🌺🍃🌺🌸🌺🍃🌺
#ازدواج_به_سبک_شهداء
#شهید_حمید_ایرانمنش
من و #حمید به #کمترین_چیزها راضی بودیم .
به همین خاطر بود که #خریدمان، از یک دست آینه وشمعدان و حلقه ازدواج بالاتر نرفت!
برای #مراسم، پیشنهاد کردم #غذا طبق رسم معمول تهیه شود که به شدت #مخالفت کرد!
گفت: کیو #گول می زنیم، خودمون یا بقیه رو؟
اگر قراره #مجلسمون رو این طوری بگیریم، پس چرا #خریدمون رو اونقدر ساده گرفتیم؟!
#مطمئن باش این جور بریز و بپاش ها #اسرافه و #خدا راضی نیست.
تو هم از من نخواه که بر #خلاف خواست #خدا عمل کنم.
با این که برای مراسم، #استاندار، #حاکم_شرع وجمعی از #مسئولین_کرمان آمده بودند، نظرش تغییری نکرد وهمان شام ساده ای که تهیه شده بود را بهشان داد!
#حمید می گفت: #شجاعت فقط توی #جنگیدن و این چیزها نیست .
#شجاعت یعنی همین که بتونی کار درستی رو که #خلاف رسم و رسومه، انجام بدی.
راوی: #همسر_شهید
🌺🍃🌺🍀🌺🍃🌺http://eitaa.com/joinchat/1248526358C7ff8e8a58b
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸دوران دبیرستان(به روایت مادر)
صفحات ۴۰_۳۹
#قسمت_چهاردهم 🦋
《دبیرستان شریعتی 》
همانطور که همسرم تعریف می کرد،مو به تنم راست شده بود.😧
خدایا اگر محمّدحسین را در حال #شعار نوشتن می گرفتند چه بلایی سرش می آمد؟
از همسرم پرسیدم:
_شما نپرسیدید اگر نیروها می آمدند شما چطور می خواستید همدیگر را خبر کنید؟🤔
گفت:
+چرا سوال کردم؛ علیرضا گفت:"قرار بود اگر اتّفاقی افتاد، من فریاد بزنم و محمّدحسین خودش را در جایی مخفی کند."
-خب سوال نکردی عکس العمل مدیر مدرسه👨💼 چه بود؟
آن ها بویی نبردند که این کار محمّدحسین است؟
+چرا از او سوال کردم، پاسخ داد: "فردا صبح وقتی ما وارد خیابان مدرسه🏫 شدیم،از ابتدا تا انتهای خیابان نیرو گذاشته بودند..؛
غوغایی بر پا شده بود، گشت شهربانی👮♂
رفتارها را زیر نظر داشت.
مستخدم مدرسه🧔 با شلنگ آب افتاده بود به جان سنگ سفیدِ سر درِ مدرسه تا آن را پاک کند، امّا فایده ای نداشت.
شروع کرد به سابیدن آن ،باز هم آن طور که باید و شاید پاک نشد!!
مسئولین مدرسه دست و پای خود را گم کرده بودند، چون قرار بود استاندار به مناسبت بازگشایی مدرسه ها سخنرانی کند،
امّا هنوز هیچ مقدّماتی فراهم نشده بود.
خوشحالی در چشمان من و محمّدحسین موج میزد!!!😄
هرچند کسی آن را نمی دید.
خلاصه بچّه ها متفرّق شدند و مدرسه🏫
به حالت نیمه تعطیل در آمد."
وقتی صحبت های همسرم تمام شد،
گفتم:
_آقا!! من خیلی نگران محمّد حسین هستم،😔
میترسم این #شجاعت و بی باکی اش کار دستش بدهد.
گفت:
+وقتی کار را به #خدا سپردی نگرانی معنی ندارد.
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
@Ravie_1370🌷
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای "حمید شفیعی"
🔹صفحه ۱۴۰_۱۳۹
#قسمت_پنجاه_و_نهم🦋
((تپّهٔ شهدا _مرز خطر))
یک شب که تازه از راه رسیده بود، دور هم جمع شدیم و به صحبت نشستیم.
گفتیم: «#محمّد_حسین! تو این همه میروی جلو، یک بار برای ما تعریف کن چه کار می کنی و چه اتّفاقی می افتد.»
جمع خودمانی بود و محمّد حسین می توانست حرف بزند.
لبخندی زد 😊 و گفت : «اتّفاقاً همین پریشب یک اتّفاق جالب افتاد.
رفته بودم روی تپّهٔ شهدا و توی #سنگر_عراقی_ها را می گشتم، که یک مرتبه مرا دیدند.
من هم سریع فرار کردم. آن ها دنبالم افتادند.
من تا جایی که می توانستم با سرعت از تپّه پایین آمدم.
نرسیده به #میدان_مین، چشمم به شکاف کوچکی افتاد که گوشهٔ تپّه تراشیده شده بود.
فوراً داخل آن شدم، جا برای نشستن نبود، به ناچار ایستادم.
خیلی خسته بودم. 😞دائم چرتم می گرفت.
چند بار در همان حالت خوابم برد، 😴
دوباره بیدار شدم.
عراقی ها از تپّه پایین آمدند و شروع به جستجو کردند.
اول فکر کردند که شاید توی میدان مین باشم، به خاطر همین آنجا را به رگبار بستند.
حدود یکی دو ساعت #تیراندازی کردند؛
بعد آمدند و پشت میدان مین را گشتند.
من همان طور ایستاده مشغول ذکر گفتن بودم. 📿
همه جا را گشتند، امّا اصلاً متوجّه شکاف نشدند.
من هم خوابم می برد و بیدار می شدم و ذکر می گفتم.»
به محمّد حسین گفتم: «توی آن شرایط چطور خوابت می برد؟!»
گفت: «اتّفاقاً بد نبود! چرتی زدم و خستگی ام هم بر طرف شد.»
گفتم: «نترسیدی؟»
با خنده 😄 گفت: «اصلاً خیلی با صفا بود.
کیف کردم!
جای تو هم خالی بود. 😉»
گفتم: «خب! بعد چی شد؟»
گفت : «هیچی! عراقی ها خوب که همه جا را گشتند و خسته شدند، ناامید و دست از پا درازتر توی سنگرهاشون رفتند.
من هم سر و گوشی آب دادم و وقتی مطمئن شدم که دیگر خبری نیست از شکاف بیرون آمدم؛ میدان مین را رد کردم و به خطّ خودمان بر گشتم.»
وقتی خاطره محمد حسین تمام شد، همهٔ بچّه ها نفس راحتی کشیدند.
این اولین بار نبود که محمّد حسین در چنین شرایط خطرناکی گیر می افتاد.
#شجاعت و #شهامت او برای همه جا افتاده بود.
شاید یکی از دلایلی که بچّهها اصرار می کردند تا او از خاطراتش و از اتّفاقاتی که موقع شناسایی برایش افتاده بود، تعریف کند، همین شجاعت او بود.
آن ها می دانستند او به خاطر روحیّه بالایی که دارد، همیشه تا مرز #خطر و گاهی حتّی آن سوی مرز خطر هم پیش می رود، و قطعاً خاطرات جالبی می تواند داشته باشد.
💠تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای"محمدرضابحرینی"
🔹صفحه ۱۶۹_۱۶۸
#قسمت_هفتاد_و_سوم 🦋
((اولین شناسایی))
<ادامه>
حرکت در این منطقه باید با دقت خاصّی انجام می گرفت؛
از طرفی سمت راست ما منطقه ای وسیع و باتلاقی بود.
در تاریکی شب، حرکت فقط با قطب نما امکان پذیر بود.
همچنان جلو رفتیم تا به #میدان_مین رسیدیم. وقتی با دوربین دید در شب نگاه کردم و قسمتی از زمین را طوری دیدم که خاکش با بقیّه فرق داشت و این تجربۂ خاصّی بود که در #شناسایی های شبانه آن را به دست آورده بودم.
آثار تردّد در روی خاک مشخص بود.
#محمّدحسین و مشهدی را به عنوان نیروی تأمین در همین نقطه گماردیم؛
با #برزگر که باید کار تخریب را انجام
می داد به سمت جلو حرکت کردیم.
دویست متر که رفتیم، نیروهای سمتِ چپ ما به کمین #دشمن برخورد کرده بودند و درگیری پیش آمده بود.
دشمن مرتّب منوّر🎆 می زد و منطقه را روشن می کرد و طولی نکشید با تیر بار و #خمپاره شصت، و هشتاد و دو، منطقه را زیر آتش🔥گرفت.
موقعیّتی که در آن قرار داشتیم؛
دشت صاف بود هیچ جان پناهی وجود نداشت تا پشت آن مخفی شویم.
دشمن از کمین ها به سمت ما شلیک
می کرد؛
این شد که زمین گیر شدیم و چاره ای نداشتیم جز اینکه سینه خیز به سمت محمّدحسین و مشهدی برگشتیم.
با توجّه به اینکه کار اطلاعات کار سخت و پراسترسی بود؛
محمّدحسین با خونسردی کامل و با روحیۂ بالا با این #حادثه برخورد کرد و این برای من خیلی جالب بود🤔.
آن شب اگر او کوچک ترین اشتباهی انجام می داد، حتما به مشکل بر
می خوردیم.
#شجاعت محمّدحسین و # متانت رفتارش در آن شب، به یاد ماندنی است.😊
به کمک قطب نما خودمان به نقطه رهایی و از آن جا به #سنگر رساندیم.
از محور کناری #رضایی و #عطّار_پور در مسیر راه زخمی شدند که آن هم به خیر گذشت و #کار_شناسایی با موفقیّت به پایان رسید.👌
💠همّتم بدرقۂ راه کن ای طایر قدس
که دراز ست ره مقصد و من نوسفرم
*🖊️📖
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*
#شجاعتِ حسینی
نقاشی جدید حسن روحالامین به یاد نبرد شجاعانه امام حسین علیه السلام و یاران با وفایش در روز عاشورا
https://eitaa.com/Ravie_1370
🌺🌼🌷🍀🌷🌼🌺
#در_محضر_فرمانده
#معجزه_انقلاب
#مقام_معظم_رهبری
بعد از چهل سال شما میبینید #جوان مومن مسلمان که نه #امام را دیده است، نه #انقلاب را دیده است، نه دوران #دفاع_مقدس را دیده است، نه آن #حماسهها را از نزدیک دیده، امّا امروز با روحیهی #انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب ، مثل #همت و #خرازی و بزرگانی از این قبیل میرود وسط #میدان و با #علاقه ، با #احساس مسئولیت ، با #شجاعت تمام در #مقابل دشمن میایستد .
اینکه من میگویم #جوانهای مومنِ امروز، از لحاظ انگیزه از #جوان اوّل انقلاب اگر جلوتر نباشند عقبتر نیستند، یعنی این .
اینها #رویشهای انقلابند.
این #معجزهی انقلاب است .
این #معجزهی نظام جمهوری اسلامی است که میتواند همان روحیههای پُرتلاش و قوی و فولادین را بازآفرینی کند به شکل همین #شهدای امروز شما ، اینها مایهی افتخارند، اینها ستونهای این انقلاب و این کشورند .
اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🌤
🇮🇷 مقدمه عشق به مهدی فاطمه🌟 محبت و عشق به نائب امام زمان است💖 سلامتی و طول عمر رهبر# سیدعلی خامنهای #صلوات
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#شجاعت
•
🍃در یکی از عملیات ها در شهر #حلب در حالی که #دشمن تکفیری با موشک های بسیار پیشرفته #کورنت و #تاو نسل ۲ " اهدایی #اسرائیلی ها و #آمریکایی ها به جبهه النصره و ارتش آزاد" ادوات زرهی رو به آتش میکشید و به همین علت هم هیچ تانک و نفربری جرات مانور قدرت در آن عملیات رو نداشت
•
🍃به آقا مهدی اطلاع می دهند که عده ای از رزمندگان فاطمیون #زخمی شده اند و به دلیل آتش سنگین دشمن و از جمله استفاده از موشک های هدایت شونده تاو ، امکان جابجایی #مجروحین وجود نداره
•
🍃این فرمانده شجاع بدون تردید و مصلحت اندیشی های دنیوی سراغ یک نفربر میره و با علم به اینکه ممکنه مورد اصابت #موشک قرار بگیره و زنده زنده در #آتش بسوزه ابراهیم وار، وارد آتش میدان دشمن میشه و تک و تنها به سراغ مجروحین میره و همه اونها رو یکی یکی سوار نفربر میکنه و به سلامت بیرون میاد
•
🍃پ.ن: امام صادق علیه السلام میفرمایند: سه کس اند که شناخته نشوند جز در سه جا: ۱-#بردبار شناخته نشود جز به هنگام خشم ۲- #شجاع شناخته نشود جز به وقت نبرد ۳- #برادر و دوست شناخته نشود جزبه وقت نیاز
#سالروز_ولادت: ۱۳۶۸/۱/۱۴
#سالروز_شهادت: ۱۳۹۳/۱۲/۹
••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
🌹سیره شهدا
♦️ سپهبد محمدولی #قرنی شهیدی از تبار
عاشوراییان و از پیروان و مجاهدان راستین و صدیق حضرت امام خمینی(ره) و انقلاب؛ شهیدی كه سربازی عالم و #آگاه برای وطن و ملت بود
#خلوص، #شجاعت، شهامت، صداقت و راستی و درستی، و تربیت عالی از خصایص بارز وی شمرده شده و همگان بر این قول متفق هستند که او فردی #مؤمن، #انقلابی، #وطندوست و عاشق کشورش بود. شهید قرنی مسئولیت خود را به خوبی میشناخت و میدانست که در آن شرایط خطیر و حساس چه وظیفهای در برابر #ارتش و چه وظیفهای در مقابل #انقلاب و #رهبری آن بر عهده دارد.
ایشان در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی با اختياراتى كه از حضرت امام(ره) گرفت، توانست از #انحلال ارتش جلوگيرى كند.
مهمترین ویژگی شهید قرنی مقابله با #ظلم و تلاش برای رفع مشکلات مردم و گسترش تفکر انقلابی در کشور بود، که متأسفانه توسط گروه #فرقان به شهادت رسید
♦️وقتی ایشان به شهادت رسیدند و پیکر او را به بهشت زهرا (س) میبردند. امام (ره) فرمودند او را به قم ببرید و در صحن حضرت معصومه (س) در کنار آیتالله حائری یزدی (ره) دفن کنید
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋