وسط خیابان دعوا شده بود. کسی فحش میداد و دیگری میزد. من دخترم را در آغوش گرفته بودم و تند تند راه میرفتم. از هردری با او سخن میگفتم و سعی میکردم بلندترین ولوم را استفاده کنم تا ذرهای از کلمات رکیک به گوشش نخورد. دخترم اما بو برده بود. میان حرفهای بیمعنی من، سوالهایی از اتفاقات خیابان میپرسید ومن سعی میکردم با جوابهای سربالا حواسش را پرت کنم. تقریبا از معرکه دور شده بودیم. زنی که کنارم راه میرفت رو کرد به دخترم و آنچه خودش دلش میخواست، از دعوای خیابانی برای دخترم روایت کرد. شوکه شدم، نه از برباد رفتن تلاشهایم؛ که از روایت دور از واقعیت زنی غریبه.
دخترم دیگر سوال نپرسید. تا خانه سکوت کردیم. تمام راه با خودم فکر کردم چرا پیش از آنکه زنی غریبه، روایت خودساختهاش را به خورد دخترم بدهد، خودم حقیقت را برایش روایت نکردم؟
#جنگ_روایتها
♻️#عملیات_مجازی
♻️#واحد_هنر_و_رسانه
♻️#معاونت_تبلیغ_استان_همدان
https://eitaa.com/hozerasam