😂 #طنزجبهه
مجروح بامزه
🌾 خيلی شوخ بود. هر وقت بود، خنده هم بود. هر جايی بود، در هر حالتی، دست بردار نبود.
💥خمپاره كه منفجر شد، تركش خورد و گفت:
«بچه ها ناراحت نباشيد ، من می روم عقب، امام تنها نباشد!! »
امدادگرها كه میگذاشتندش روی برانكارد،
از خنده روده بر شده بودند.🤣
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
داشتم تو جبهه مصاحبه می گرفتم
کنارم ایستاده بود که یهو یه خمپاره اومد
و بوممم...
نگاه کردم دیدم یه ترکش بهش خورده
و افتاده روی زمین
دوربین رو برداشتم و رفتم سراغش
بهش گفتم: توی این لحظات آخر
اگه حرف و صحبتی داری بگو
در حالی که داشت شهادتین رو
زیر لب زمزمه می کرد ، گفت:
من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم:
اونم اینکه وقتی کمپوت می فرستید جبهه
خواهشاً اون کاغذ روی کمپوت رو جدا نکنید
بهش گفتم: بابا این چه جمله ایه؟
قراره از تلویزیون پخش بشه ها!
یه جمله بهتر بگو برادر...
با همون لهجه ی اصفهانیش گفت:
اخوی! آخه نمی دونی ، تا حالا سه بار
به من رب گوجه افتاده😂💔!'
#طنزجبهه😂✌️🏼
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#طنزجبهه😁
به پسر پیغمبر ندیدم!
گاهی حسودی مان میشد از این که بعضی این قدر خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیده اند و تا دلت بخواهد خواب سنگین بودند، توپ بغل گوش شان شلیک میکردی، پلک نمیزدند. ما هم اذیت شان میکردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا پوتین های مان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از حفظ بودند، هنوز نپرسیده ایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره خُر و پُف شان بلند میشد، اما این همه ماجرا نبود. چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم پوتینم پیدا شد!»😁😂😂
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
··|🌻|··
#طنزجبهه😂
یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...
ڪسایـے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے
میگم ... 🙃
جلوے درش کفشاشو👞 میگیرن و واڪس میزنن ...
از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت 🌴🌳رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ ... :)
یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر
" شهید علے حاتمے "
پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️
گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔🤷🏻
رفتیم رو مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت
دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😰 میڪشیدن جلو بیان
برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ...
ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 👩❤️👨
هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ
(پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂)
ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم ...
یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣😄 خنده گفت آقایون این شهید شوهر میده ها ... زن نمیده به ڪسے 😂
یهو همه اطرافیا و اون خواهراے پشت سرے خندیدن و ما هم آروم آروم تو افق محو
شدیم ..🌅 😅
البتہ راویہ بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدن و ازدواج هم کردن 👰🏻🤵🏻
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#طنزجبهه⊱😂⊰
هوا خیلی سرد شده بود😥❄️
فرمانده گردانمون همه ی بچه ها رو جمع کرد
بعد هم با صدای بلند گفت:🔊
+کی خسته است؟
همه با انرژی گفتیم: دشمن!👊🏻
ادامه داد:
+کی ناراحته؟
- دشمن!!!!✌️🏻
+کی سردشه؟!
- دشمن!!!😶
+آفرین... خوبه👏🏻
حالا برید به کارتون برسید
پتو کم بوده ، به گردان ما نرسیده😂😑
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#طنزجبــهه
محافظ آقا مقام_معظم_رهبرے
تعریف میکرد مےگفت:
رفتہ بودیم مناطق جنگے براےِ بازدید..
توے مسیر خلوت آقا گفتن اگہ
امکان داره بگذارید کمے هم من رانندگے کنم.🚌
من هم از ماشین پیاده شدم و
حضرت آقا پشت ماشین نشستند
و شروع بہ رانندگے کردند
مےگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم
بہ یک دژبانے کہ یک سرباز آنجا بود
و تا آقا رو دید هل شد😬
زنگ زد مرکزشون گفت:
قربان یہ شخصیت اومده اینجا..
از مرکز گفتن کہ کدوم شخصیت؟!
گفت نمیدونم کیہ اما خیلے آدم
مهمے هست خیلییے😮
گفتن: چہ شخصیت مهمے هست
کہ نمیدونے کیہ؟!
سرباز گفت:نمیدونم؛
ولی گویا کہ آدم خیلے مهمیہ
کہ حضرت آقا رانندشہ!!😂😂😂
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#طنزجبهه 🤣
ماه رجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را میخوندیم📿📖
حاج آقا قبل از مراسم برای اوندسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودن، توضیح میداد
که وقتی به عبارت "یاذوالجلالوالاکرام " رسیدید، که در ادامه آن جمله "حرّمشیبتیعلیالنار " میاد، با دستچپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید ..
هنوز حرف حاجی تمام نشده بود، یه بچه بسیجی از انتهای مجلس پاشد و گفت: اگه کسی محاسن نداشت، چه کار کنه؟🤔
برادر روحانی هم که اصولا در جواب دادن کم نمیاورد گفت: محاسن بغل دستیش رو بگیره! چارهای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنن تا بعد ..😶😂😂😂
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#طنزجبهہ:))
یکی از نیروها از نگهبانی که برگشت؛
پرسیدم: «چه خبر؟»
گفت: «جاتون خالی یه گربه عراقی دیدم.»
گفتم: «از کجا فهمیدی گربه عراقیه؟»
گفت: «آخه همینجور که راه میرفت؛
جار میزد: المیو المیو»😐😂😂
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋