نیم به هجر تو تنها، دو همنشین دارم
دل شکسته یکی، جان بیقرار یکی
- حزین لاهیجی
تمامِ شب به خیال تو رفت و میدیدم
که پشتِ پردهی اشکم سپیده سر میزد
- هوشنگ ابتهاج
غم نیز ز بیتابیِ ما روی نهان کرد
صائب به چه تسکینِ دلِ زار توان کرد
- صائب تبریزی
ميان این همه فرياد بىكسى تنها
سكوت واژه غمگين روزهاى من است
- سیدتقی سیدی
عاشق دلشده را پندِ خردمند چه سود؟
رند دیوانه کُجا گوش به عاقل دارد
- عبید زاکانی
گفتی به داغِ هجر بسوزانمت جگر
صد داغ بر دل است مرا، این یکی دگر..
- انصاری قمی
ada5c6054c318ff7c75c76a2ffdf355447159892-360p_۲۳۰۵۲۰۲۳.mp3
4.33M
هنگامی که شدتِ اشکی که میریزیم با ترومایی که تجربه میکنیم همسان نباشد، میگویند: یک بغض قدیمی شکسته است.
4_5931612507385891962(1).mp3
5.39M
و گاهی درمیان خنده ها دلم مچاله میشود و باز جای خالی ات را میبینم که هر روز شانه به شانه همراهم هست اما خودت، نه . .
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نِشیند
از گوشهٔ بامی که پریدیم، پریدیم
- وحشی بافقی
«بدونِ عشق، آدم مردهای است كه به
مرخصی آمده، كاغذی با چند تاريخ و يک اسم.»
- اريش ماريا رمارک
Alireza Kheshti - Panaham Bash 128.mp3
3.03M
«من به دوستداشتن نیاز داشتم، نه چرخاندنِ خنجری درونِ خود. به دوستداشتن نیاز داشتم، نه کشیدنِ رنجی خودخواسته. اینها را کمتر کسی میفهمد.»
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست!
- هوشنگ ابتهاج
نیست در بیداریِ موهومِ ما بیحاصلان
آنقَدَر خوابی که کس زحمت دهد تعبیر را...
- بیدل دهلوی
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت
پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت
کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت
درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت
بود ایا که ز دیوانه ی خود یاد کند
آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت
سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش
عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
- هوشنگ ابتهاج
بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر است
شعر هم بی تو به بغضی ابدی زنجیر است
آن چنان می فشرد فاصله راه نفسم
که اگر زود، اگر زود بیایی دیر است
رفتنت نقطه پایان خوشی هایم بود
دلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده ز من بی تو که در آینه هم
طرح خاکستری اش گنگ ترین تصویر است
خواب دیدم که برایم غزلی میخواندی
دوستم داری و این خوب ترین تعبیر است
کاش میبودی و با چشم خودت میدیدی
که چگونه نفسم با غم تو درگیر است
تارهای نفسم را به زمان میبافم
که تو شاید برسی، حیف که بی تاثیر است
- سوگل مشایخی