بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو 💖💖💖
دعای روز شانزدهم ماه مبارک رمضان
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وجَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرارِ وأوِنی فیهِ بِرَحْمَتِکَ الی دارِ القَرارِبالهِیّتَکِ یا إلَهَ العالَمین.
خدایا، مرا در این ماه به همراهی و همسویی با نیکان توفیق ده و از هم نشینی با بدان دور بدار و به حق رحمتت به خانه آرامش جایم ده، به خدایی خودت ای معبـود جهانیان.
💖🌹🦋💖🌹🦋💖🌹🦋
#اینگونه_بود ...
خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
▫️ وقتی ازش میخواستیم برای یکی دعا کند،
▫️ دیگر به این راحتیها یادش نمیرفت.
▫️ تا مدتها بعدش میپرسید: «آن بندۀ خدا چی شد؟»
▫️ روز آخری هم که دیدمش، گفت: «مریض شما حالشان بهتر شد؟»
▫️ گفتم: «بله، فعلاً مرخص شده و توی خانه است.»
▫️ گفت: «مراقب باشید بیماریاش برنگردد؛ برای شفای کامل صدقه بدهید؛ به افراد زیادی صدقه بدهید، حتی اگر مقدارش کم باشد...»
📚 به شیوه باران، ص۶٧
@Ravie_1370🌷
🌿دلم هوای شهادت که می کند
پناه میبرم به چادرم
که تا آسمان راه دارد...
چادر من بوی #شـهادت میدهد
چرا که چشم شهدا به اوست که مبادا چون چادر مادرشان فاطمه(سلام الله علیها) خاکی شود.
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
@Ravie_1370🌷
#سخن_بزرگان🌿🖇️
تجربهبهمیاددادهکہ...
برایاینکهطلبشهادتکنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنۍ...!
ࢪاحتباش!
نگرانهیچینباش!
فقطمواظباینباشکه
شیطونبهتنگهتولیاقتشهادتنداری...!
#استاد_پناهیان🌱
@Ravie_1370🌷
|❌| ارتباط با نامحرم
خیلےهامون ممڪنه بگیم من ڪه به چشم برادرے بهش نگاه میڪنم، فلانے جاے خواهرمه چه ایرادے دارهـ باهاش حرف بزنم...
همکلاسیمه رابطمون بخاطر درسه،،دلش گرفته چے میشه ڪمڪش ڪنم؟؟!
ایست اینا همش بهانست
هرڪارے مقدمه ای داره…
مقدمه دوستی #بانامحرم
همین چت هاس…
همین صحبت های بی مورد با نامحرمه.
عزیزم یادت باشه
پسر خاله،پسرعمو،پسر دایی، پسرعمه، شوهر خواهر،شوهر خاله،پسر همسایه ، همکلاسے... همه نامحرم هستند.🖇👌
📛کم کم چتهاتون زیادترمیشه
کم کم صحبت هاتون زیادتر می شه
❣کم کم بهش وابسته میشی
اگه نشی،بایدبرے دکتر!
چون این غریزه ماآدماس! 😕
فضا، #فضای_مجازی مجازیه❗️
ولی نامحرم،نامحرم واقعیه
پس فرقے نمیڪنه چه مجازے باشیم و چه واقعیت،گناه،گناهه...
از همین الان شروع کن به این رابطه ها خاتمه بده🙅🏻♀
پس...
⛔️ چت ممنوع
صحبت بی جا و بی مورد ممنوع❌
🌷🌷🌷🌷🌷
#سلام_ودرود_برشهیدان
@Ravie_1370🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️نامهی سردار سلیمانی برای دخترش؛
اولین بار است اعتراف میکنم هیچوقت نمیخواستم نظامی شوم...من راه خدا را انتخاب کردهام
دخترم خیلی خستهام 30 سال است که نخوابیدهام
ای داغ بر دل نشسته😭😭
#ظریف
#حاج_قاسم
#انتخابات
#ماه_مبارک_رمضان
@Ravie_1370🌷
💐حدیث بسیار ناب و عالی
🌸هرکسی در نیمه شب جمعه ماه مبارک رمضان 15 مرتبه سوره قدر بخواند و حاجت خویش را بخواهد، ان شاءالله برآورده می شود🤲😍
📚 بحارالانوار، جلد 92
#اللهمعجللولیکالفرج🌹
#ماه_مبارک_رمضان
#شب_جمعه
..@Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای "حمید شفیعی"
🔹صفحه ۱۴۰_۱۳۹
#قسمت_پنجاه_و_نهم🦋
((تپّهٔ شهدا _مرز خطر))
یک شب که تازه از راه رسیده بود، دور هم جمع شدیم و به صحبت نشستیم.
گفتیم: «#محمّد_حسین! تو این همه میروی جلو، یک بار برای ما تعریف کن چه کار می کنی و چه اتّفاقی می افتد.»
جمع خودمانی بود و محمّد حسین می توانست حرف بزند.
لبخندی زد 😊 و گفت : «اتّفاقاً همین پریشب یک اتّفاق جالب افتاد.
رفته بودم روی تپّهٔ شهدا و توی #سنگر_عراقی_ها را می گشتم، که یک مرتبه مرا دیدند.
من هم سریع فرار کردم. آن ها دنبالم افتادند.
من تا جایی که می توانستم با سرعت از تپّه پایین آمدم.
نرسیده به #میدان_مین، چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشهٔ تپّه تراشیده شده بود.
فوراً داخل آن شدم، جا برای نشستن نبود، به ناچار ایستادم.
خیلی خسته بودم. 😞دائم چرتم می گرفت.
چند بار در همان حالت خوابم برد، 😴
دوباره بیدار شدم.
عراقی ها از تپّه پایین آمدند و شروع به جستجو کردند.
اول فکر کردند که شاید توی میدان مین باشم، به خاطر همین آنجا را به رگبار بستند.
حدود یکی دو ساعت #تیراندازی کردند؛
بعد آمدند و پشت میدان مین را گشتند.
من همان طور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم. 📿
همه جا را گشتند، امّا اصلاً متوجّه شکاف نشدند.
من هم خوابم می برد و بیدار می شدم و ذکر می گفتم.»
به محمّد حسین گفتم: «توی آن شرایط چطور خوابت می برد؟!»
گفت: «اتّفاقاً بد نبود! چرتی زدم و خستگی ام هم بر طرف شد.»
گفتم: «نترسیدی؟»
با خنده 😄 گفت: «اصلاً خیلی با صفا بود.
کیف کردم!
جای تو هم خالی بود. 😉»
گفتم: «خب! بعد چی شد؟»
گفت : «هیچی! عراقی ها خوب که همه جا را گشتند و خسته شدند، ناامید و دست از پا درازتر توی سنگرهاشون رفتند.
من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم؛ میدان مین را رد کردم و به خطّ خودمان بر گشتم.»
وقتی خاطره محمد حسین تمام شد، همهٔ بچّه ها نفس راحتی کشیدند.
این اولین بار نبود که محمّد حسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد.
#شجاعت و #شهامت او برای همه جا افتاده بود.
شاید یکی از دلایلی که بچّهها اصرار می کردند تا او از خاطراتش و از اتّفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده بود، تعریف کند، همین شجاعت او بود.
آن ها می دانستند او به خاطر روحیّه بالایی که دارد، همیشه تا مرز #خطر و گاهی حتّی آن سوی مرز خطر هم پیش می رود، و قطعاً خاطرات جالبی می تواند داشته باشد.
💠تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*