eitaa logo
❣️فقط کلام شهید❣️
466 دنبال‌کننده
12.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
7 فایل
یا صاحب الزمان ادرکنی ✹﷽✹ #شهید_سید_مرتضی_آوینی🍂 ✫⇠شرط ورود در جمع شهدا اخلاص است و اگر این شرط را دارے، ✦⇠چہ تفاوتی مے ڪند ڪہ نامت چیست و شغلت•√ #اللهم_عجل_لولیڪ‌_الفرج #ما_ملت_شهادتیم مدیرکانال👇 @Khadim1370 آی دی کانال👇 Ravie_1370
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه نباید درختانی داشته باشد که رودهایی از پایین آن جریان دارند... 🌷بهشت، گاهی بیابانی ست... که خون شهدا... از زیر سرشان جاری ست @shohadarahshanedamadarad🍁
و آخر ڪارِ دنیاپرستان شـــهــادت نخواهد بود... + به چشمان ِ ابراهیم‌ همّت قسم... @Ravie_1370❄️
✵بیعت با ولایت یعنی این... ✵مهم نیست این جان ناقابل به خاک افتاد ✵مهم این است تا حرف امامم زمین نیوفتد... @Ravie_1370🌷
۵ دشت عباس اعلام میشودڪه میتوانیم ڪمـےاستراحت ڪنیم. نگاهم رابه زیرمیگیرم وازتابش مستقیم نورخورشیدفرارمیڪنم. ڪلافه چادرخاڪےام رااززیرپاجمع میڪنم ونگاهےبه فاطمه میندازم.. _ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما _ آب ڪمه لازمش دارم. _ بابا دارم میپزم _ خب بپز میخواااامش _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے توازدوستانت جدامیشوی وسمت مامی آیـے… _ فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ آب رومیدی؟ بطری رامیدهدوتومقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت رابالا میزنےوهمانطور ڪه زیرلب ذڪرمیگویـے،وضومیگیری… نگاهت میچرخدودرست روی من مےایستد،خون به زیرپوست صورتم میدود وگرمیگیرم _ ریحانه؟؟…داداش چفیه اش روبرای چنددقیقه لازم داره… پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه رادستش میدهم واو هم به دست تو! آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبزشفاف رارویش میگذاری،اقامه میبندی ودوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرادردست میگیرد وازجا میڪند…. بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرماوتشنگـےازیادم میرود.آن چیزی ڪه مرااینقدرجذب میڪندچیست. نمازت ڪه تمام میشود،سجده میڪنـےڪمـےطولانےوبعدازآنڪه پیشانےات بوسه ازمهر رارهامیڪندبانگاهت فاطمه راصدامیزنے. اوهم دست مرامیڪشد،ڪنارتودرست دریڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪےرابرمیداری وباحالـےعجیب شروع میڪنـےبه خواندن… …زیارت عاشورا وچقدرصوتت دلنشین است درهمان حال اشڪ ازگوشه چشمانت می غلتد… فاطمه بعدازان گفت: _ همیشه بعدازنمازت صداش میڪنےتازیارت عاشورابخونـے… چقدرحالت را،این حس خوبت را دوست دارم. چقدرعجیب..ڪه هرڪارت میدهد…حتـے لبخندت دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم… اگراینجا هستم همه ازلطف … الهـے.. فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته… _ فاطمه؟!!…فاطمه!!…هوی! _ هوی و….!.لاالله الا الله….اینجا اومدی ادم شے! _ هروخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه _ وای توچراهمش تشنته!ڪله پاچه خوردی مگه؟ _ واع بخیل!..یه اب میخواما… _ منم میخوام …اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن… قربونت بروبگیر!خدااجرت بد بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے اززیرچادرمیخندد… سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده. مسوولـــــــــــــــے 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊•
از ابراهیم به همه جوانان...📞 چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است بپا خیزید و اسلام خود را دریابید 🆔 https://eitaa.com/Ravie_1370
🌹 دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـے استراحت ڪنیم. نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میڪنم. ڪلافه چادر خاڪےام را از زیر پا جمع میڪنم و نگاهے به فاطمه میندازم... _ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما😭 _ آب ڪمه لازمش دارم. _ بابا دارم میپزم😠 _ خب بپز😒میخواااامش _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے❣ 💗 علی اکبر از دوستانش جدا میشود و سمت ما می آیـد... _ فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ آب رو.میدی؟ بطری را میدهد و مقابل چشمان من گوشه ای مینشیند ،آستین هایش را بالا میزند و همانطور ڪه زیرلب ذڪر میگویـد، وضو میگیرد... نگاهش میچرخد و درست روی من مےایستد، خون به زیر پوست صورتم میدود و گُر میگیرم❣ _ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره... پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه را دستش میدهم و او هم به دست برادرش! آن را روی خاڪ میندازد،مهر وهمان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذارد،اقامه میبندد و دوڪلمه میگویـد ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند.... بےاراده مقابلش به تماشا مینشینم.گرما و تشنگـے از یادم میرود.آن چیزی ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست. نمازش ڪه تمام میشود، سجده میڪنـد ڪمـے طولانے و بعد از آنڪه پیشانےاش بوسه از مهر را رها میڪند با نگاهش فاطمه را صدا میزند او هم دست مرا میڪشد، ڪنار تو درست در یڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪے را برمیدارد و با حالـے عجیب شروع میڪنـد به خواندن... ...زیارت عاشــــورا❣ و چقدر صوتش دلنشین است در همان حال اشڪ از گوشه چشمانش می غلتد... فاطمه بعد از آن، گفت: "همیشه بعداز نمازت صدایش میڪند تا زیارت عاشـــورا بخواند." 💗 چقدر حالش را، این حس خوبت را دوســـت دارم. چقدرعجیب... ڪه هرڪارش میدهد... حتـے ... 💗 ✍ ادامه دارد ... «» https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋