در آن حال #آمنه در عالم سرگشتگی می دید:
به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش می چکد رنگین و نورانی
و زین قدرت نمایی ها نصیب او -
شگفتی بود و حیرانی
در آن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی
و منقاری زمردفام
که سویش پر کشید از بام -
و در صحن سرا پر زد
و پرهای پرندین ره به پهلوی زن دردآشنا سائید
به ناگه درد او آرام شد، آرام
به کوته لحظه ای گرداند سر را #آمنه با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را -
دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر #احمد را -
شنید از هر کران عطر دلاویز #محمد را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز:
- الا، ای #آمنه ای مادر پیغمبر خاتم!
سرایت خانه ی توحید ما باد و مشید باد
سعادت همره جان تو و جان #محمد باد
*
بدو بخشیده ایم ای #آمنه ای مادر تقوا!
صدای دلکش " داوود " و حب " دانیال" و عصمت " یحیی "
به فرزند تو بخشیدیم
کردار" خلیل " و قول " اسماعیل " و حسن چهره ی " یوسف "
شکیب " موسی عمران " و زهد و عفت " عیسی "
بدو دادیم: خلق " آدم " و نیروی " نوح " و طاعت " یونس "
وقار و صولت " الیاس " و صبر بی حد " ایوب "
بود فرزند تو یکتا -
بود دلبند تو محبوب -
سراسر پاک -
سراپا خوب.
*
دو گوش #آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم #آمنه در چشم رخشان #محمد بود -
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را -
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن دیگری طشت زمرد بود
دگر حوری، پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
#محمد را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون " دست قدرت " را -
زدند از سوی درگاه خداوندی -
میان شانه های حضرتش #مهر_نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون، آرام پیچیدند
وز آنجا " آسمان دختران " بر " عرش " کوچیدند.
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند:
که آمد تکسواری در " مدائن " سوی " نوشروان "
و گفت: ای پادشه " آتشکده ی آذرگشتاسب " ما -
که صدها سال روشن بود -
هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش
به " یثرب " یک " یهودی " بر فراز قلعه ای فریاد را سرداد:
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند #عبدالله
نوین پیغمبر پاک خداوندست
و انسانی کرامتمندست...
@Rayat_Al_Abbas
در آن حال #آمنه در عالم سرگشتگی می دید:
به بام خانه اش بس آبشار نور می بارد
و هر دم یک ستاره در سرایش می چکد رنگین و نورانی
و زین قدرت نمایی ها نصیب او -
شگفتی بود و حیرانی
در آن دم مرغکی را دید با پرهای یاقوتی
و منقاری زمردفام
که سویش پر کشید از بام -
و در صحن سرا پر زد
و پرهای پرندین ره به پهلوی زن دردآشنا سائید
به ناگه درد او آرام شد، آرام
به کوته لحظه ای گرداند سر را #آمنه با هاله امید
تنش نیرو گرفت و در دلش نور خدا تابید
چو دید آن حاصل کون و مکان و لطف سرمد را -
دو چشمش برق زد تا دید رخشان چهر #احمد را -
شنید از هر کران عطر دلاویز #محمد را
سپس بشنید این گفتار وحی آمیز:
- الا، ای #آمنه ای مادر پیغمبر خاتم!
سرایت خانه ی توحید ما باد و مشید باد
سعادت همره جان تو و جان #محمد باد
*
بدو بخشیده ایم ای #آمنه ای مادر تقوا!
صدای دلکش " داوود " و حب " دانیال" و عصمت " یحیی "
به فرزند تو بخشیدیم
کردار" خلیل " و قول " اسماعیل " و حسن چهره ی " یوسف "
شکیب " موسی عمران " و زهد و عفت " عیسی "
بدو دادیم: خلق " آدم " و نیروی " نوح " و طاعت " یونس "
وقار و صولت " الیاس " و صبر بی حد " ایوب "
بود فرزند تو یکتا -
بود دلبند تو محبوب -
سراسر پاک -
سراپا خوب.
*
دو گوش #آمنه بر وحی ذات پاک سرمد بود
دو چشم #آمنه در چشم رخشان #محمد بود -
که ناگه دید روی دخترانی آسمانی را -
به دست این یکی ابریق سیمین در کف آن دیگری طشت زمرد بود
دگر حوری، پرندی چون گل مهتاب در کف داشت
#محمد را چو مروارید غلتان شستشو دادند
به نام پاک یزدان بوسه ها بر روی او دادند
سپس از آستین کردند بیرون " دست قدرت " را -
زدند از سوی درگاه خداوندی -
میان شانه های حضرتش #مهر_نبوت را
سپس در پرنیانی نقره گون، آرام پیچیدند
وز آنجا " آسمان دختران " بر " عرش " کوچیدند.
همان شب قصه پردازان ایرانی خبر دادند:
که آمد تکسواری در " مدائن " سوی " نوشروان "
و گفت: ای پادشه " آتشکده ی آذرگشتاسب " ما -
که صدها سال روشن بود -
هم امشب ناگهان خاموش شد، خاموش
به " یثرب " یک " یهودی " بر فراز قلعه ای فریاد را سرداد:
که امشب اختری تابنده پیدا شد
و این نجم درخشان اختر فرزند #عبدالله
نوین پیغمبر پاک خداوندست
و انسانی کرامتمندست...
@Rayat_Al_Abbas