*•••••┅═✧🦋❁﷽❁🦋✧═┅•••••*
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای"محمدرضابحرینی"
🔹صفحه ۱۶۹_۱۶۸
#قسمت_هفتاد_و_سوم 🦋
((اولین شناسایی))
<ادامه>
حرکت در این منطقه باید با دقت خاصّی انجام می گرفت؛
از طرفی سمت راست ما منطقه ای وسیع و باتلاقی بود.
در تاریکی شب، حرکت فقط با قطب نما امکان پذیر بود.
همچنان جلو رفتیم تا به #میدان_مین رسیدیم. وقتی با دوربین دید در شب نگاه کردم و قسمتی از زمین را طوری دیدم که خاکش با بقیّه فرق داشت و این تجربۂ خاصّی بود که در #شناسایی های شبانه آن را به دست آورده بودم.
آثار تردّد در روی خاک مشخص بود.
#محمّدحسین و مشهدی را به عنوان نیروی تأمین در همین نقطه گماردیم؛
با #برزگر که باید کار تخریب را انجام
می داد به سمت جلو حرکت کردیم.
دویست متر که رفتیم، نیروهای سمتِ چپ ما به کمین #دشمن برخورد کرده بودند و درگیری پیش آمده بود.
دشمن مرتّب منوّر🎆 می زد و منطقه را روشن می کرد و طولی نکشید با تیر بار و #خمپاره شصت، و هشتاد و دو، منطقه را زیر آتش🔥گرفت.
موقعیّتی که در آن قرار داشتیم؛
دشت صاف بود هیچ جان پناهی وجود نداشت تا پشت آن مخفی شویم.
دشمن از کمین ها به سمت ما شلیک
می کرد؛
این شد که زمین گیر شدیم و چاره ای نداشتیم جز اینکه سینه خیز به سمت محمّدحسین و مشهدی برگشتیم.
با توجّه به اینکه کار اطلاعات کار سخت و پراسترسی بود؛
محمّدحسین با خونسردی کامل و با روحیۂ بالا با این #حادثه برخورد کرد و این برای من خیلی جالب بود🤔.
آن شب اگر او کوچک ترین اشتباهی انجام می داد، حتما به مشکل بر
می خوردیم.
#شجاعت محمّدحسین و # متانت رفتارش در آن شب، به یاد ماندنی است.😊
به کمک قطب نما خودمان به نقطه رهایی و از آن جا به #سنگر رساندیم.
از محور کناری #رضایی و #عطّار_پور در مسیر راه زخمی شدند که آن هم به خیر گذشت و #کار_شناسایی با موفقیّت به پایان رسید.👌
💠همّتم بدرقۂ راه کن ای طایر قدس
که دراز ست ره مقصد و من نوسفرم
*🖊️📖
*•••••┅═✧🦋❁🌼❁🦋✧═┅•••••*