📜وصیتنامه شهید حججی
عمریست شب و روزم را به عشق شهادت گذرانده ام... و همیشه اعتقادم این بوده و هست که با شهادت به بالاترین درجه ی بندگی میرسم...
خیلی تلاش کردم که خودم را به این مقام برسانم اما نمی دانم که چقدر توانسته ام موفق باشم...
چشم امیدم فقط به کرم خدا و اهلبیت است و بس امید دارم این رو سیاه پرگناه را هم قبول کنند و به این بنده ی بدِ پرخطا نظری از سر رحمت بنمایند...
که اگر این چنین شد؛الحمدالله رب العالمین...
اگر روزی خبر شهادت این بنده حقیر سرا پا تقصیر را شنیدید؛ علت آن را جز کریمی و رحیمی خدا ندانید...
اوست که رو سیاهی چون مرا هم می بخشد و مرا یاری می کند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا دلتون اینجوریه؟!💔
بگم چرا!
اربابت داره میرسه دیگه...
رنگ ها رنگ خزان است
بیا برگردیم...
حسین
این سفر بارگران است
صحبت از جایزه ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است
بیا برگردیم...
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
صحبت از مرگ جوان است
بیا برگردیم...
ساربان،خیره شده بر خم انگشتری ات
خنجرش نقره نشان است
بیا برگردیم...
#صابر_خراسانی
بـڛــْݥـ رݕــــْ أݪځڛـــےݩ🌹
ݥآ تݜنہ عݜقيݥ و ݜنیڋيݥ ڪہ ڲڣټݩڋ ڔڣع عطݜ عݜق...فقط ݩآݥ#حڛیݩ اڛٺ...
10.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹ببینید| گلچینی از مداحیهای قدیمی ذاکران اهل بیت علیهمالسلام در حضور رهبر معظم انقلاب
محرمامسالهم؛
شایدمثلسالهایدیگه نباشه💔
ولیبهقولحاجمهدیرسولی:
ماعبدالحالنیستیم،عبداللههستیم!...
ماحسینوخیمهاشرا؛
باسختیهایشمیخواهیم
یکروزسختیوگرمایراهکربلا
یکروزهمسختیوگرمایهیئتباماسک
ورعایتاحوالهرکسکهمیآیدزیر
اینپرچمهاوجانشخیلیارزشدارد...🖐🏻
🌹🌱صلوات دهه اول محرم به تعداد حروف ابجد🌱🌹
🌷روزاول ماه محرم:
بنام حضرت مسلم ابن عقیل
170بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷روز دوم محرم:
بنام امام حسین(ع) و حضرت زینب (س)
128 و 69 بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷رورزسوم محرم:
بنام حضرت رقیه(س)
315 بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷روز چهارم محرم:
بنام جناب حر و بچه های حضرت زینب
218 بار صلوات
🌴⚫🚩
🌷روز پنجم محرم:
به نام جناب زهیر و عبدالله ابن الحسن
222صلوات
🚩🌴⚫
🌷روز ششم محرم:
بنام جناب قاسم ابن الحسن(ع)
201 بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷روز هفتم ماه محرم:
بنام حضرت علی اصغر(ع)
1401 بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷روز هشتم ماه محرم:
بنام حضرت علی اکبر(ع)
333 بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷روز نهم محرم:
حضرت ابالفضل(ع)
133 بار صلوات
⚫🌴🚩
🌷روز دهم محرم:
جناب امام حسین(ع)
128 بار صلوات
🚩🌴⚫
🌷59 بار صلوات به نیت تعجیل در فرج حضرت مهدی موعود(عج)
🚩🌴⚫
🌹🌱اللهم عجل لولیک الفرج
داستان زندگی #شهید_محسن_حججی
#قسمت_ششم
💢از زبان #دایی_همسر_شهید💢
تازه خواهرزاده ام را عقد کرده بود.
حقیقتش آن اوایل ازش خوشم نمی آمد. حتی یک درصد هم.☹️
#تیپ و #قیافه ها مان با هم خیلی فرق داشت.😮 من از این آدمهای لارج و سوپر دولوکس بودم و او از این #حزب_اللهی های حرص درآر.
هر وقت می رفتم خانه خواهرم،می دیدمش می آمد جلو، خیلی شسته رفته و پاستوریزه سلام و علیک میکرد.😌 دستش روی سینه اش بود و گردنش کج و انگار شکسته.😑 ریش پرپشتی داشت و یک لبخند به قول مذهبیها عرفانی هم روی لبش بود😃 کلا از این فرمان آدمهایی که دیدنشان لج ما جوان های امروزی را در می آورد😬
بعضی موقع ها هم با زنم می رفتم خانه خواهرم. تا زن مرا میدید سرش را می انداخت پایین و همان طور با من و خانمم سلام میکرد.😑سرش را یک لحظه هم بالا نمی آورد لجم می گرفت😏 با خودم میگفتم مگر زنم لولوخورخوره است که دارد این طور می کند؟😒
دفعه بعد به زنم گفتم: "یک #چادری چیزی بنداز سرت تا این #آقا_داماد مذهبی به تریج قباش بر نخوره و سر مبارکش رو یکم بیاره بالا."
زنم گفت: "باشه." دفعه بعد #چادر پوشید. 😇 این بار خیلی گرم تر از قبل با من و خانمم سلام و احوالپرسی کرد. اما باز هم سرش پایین بود فهمیدم کلاً حساس است به زن نامحرم.😯😥
چند ماهی از دامادی اش و آشنایی مان گذشته بود توی #مهمانیها میدیدمش. دیدم نه آنچنان هم بچه خشکه مقدسی نیست که فکر میکردم.😍
میگوید..می خندد..گرم می گیرد.
کم کم خوشم آمد ازش ولی باز با حزب اللهی بودنش نمیتوانستم کنار بیایم.😖
.
یک بار که رفتم خانه خواهرم نشسته بود توی #اتاق.
رفتم داخل. تا من را دید برایم #تمام_قد ایستاد و بهم سلام کرد و جواب سلامش را دادم و نشستم کنارش.😌
هنوز یک دقیقه نگذشته بود که #پسر_برادرم آمد تو شش هفت سال بیشتر نداشت بچه مچه بود جلوی پای او هم تمام قد بلند شد و ایستاد🙄😳
گفتم:" آقا محسن راحت باش نمیخواد بلند شی. این بچه هست."
نگاهم کرد و گفت: "نه دایی جون. شما ها سید هستید. #اولاد_فاطمه_زهرا هستید شما ها روی سر ما جا داری احترامتون به اندازه دنیا واجبه"😍😌
این را که گفت، ریختم به هم. حسابی هم ریختم به هم. از خودم خجالت کشیدم. از آن موقع جا باز کرد توی دلم با خودم گفتم:" تا باشه از این حزب اللهی ها."😍👌🏻😇
••••••••••••••••••••
عید نوروز بود. محسن آقا و زهرا آمدن خانهمان. گوشه اتاق پذیرایی #مجسمه_یک_زن گذاشته بودم. تا داخل شد و چشمش به مجسمه افتاد، نگاهش را قاپید. انگار که یک زن واقعی را دیده باشد!‼️
بهم گفت:…
داستان زندگی #شهید_محسن_حججی
💥قسمت هفتم و هشتم💥
#حجت_خدا
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~~~~~~~~~~~~~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
.