار شدم و نمازشب خواندم و خوابيدم. بلافاصله ديدم جواني بسيار زيبا بالاي سرم ايستاده. از هيبت و زيبايي او از جا بلند شدم. با ادب سلام كردم. ايشان فرمود: «با من چكار داري؟ چرا اينقدر طلب مرگ ميكني؟ هنوز نوبت شما نرسيده.« فهميدم ايشان حضرت عزرائيل است. ترسيده بودم. اما باخودم گفتم: اگر ايشان اينقدر زيبا و دوست داشتني است، پس چرا مردم از او ميترسند؟! ميخواستند بروند كه با التماس جلو رفتم و خواهش كردم مرا ببرند. التماس هاي من بي فايده بود. با اشاره حضرت عزرائيل برگشتم به سرجايم و گويي محكم به زمين خوردم! در همان عالم خواب ساعتم را نگاه كردم. رأس ساعت 12 ظهر بود. هوا هم روشن بود! موقع زمين خوردن، نيمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پريدم. نيمه شب بود. ميخواستم بلند شوم اما نيمه چپ بدن من شديداً درد ميكرد!! خواب از چشمانم رفت. اين چه رؤيايي بود؟ واقعاً من حضرت عزرائيل را ديدم!؟ ايشان چقدر زيبا بود!؟ 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد... ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ❁ @RahiL_com ❁ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
﴿ࢪاح‌ـیݪ﴾
【‌#مبارزه_با_هوای_نفس🚷】 🔻قسمت چهاردهم🔻 ← اولویت خدا یا هوای نفس → 🔶عرض کردیم که ما برای یه
【‌🚷】 🔻قسمت پانزدهم🔻 ← شیطان یه بچه مذهبی بود → 🔴 ؟ شیطان چرا بدبخت شد😓❓ چون میخواست به جای سجده به آدم بره شراب بخوره❓❓ بره کارای زشت بکنه؟! 🔺 نه. شیطان یه بچه مذهبی بود. انقدر که برای ملایکه میکرد🎙 چند هزار سال عبادت کرده بود.... ⛔️ اما فقط یه جا، رو گذاشت کنار و رفت دنبال "اولویت خودش..." 📝 خداوند متعال فرمود:من بهت دستور میدم که به آدم سجده کنی.اولویت من برای تو اینه.✔️ ☢ اما گفت خدایا من به آدم سجده نمیکنم. اما بجاش هزاران سال به تو سجده خواهم کرد🛐 🔰شیطان نمیخواست کار بد کنه👿 میخواست به جای آدم "به خود خدا" سجده کنه. 🚨اما این یعنی کنار گذاشتن اولویت خدا و گرفتن اولویت خودش بعدش چی شد⁉️ ابلیس شد... رجیم شد... خاک بر سر شد... اتفاقا باعث گمراهی بقیه هم شد.❌ 👈 جالبه . بچه که میرن دنبال اولویت خودشون، اتفاقا باعث گمراهی بقیه هم خواهند شد💢 💥 همیشه انجام یه کار بد نیست. گناه همیشه یعنی "انجام کار بدون اولویت خدا". 🔹الان داری به چه کار اولویت داری میپردازی؟! 🔻اولویت با خداست یا تو؟! ✍ ... ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ❁ @RahiL_com ❁ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄