به #خدا اعتماد کن
موش، زیر شاخه پر میوه دستهایش را ملتمسانه به آسمان بلند کرد:«خدایا، میشه یا قد منو یه کوچولو بلندتر کنی یا این شاخه یه کم بیاد پایینتر؟!»
#موش هر چه صبر کرد نه شاخه پایین آمد نه قدش بلندتر شد. پاهایش خواب رفت. گردنش درد گرفت. روی زمین نشست. دست زیر چانه اندیشید:«خدام الکی میگن یار بدبخت، بیچارههاست.»
ناگهان بادی وزید. میوهای رسیده جلوی پای موش روی زمین نشست. اشک درون چشمان موش حلقه زد. سر به آسمان بلند کرد:«خدایا من تو رو نشناختم، زود #قضاوت کردم. راه رسیدن به هدفمو فقط همون دو تا میدونستم. یادم رفته بود تو خالق جهانی. منو ببخش.»
┈┉┅━❀✨❀━┅┉┈
https://eitaa.com/joinchat/4069785691Ce5b7acf20c