🌷فرازهایی از وصیتنامه شهیده زینب کمایی🌷
✔️از خواهرانم میخواهم که #حجاب خود را همچنان حفظ کنند، زیرا که رسالت آنها این است.
✔️از شما عاشقان #شهادت و دوستان میخواهم که راه این #شهیدان به خون خفته را ادامه دهید.
✔️همیشه سخن #ولی_فقیه را به گوش جان بشنوید و به کار بندید.
✔️چون هرکسی روزی به سوی #خدا باز خواهد گشت، همیشه به یاد مرگ باشید تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرانگیرد.
✔️#نمازهایتان را فراموش نکنید.
✔️برای سلامتی اماممان همیشه دعا کنید و در انتظار ظهور #مهدی_عج باشید.
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
و در پـس تمـام سختـی ها خدایــیست کـه در آسانی ها فراموشش کرده ایم 🥺❤️🩹
#خدا
#شهید_ابراهیم_هادی
کلام شهید
╭┅──🍀🌻🌺🌼🍀─┅╮
https://eitaa.com/Ravie_1370
╰═━⊰🍀🌻🌺🌼🍀⊱━═╯🦋🦋
🍃بعد از شهادت ح.ا.ج ق.ا.س.م فهمیدیم، باید همه را کنار گذاشت جز آنهایی که رنگ و بویی از #خدا دارند و میتوانند پابه پای تو تا خدا بیایند... مثل ا.ب.و م.ه.د.ی برای سردار.
🍃این چند روز فکر میکنم کسی که پایه رسیدن تو تا خدا بود، #حسن_عبدالله_زاده است. هر دو با هم، دلبریده از #دنیا، تا شهادت پیش رفتید و انفجار انتحاری، جرقه ای شد برای رها شدن به آغوش ارباب🕊
🍃پیکرت را که برای وداع آوردند، مادرت، همسرت و نازدانه ها به استقبال آمدند. پیکر را بوسیدند، بوییدند و درآغوش گرفتند و تو فقط لبخند میزدی. از آن بالا به این همه تب و تاب و دلهره، #دلهره برای نداشتنِ ابدی ات و تب و تابِ ثانیه هایی که تندتر از همیشه میگذرند🥺
🍃میانِ هیایوها، دستِ گرم #دخترک روی لُپِ سردت نشست. "مامان، بابا چرا لپش یخه؟!" اما لبخندت از همیشه گرم تر بود. تو میخندی به ما که #حسرت نبودنت جانمان را میگیرد و ما مانده ایم بی تو، بدون چاره، دلتنگ💔
🍃حالا که رفته ای، به مقصد رسیده ای از آن بالا نگاهی به پایین بینداز، به بچه ها و همسرِ صبورت و به مادری که با افتخار میگوید"اگر #سعید باز هم باشد و بخواهد برود، جلودارش نیستم" برای همه #صبر بطلب، خصوصا دخترت😔
🍃این دو خط روضه، چقدر زبانِ حالِ نازدانه توست؛
"دوتامون موهامون پر از دوده
قراره جدایی مگه بوده؟!
برا من #یتیمی هنوز زوده!
سنی ندارم...😭"
♡ #پروازت_مبارک رفیقِ بهشتی♡
#شهید_سعید_مجیدی(محسن عباسی)
📅تاریخ شهادت : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اراک
🕊محل شهادت : تدمر سوریه
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
17.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قلب که پاک شد، قلب که آرام گرفت
قلب که ساکت شد ساکت به معنای واقعی از اینکه از آلودگی های دنیا خودش رو دور کرد خدای متعال در اون جای میگیره
و قلبی که خدای متعال در اون جای گرفت همیشه حیات داره همیشه رو به جلو میره همیشه قدرتمنده...
شهید احمد کاظمی
شهید روز عرفه💔
#شهید_کاظمی
#شهید_عرفه
#دل #آرامش
#خدا #خدای_متعال
#دنیا
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
اے شهیــــــ🌷ــد
قانون پایستگے احوالم، خوب پا برجاست!!
دردهایم از بین نمیروند؛
فقط، از نوعے به نوع دیگر تبدیل می شوند!!
درد دورے ...
درد دلتنگے ...
درد جاماندن...
کاش هنوز بچه هاے تخریب بودند و از میان این همه مین ضد معنویت!
معبرے به سوے سعادت؛
به سوے هدایت؛
به سوے #خـــــــــدا؛
برایمان می گشودند...
چه خیال خامــے!!
براے من که پر پرواز ندارم؛
براے من که بال آسمانے شدن ندارم؛
براے من که لیاقت ندارم؛
براے من که هیـــــــــچ ندارم؛
رسیدن به تو!
که آن همه بالایے ...
اے #شهیـــــد ...
#شہداگاهے_نگاهے💚
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
💕 #عاشقـانه_هـای_شهـدا
❣مسجد ڪه میرفتم، چند باری دیدمش... خیلی ازش خوشم می اومد چون مرد بودن را در اون می دیدم...
برای رسیدن بهش چله گرفتم .
❣ساده زیست بود، طوریکه خرید عروسی اش فقط یه حلقه 4500 تومنی بود ...
مهریه ام 14 سکه و یه سفر حج بود که یه سال بعد ازدواجمون داد؛
-ميگفت مهریه از نون شب واجب تره و باید داد.
❣هیچ وقت بهم نمی گفت عاشقتم... میگفت #خیلی_دوستت_دارم
میگفت اگه عاشقت باشم به زمین می چسبم ....
❣من از سه سال قبل آماده شهادتش بودم، چون می دیدم که برایش ماندن چقدر سخت است ...
برای شهادتش چله گرفتم چون خیلی دوستش داشتم و میخواستم به آنچه که دوست دارد برسد و دوست نداشتم اذیت شود
💟همسر شهید برای رسیدن و #ازدواج با مهدی عسگری چله میگیرد
و ده سال بعد برای رسیدن مهدی به #خـــدا چله مےگیرد 💟
#جاویدالاثر
#شهیدمدافع_حرم_مهدی_عسگری
#ولادت: #اول_مرداد_۵۸
#شهادت: #۲۷_خرداد_۹۵
#خاطره
#سالروزولادت...🌿🎉🌸🎉🌿
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#کانال
❣#فقط_ کلام _شهید❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
وقتی محمدرضا از جبهه می اومد
و واسه چند روز خونه بود ، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم .
میدیدم نماز #شب میخونه و حال عجیبی داره
یه جوری شرمنده #خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین #گناه رو در طول روز انجام داده
یه روز #صبح ازش پرسیدم :
چرا انقدر #استغفار میکنی
از کدام #گناه می نالی
جواب داد :
همین که این همه #خدا بهمون #نعمت داده و ما نمی تونیم #شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای #شرمندگی داره...
راوی: خواهر_شهید
محمد_رضا_تورجی_زاده🌷🕊
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
* خـسـته کـه مـی شـوی ..
دنـبال #تـکیـه_گـاه مـی گـردی
تـکیـه گـاهـت کـه #خـدا بـاشد ..
آسمانی تــر مـی شـوی ...
#سلام #صبحتــون_شهــدایی
#شهید_صیادشیرازی
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
📝خوش دارم هیچکس مرا نشناسد،
هیچکس از غمها و دردهایم آگاهی نداشته باشد،
هیچکس از راز و نیازهای شبانه ام نفهمد،
هیچکس اشکهای سوزانم را در نیمه های شب نبیند.
هیچکس به من محبت نکند،
هیچکس به من توجه نکند..!
جز خدا کسی را نداشته باشم
جز خدا با کسی راز و نیاز نکنم
جز خدا انیسی نداشته باشم
جز خدا به کسی پناه نبرم...
✍🏻 #شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#نقطه_رهایی
#خدا
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#رمان_سـربـاز☘
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_هشتم
-خانم مروت هم متوجه شدن؟
-نه.
-خانم نادری،ایشون هم حسی نسبت به من...
وسطش حرفش پرید و گفت:
_نه.
پویان نفس راحتی کشید و گفت: _خداروشکر.
-پس میخواید فراموشش کنید؟میتونید؟
-سخته ولی باید بتونم..ایشون دیر یا زود ازدواج میکنن.
بازهم سکوت طولانی.فاطمه گفت:
-آقای سلطانی،حرفهایی که درمورد دوست تون گفتید،حقیقته؟!
-متاسفم..ولی حقیقته.
-بالاخره که چی؟ من تا کی باید همش مراقب باشم؟ نگران باشم؟
-واقعا نمیدونم.
پویان خیلی ناراحت بود.
سوار ماشینش شد.از آینه ماشین نگاهی به فاطمه کرد.هنوز همونجا ایستاده بود،معلوم بود خیلی گیج شده.
ماشین شو روشن کرد و رفت.
بی مقصد رانندگی میکرد.چشمش به گنبد و گلدسته ای افتاد.ماشین رو پارک کرد و برای اولین بار وارد امامزاده شد.
نمیدونست تو امامزاده باید چکار کنه. اعمال خاصی داره یا دعایی.
ترجیح داد کنار ضریح بایسته و دعا کنه. برای فاطمه دعا میکرد.برای خوشبختی مریم هم دعا کرد.برای افشین هم دعا کرد.
فاطمه هنوز گیج بود.
نمیتونست حرفهایی که شنیده بود رو باور کنه.بارها با خودش گفت شاید خواب بوده.اصلا پویانی درکار نبوده. شاید پویان،فاطمه رو با کس دیگه ای اشتباه گرفته.شاید پویان خواسته اذیتش کنه،سرکارش بذاره.
چند ساعتی کنار خیابان،تو ماشین نشسته بود.دلش نمیخواست حرفهای پویان رو باور کنه،ولی اگه واقعیت داشته باشه چی؟!
صدای اذان شنید.
به نزدیک ترین مسجد رفت.بعد نماز دعا کرد و از #خدا کمک خواست.
اونقدر ذهنش مشغول بود که متوجه گذر زمان نشد.
گوشی همراهش زنگ میزد.
نفس عمیقی کشید و سعی کرد مثل همیشه صحبت کنه.صدای نگران مادرش رو شنید.
-الو..فاطمه؟!
-سلام مامان جونم.
-سلام،خوبی؟
-خوبم.
-کجایی؟ دیر کردی؟
-تا یه ساعت دیگه میام.نگران نباش قربونت برم،میام.
-زودتر بیا،دیر وقته.
-چشم،خدانگهدار.
در حیاط رو با ریموت باز کرد،
تا ماشینشو تو حیاط پارک کنه.پدرش هم رسیده بود.مدتی تو ماشین نشست تا حالش بهتر بشه.
فاطمه فرزند دوم یه خانواده چهار نفره بود.امیررضا،برادرش،دو سال از فاطمه بزرگتر بود.
لبخندی زد و وارد خونه شد.
پدرش،حاج محمود،روی مبل نشسته بود و اخبار تماشا میکرد.
-سلام بابای مهربونم.
حاج محمود نگاهش کرد.نگرانی توی صورتش معلوم بود....
دومین اثــر از؛
#بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
🌸
🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸🌱
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋
#زندگی_به_سبک_شهدا
💖 زندگی با ایشان ، #زندگی راحتی نبود !
#سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید !
علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما #آرامش می داد !
#مهربانی اش ، #ایمان اش و #قدرشناسی اش !
💖 یک روز #جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم !
پرسیدم :
حاج آقا!
چرا این طوری کرده ای ؟
رفت طرف #آشپزخانه .
گفت :
💞 به خاطر #خدا و برای #کمک به شما !
رفت توی آشپزخانه و #وضو گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن !
رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت :
#خانم !
بروید بیرون !
#مزاحم نشوید !
پشت در #التماس می کردم :
حاج آقا !
شما رو به خدا بیا بیرون !
من #نارحت می شوم !
#خجالت می کشم !
شما را به خدا بیا بیرون !
💖 می گفت : چیزی نیست .
الان تمام می شود ، می آیم بیرون !
آشپزخانه را مرتب کرد ،
ظرف ها را چید سرجایشان ،
روی اجاق گاز را مرتب کرد ،
بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست !
آشپزخانه مثل دسته ی #گل شده بود .
🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#کانال
#فقط_کلام_شهید❣❣
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
https://eitaa.com/Ravie_1370
┄┅═✼✿✵❣✵✿✼═┅┄
#شهیدابراهیمهادی :
از خدا خواستھام همیشه؛
جیبم پُر از پول باشد
تا گـره ازمشکلاتِ مردم بگشائیم !
هرکس به#خدا توکل کند؛
خداوند هزینه او را کفایت میکند
و از جایی كه گمان نمیبَرَد
به او روزی میدهد..کنزالعمال🤍🌱
https://eitaa.com/Ravie_1370🦋🦋