اضطراب خاطر از یک سوختن تسکین نیافت
آب بر آتش فشاندیم و مکرر سوختیم
- طالب آملی
زندگی با همدم نااهل، جان فرسودن است
من چنین زندانیام با خویش در یک پیرهن
- فاضل نظری
مثل آتش بیقرارم، مثل طوفان بیوطن
دیگران از من گریزانند و من از خویشتن!
- فاضل نظری
تو تنها مى توانى آخرین درمان من باشى
و بى شک دیگران بیهوده میجویند تسكینم
- محمدعلی بهمنی
بود آیا که زِ دیوانهی خود یاد کند؟
آنکه زنجیر به پای دلِ شیدا زد و رفت
- هوشنگ ابتهاج
من آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
من آن طبیب زمین گیر زار و بیمارم
که هر چه زهر به خود می دهم نمی میرم
من و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا جدا مکن از حلقه های زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم من
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سیرم
- فاضل نظری
نیم به هجر تو تنها، دو همنشین دارم
دل شکسته یکی، جان بیقرار یکی
- حزین لاهیجی