eitaa logo
کانال‌مسجدحضرت‌رسول‌اکرم(ص) خیابان‌باغ‌فردوس
272 دنبال‌کننده
2هزار عکس
957 ویدیو
73 فایل
🕌ادرس: کوچه ۸ شهید علیرضا مردانی 👈کانون فرهنگی هنری فاطمیه 👈کانون فرهنگی هنری شهیددکتر مفتح 👈پایگاه برادران شهیدمفتح 👈پایگاه بسیج خواهران کوثر 👈 خیریه حضرت رسول اکرم (ص) 👈قرارگاه فاطمه الزهرا 👈هیئت محبان اهل بیت ارتباط با خادم👇 @nookaar_315
مشاهده در ایتا
دانلود
سخنران: 🎤 مداح: 🎤 ⏰ زمان: چهارشنبه ۲۳ آبان‌ ماه‌، ساعت۱۸:۳۰ 📍مکان: خیابان باغ فردوس،مسجد رسول اکرم(ص)،سالن شهدا 🚩 (علیهم السلام) 🔸اَللّهُم عَجّلْ لِوَلیکَ الْفَرَج🔸 ════✼❉❉❉✼════ خاک قدوم شما،طوطیای چشمان ماست🌹 هیئت محبّان اهل البیت (علیهم السلام) https://eitaa.com/Rasool_Akram_Mosque
🏴 مراسم سوگواری دهه اول فاطمیه 🏴 با سخنرانی حجت الاسلام هاشمی 🏴 و نوحه سرایی مداحان اهلبیت 🏴 چهارشنبه تا دوشنبه ( ۲۳ الی ۲۸ آبان ۱۴۰۳ ) 🏴 از نماز مغرب و عشاء 🏴 مسجد حضرت رسول اکرم (ص) 🏴 خیابان باغ فردوس 🆔 کانال مسجد رسول اکرم(ص): https://eitaa.com/Rasool_Akram_Mosque 🆔 کانال پایگاه بسیج شهیدمفتح(ره): https://eitaa.com/joinchat/1694171829C0ead888b71
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 مراسم سوگواری دهه اول فاطمیه 🏴 با سخنرانی حجت الاسلام هاشمی 🏴 و نوحه سرایی مداحان اهلبیت 🏴 چهارشنبه تا دوشنبه ( ۲۳ الی ۲۸ آبان ۱۴۰۳ ) 🏴 از نماز مغرب و عشاء 🏴 مسجد حضرت رسول اکرم (ص) 🏴 خیابان باغ فردوس 🆔 کانال مسجد رسول اکرم(ص): https://eitaa.com/Rasool_Akram_Mosque 🆔 کانال پایگاه بسیج شهیدمفتح(ره): https://eitaa.com/joinchat/1694171829C0ead888b71
🇮🇷✌️ در لبیک به فراخوان رهبر معظم انقلاب 🕌 کمک های مردمی نمازگزاران مسجد حضرت رسول اکرم (ص) 🇱🇧🇵🇸 به جبهه مقاومت و مردم مظلوم غزه و لبنان 💍 نزدیک به ۱۰۰ میلیون تومان سکه و زیورآلات طلا 💴 و نزدیک به ۴۰ میلیون تومان وجه نقد ❤️ 🆔 کانال مسجد حضرت رسول اکرم (ص) : https://eitaa.com/Rasool_Akram_Mosque 🆔 کانال پایگاه بسیج شهید مفتح (ره) : https://eitaa.com/joinchat/1694171829C0ead888b71
4.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 قدیمی ترین نوحه ضبط شده در دوره قاجار جبرئیل یکی از قدیمی ترین نوحه های ضبط شده به زبان فارسی است که به نظر می رسد مربوط به اواخر دوره قاجار باشد.شعر نوحه «جبرئیل» منسوب به ناصرالدین شاه قاجار بوده و خواننده آن نامشخص است. 📚منبع:نمناک 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
🔻ماجرای روضه‌خوان و سفارت روباه پیر ✍ در زمان قاجار؛ در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران؛ مسجد کوچکی وجود داشت. امام جماعت آن مسجد می‌گفت: «شخص روضه‌خوانی را دیدم که هرروز صبح به مسجد می‌آمد و روضه حضرت زهرا (س) را می‌خواند و به خلیفه دوم و به اهل سنت ناسزا می‌گفت. و این در حالی بود که افراد سفارت عثمانی و تبعه آن که اهل سنّت بودند؛ برای نماز به آن مسجد می‌آمدند 🔸روزی به او گفتم : «تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می‌خوانی و همان ناسزا را تکرار می‌کنی؟ مگر روضه دیگری بلد نیستی؟» در پاسخ گفت: «بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می‌دهد و می‌گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان.» از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد. پیگیری کردم، سرانجام متوجه شدم در این‌ بین یازده واسطه وجود دارد تا این روضه در آن مسجد خوانده شود. معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه‌خوانی با این کیفیت مخصوص برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی داده می‌شد 📚 منبع: هزار و یک حکایت اخلاقی، محمدحسین محمدی 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
4.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻تخریب حرم مطهر اباعبدالله توسط صدام در سال ۱۹۹۱ میلادی ما راه زیادی آمده ایم ... ما از دورانهای ضعف و زبونی مسلمانان و زیر سلطه بودن به اینجا رسیده ایم و اکنون اینقدر قوی شده ایم که کسی در دنیا اجازه ندارد به آب و خاک و ناموس و دین و اعتقادات ما چپ نگاه کند ... آری ما راه زیادی آمده ایم و راه کمی تا قله ها داریم. 🆔 کانال مسجد حضرت رسول اکرم (ص) : https://eitaa.com/Rasool_Akram_Mosque 📜 اساطیر نامه | مروری بر تاریخ https://eitaa.com/joinchat/2868183226Cfce63ae436
دوستان گرامی از امشب رمان زیبای سپر سرخ به قلم فاطمه ولی نژاد تقدیم نگاهتان میشود. امیدوارم لذت ببرید
🔻رمان سپر_سرخ/ قسمت اول ◽از پنجره اتاق نسیم خوش رایحه بهاری نوازشم می‌کرد تا بی‌خبر از خاطره‌ای که بنا بود حالم را پریشان کند، خستگی یک شب طولانی را خمیازه بکشم. مثل هر روز به نیت شفای همۀ بیمارانی که دیشب تا صبح مراقب‌شان بودم، سوره حمدی خواندم و سبک و سرحال از جا بلند شدم. ▪روپوش سفید پرستاری‌ام را در کمد مرتب کردم، مانتوی بلند یشمی رنگم را پوشیدم و روسری‌ام را محکم پیچیدم که کسی به در اتاق زد. ساعت ۷ صبح بود، آرزو کردم در این ساعتِ تعویض شیفت، بیمار جدیدی نیاورده باشند و بتوانم زودتر به خانه بروم که در چهارچوب درِ اتاق، قد بلندش پیدا شد. ◽برای شیفت صبح آمده بود و خیال می‌کرد هر چه پیراهن و شلوارش تنگ‌تر باشد، جذاب‌تر می‌شود و خبر نداشت فقط حالم را بیشتر به هم می‌زند که با لبخندی کریه، کرشمه کرد: «صبح بخیر آمال!» نمی‌دانست وقتی با آن خط باریک ریش و سبیل، صدایش را نازک می‌کند و اسم کوچکم را صدا می‌زند چه احساس بدی پیدا می‌کنم که به اجبارِ رابطه همکاری، تنها پاسخ سلامش را دادم و او دوباره زبان ریخت: «شیفت دیشب چطور بود؟» ▪نمی‌خواستم مستقیم نگاهش کنم که اگر می‌کردم همین خشم چشمانم برای بستن دهانش کافی بود و می‌دانستم زیبایی صورتم زبانش را درازتر می‌کند که نگاهم را به زمین فرو بردم و یک جمله گفتم: «گزارش مریضا رو نوشتم.» دیگر منتظر پاسخش نماندم، کیفم را از کمد بیرون کشیدم و از کنارش رد شدم که دوباره با صدای زشتش گوشم را گزید: «چرا انقدر عصبی هستی آمال؟» ◽روی پاشنه پا به سمتش چرخیدم و باید زبانش را کوتاه می‌کردم که صدایم را بلند کردم: «کی به تو اجازه داده اسم منو ببری؟» با لب‌های پهن و چشمان ریز و سیاهش نیشخندی نشانم داد و خویشتن‌داری دخترانه‌ام را به تمسخر گرفت: «همین کارا رو می‌کنی که هیچکس نمیاد سمتت! داعش هم انقدر سخت نمی‌گرفت که تو می‌گیری!» ◾عصبانیت طوری در استخوان‌هایم دوید که سرانگشتانم برای زدن کشیده‌ای به دهانش راست شد و با همان دستم، دسته کیفم را چنگ زدم تا خشمم خالی شود. این جوانک تازه از آمریکا برگشته کجا داعش را دیده بود و چه می‌دانست چه بر سر اعصاب و روان ما آمده است؟ آنچه من دیده و کشیده بودم برای کشتن هر دختری کافی بود و به‌خدا به این سادگی‌ها قابل گفتن نبود که در حماقتش رهایش کردم و از اتاق بیرون رفتم. ◽می‌شنیدم همچنان به ریشخندم گرفته و دیگر نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که حالا فقط چشمان کشیده و نگاه نگران آن جوان ایرانی را می‌دیدم. او به گمانش با آوردن نام داعش به تمسخرم گرفته و با همین یک جمله کاری با دلم کرده بود که دوباره خمار خیال او، خانه خاطراتم زیر و رو شده بود. ◾از بیمارستان خارج شدم و از آنهمه شور و نشاط این صبح بهاری تنها صحنه آن شب شیدایی پیش چشمانم مانده بود که قدم‌هایم را روی زمین می‌کشیدم و دوباره حسرت حضورش را می‌خوردم. از اولین و آخرین دیدارمان سه سال گذشته بود و هنوز جای خالی‌اش روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید که موبایلم زنگ خورد. ◽گاهی اوقات تنها رؤیا مرهم درد دوری می‌شود که کودکانه آرزو کردم او پشت خط باشد و تیر خیال‌بافی‌ام به سنگ خورد که صدای نورالهدی در گوشم نشست. مثل همیشه با آرامش و مهربانی صحبت می‌کرد و حالا هیجانی زیر صدایش پیدا بود که بی‌مقدمه پرسید: «آمال میای بریم ایران؟» ◾کنار خیابان منتظر تاکسی ایستادم و حس کردم سر به سرم می‌گذارد که بی‌حوصله پاسخ دادم: «تازه شیفتم تموم شده، خسته‌ام!» بی‌ریاتر از آنی بود که دلگیر حرفم شود، دوباره به شیرینی خندید و شوخی کرد: «خب منم همین الان از شیفت برگشتم خونه! ببینم مگه همیشه دوست نداشتی محبت اون پسره رو جبران کنی؟ اگه می‌خوای کاری کنی الان وقتشه!» ◽نگاهم به نقطه‌ای نامعلوم در انتهای خیابان خیره ماند و باور نمی‌کردم درست در همان لحظاتی که پریشان او شده بودم، نامش را از زبان نورالهدی بشنوم که به لکنت افتادم: «چطور؟» طوری دست و پای دلم را گم کرده بودم که نورالهدی هم حس کرد و سر به سرم گذاشت: «یعنی اگه اون باشه، میای؟» ◾حس می‌کردم دلم را به بازی گرفته و اینهمه تکرار خاطراتش حالم را به هم ریخته بود که کلافه شدم: «من چی کار به اون دارم!» رنجشم را از لحنم حس کرد، عطر خنده از صدایش پرید و ساده صحبت کرد: «ابومهدی داره نیروهای حشدالشعبی رو برای کمک به سیل خوزستان می‌بره ایران.» ◽ذهنم هنوز درگیر نگاه مهربان آن جوان بود و برای فهم هر کلمه به زحمت افتاده بودم تا بلاخره حرف آخر را زد: «گروه‌های امدادی حشدالشعبی هم دارن باهاشون میرن. منم با ابوزینب میرم برا کارای درمانی، تو نمیای؟» ◾ از همان شبی که مقابل چشمانم رفت، دلم پیش غیرتش جا مانده و با این دلی که دیگر دست من نبود، کجا می‌توانستم بروم؟... ✍فاطمه ولی نژاد ادامه_دارد