#پروانه ای دردام عنکبوت
#خانم ط_حسینی
# قسمت۱۱ 🎬
ازپنجره اتاق بیرون رانگاه میکردم,پدرم تا دررا باز کرد دوتا سرباز داعش با لگد به جانش افتادند واورا کشان کشان به درون خانه اوردند,عماد بیدار شده بود وچون ترسیده بود مدام جیغ میزد,یکی از سربازان داعش با قندان تفنگش برسر مادرم زد وبا لهجه ای خاص ازمادرم میخواست تا عماد راساکت کند ,بچه بیچاره حق داشت من که چندین سال ازاو بزرگتر بودم زهره ام درحال ترکیدن بود,لیلا خودش را به من چسپانده بود انگار من بیچاره تکیه گاه امنی برایش بودم پدرم مدام التماس میکرد ومیگفت:هرچه دارم وندارم مال شما ,فقط بازن وبچه هایم کاری نداشته باشید ,من رابگیرید بگذارید بچه هایم بروند😓
یکی از سربازان خنده زشتی کرد وگفت:کافر بی دین بدون اینکه توچیزی به مابدهی هرچه داری ونداری مال ماست وقهقه ای زد وبه سمت من ولیلا امد ,پدرم از ترس اینکه هتک حرمتی به ما کند خودش را روی ماانداخت وشروع به التماس کرد,عماد از دیدن این صحنه ها فریادش بلند وبلندتر شده بود به طوریکه به هیچ وجه ساکت نمیشد,یکی از داعشیها به سمت مادرم هجوم برد وچادرش راکشید وشال عربی مادرم رااز سرش برداشت وعماد راکه محکم به بغل مادرم چسپیده بود ,قاپید,باشال مادرم دهان عماد رابست,پدرم طاقتش طاق شده بود به سمت داعشی حمله ورشد وشروع به ناسزا گفتن کرد,دیگه هق هق من ولیلا هم بلند شده بود,اون یکی داعشی ازپشت سربه پدرم هجوم اورد وپدر نقش زمین شد وهردو داعشی,قهقه راسردادند ,یکیشان به سرعت به حیاط رفت وبعداز چندلحظه بابندی که لباسها
را رویش افتاب میکردیم برگشت وگفت:صبرکنید معرکه درراه است میخواهیم نمایشی بدهیم که نمونه اش رادرعمرتان ندیده اید کافران حربی....
خدای من اینها حیواناتی وحشی در لباس انسان بودند..دردلم متوسل شدم به تمام ایمه ای که یکهفته ای بیشترنبود که به انها ایمان اورده بودم.
#ادامه_دارد ...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#پروانه ای دردام عنکبوت
#نویسنده خانم ط_حسینی
# قسمت ۱۲ 🎬
داعشی وحشی به سمت من ولیلا امد ومیخواست دستان مارا با بند لباس ببندد,پدرم تااین حرکت رادید بلند شدتا به سمت مابیاید اما اون یکی داعشی بالگدی که به پشتش زد باعث شد پدرم به صورت زمین بخورد,مادرم با گریه های بلند والتماسهای پی درپی همانند مرغی که به جوجه هایش حمله شده خودرا روی من ولیلا وعماد انداخت ومدام التماس وتقلا میکرد تا شاید دل داعشیان به رحم اید اما ,مرد حرامی بازوی مادرم راگرفت وکشان کشان اورابه سمتی که پدرم بود برد ,الان دیگه پدرومادرم یک گوشه اتاق بودند ومن ولیلا بادستان بسته وعماد بادهان بسته گوشه ی دیگر اتاق که روبروی پدر ومادرم قرارمیگرفتیم بودیم.
هیچ کدام درحال خودمان نبودیم بس که گریه کرده بودیم وناله زده بودیم گلووچشمهایمان به سوختن افتاده بود,یک لحظه ازذهنم گذشت که هدف داعشیها چیست؟چکار میخواهند کنند,که یکی از داعشیها چاقویی خنجر مانند, از پرشال کمرش دراورد ورو به دیگری کردوگفت:ابواسحاق ,اینها قربانی من یاتو؟....ابواسحاق نگاهی کرد ویک برق شیطانی درچشمانش درخشید وگفت:نه نه ابوعاص دست نگهدار...باید هنگام قربانی مجاهدان تکبیر بگویند ,صبر کن الان برمیگردم...
خدای من,یا امام حسین ع ,اینها چه میخواهند بکنند ...قربانی....چه کسی؟....به چه گناهی؟؟؟...
#ادامه_دارد ...
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#کرامات_شهدا
#توسل_به_شهدا
#پیام_شما
بِسمِرَبِالشُهدآ♥️
🌼 تاحالا شده شهدا دست شما رو هم بگیرند؟
🌼 تا حالا شده گره از کارتون باز کنند؟
🌹کرامات و معجزه هایی که از شهدا دیدید وگرفتید به آیدی خادمان کانال ارسال بفرمایید تا به مرور در کانال قرار بگیرد🌹
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#کرامات_شهدا
#پیام_شما
💥 سلام نماز و روزه هاتون قبول
سه ماه پیش دکتر مغز واعصاب بهم گفت دور مغزت به جای اینکه سفید باشه تو عکس نشون میده سیاه شده یه عکس دیگه نوشت گفت این بهتر نشون میده که باید قرصها بیشتر کنم یا همونا را بخوری
من اول گفتم بعداز اینکه فاطمیه تموم بشه میرم چون میخام حاجتم از حصرت زهرا بگیرم بعد برم
نماز خانم ام البنین راهم خوندم بعد روزی که خواستم برم جوابا نشون دکتر بدم قرار بود دوتا شهید گمنام بیارن روستایمان.
تا این دوشهیدا دفن کنن متوسل شدم بهشون گفتم روزی که این دو شهیدا بیارن یه چیزی نذری میدم باورتون نمیشه رفتم دکتر بهم گفت داروها تا قطع کن نمیخاد مصرف کنی من معجزه را با چشمای خودم دیدم وفقط خدارا شکر کردم
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#کرامات_شهدا
#پیام_شما
💥 سلام خدمت خادمان شهدا این بنده ی حقیر از شهید علی جهان یاری وشهید مهدی زینالدین حاجت گرفتم برای پسرم که چندروزی بیمارستان بود
یک نامردی چاقو زده بود به گلوش
متوسل شدم به شهدا واقعا معجزه شد معجزه شهدا با اربابم امام حسین علیهالسلام واقا ابولفضل علیه السلام
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#کرامات_شهدا
#پیام_شما
💥 سلام. عباداتون قبول درگاه حق.
من مشکلی داشتم. که متوسل شدم به شهید سید مجتبی علمدار. براش نمازخوندم. و صلوات فرستادم. و اینکارو ادامه دادم. ولی چون نتیجه نگرفتم ناامید شدم. به شهید گفتم. دیگه. برات نمازنمیخونم.
خیلی ناامید و دلشکسته شدم. تا اینکه. تغییراتی در حالات جسمی ام احساس کردم. و بسیارخوشحال شدم ازین که شهدا جوابم و دادن ....و تصمیمگرفتم. هرگز رهاشون نکنم ....
🌺 شهداچراغ هدایت و نور ایمان هستند. ....
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌱 فقط برای خدا
🌺 یکی از دوستان شهید
رفته بودم دیدن دوستم. او در عملیاتی در منطقه غرب مجروح شد.
پای او شدیداً آسیب دیده بود. به محض اینکه مرا دید خوشحال شد و خیلی از من تشکر کرد. اما علت تشکر کردن او را نمی فهمیدم!
دوستم گفت: سید جون خیلی زحمت کشیدی، اگه تو مرا عقب نمی آوردی حتماً اسیر می شدم! گفتم: معلوم هست چی میگی؟! من زودتر از بقیه با خودرو مهمات آمدم عقب و به مرخصی رفتم. دوستم با تعجب گفت: نه بابا، خودت بودی، کمکم کردی و زخم پای مرا هم بستی!
اما من هر چه می گفتم: این کار را نکرده ام بی فایده بود.
مدتی گذشت. دوباره به حرف های دوستم فکر کردم. یکدفعه چیزی به ذهنم رسید. رفتم سراغ ابراهیم! او هم در این عملیات حضور داشت و به مرخصی آمد.
با ابراهیم به خانه دوستم رفتیم. به او گفتم: کسی که باید از او تشکر کنی، آقا ابراهیم است نه من! چون من اصلاً آدمی نبودم که بتوانم کسی را هشت کیلومتر آن هم در کوه با خودم عقب بیاورم. برای همین فهمیدم باید کار چه کسی باشد!
یک آدم کم حرف، که هم هیکل من باشد و قدرت بدنی بالائی داشته باشد. من را هم بشناسد. فهمیدم کار خودش است!
اما ابراهیم چیزی نمی گفت. گفتم: آقا ابرام به جَدم اگه حرف نزنی از دستت ناراحت می شم. اما ابراهیم از کار من خیلی عصبانی شده بود.
گفت: سید چی بگم؟! بعد مکثی کرد و با آرامش ادامه داد: من دست خالی می آمدم عقب. ایشان در گوشه ای افتاده بود. پشت سر من هم کسی نبود. من تقریباً آخرین نفر بودم. در آن تاریکی خونریزی پایش را بند پوتین بستم و حرکت کردیم. در راه به من می گفت سید، من هم فهمیدم باید از رفقای شما باشد. برای همین چیزی نگفتم. تا رسیدیم به بچه های امدادگر.
بعد از آن ابراهیم از دست من خیلی عصبانی شد. چند روزی با من حرف نمی زد! علتش را می دانستم. او همیشه می گفت کاری که برای خداست، گفتن ندارد.
📖 برشی از کتاب «سلام بر ابراهیم» جلد اول
📚 ص ۱۲۱
#شهید_ابراهیم_هادی
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️مکالمهای شنیدنی شهید رئیسی و شهید سردار سلیمانی
شهید حاج قاسم: من میخوام دو رکعت دیگه نماز بخونم
شهید رئیسی: زود بخونید، مردم پشت درب هستند، میخواهیم راهها رو باز کنیم مردم بیایند داخل ... و حاج قاسم از خواندن نماز منصرف می شوند.
👌به خاطر مردم به حاج قاسم تذکر میدهد و دوست ندارد لحظه ای مردم معطل شوند، یعنی عظمت حاج قاسم هم نمی تواند جلوی رعایت کردن حق مردم را بگیرد و حاج قاسم هم با بوسهای زیارت را به اتمام می رساند.
https://eitaa.com/Ravie_1370
بسم رب المهدی
شهید ابو مهدی المهندس
کنارش ایستاده بودم شنیدم
که می گفت:
"صلی الله علیک یا صاحب الزمان"
بهش گفتم چرا الان
به امام زمان(عج) سلام دادی؟!
گفت: شاید این وزش باد و نسیم، سلام منو به امام زمانم(عج) برساند ..
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای
برای سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و شادی ارواح طیبه شهدا و روح مطهر امام راحل ره و سلامتی مقام معظم رهبری صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدمدافعحرمابومهدیالمهندس🕊🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مکتب شهید سید ابراهیم
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄