#شهیدانه
یه روز شهیدخرازی گفت:
چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن ،
پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون #عباسعلی بود قبل از رفتن حاج حسین خواستشون و گفت:
" به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...
تخریبچی ها رفتند...
یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته... اونایی که برگشته بودند گفتند:
نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای #عباسعلی و اسیر شد...
زمزمه لغو عملیات مطرح شد.
گفتند :
ممکنه #عباسعلی توی شکنجه ها لو بده
● پسر عموی #عباسعلی اومد،
گفت:
حسین!! «شهیدخرازی» #عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده،
سرش بره زبونش باز نمیشه
برید عملیات کنید...
_عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این #عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...
#عباسعلی_فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم
#شهید_عباسعلی_فتاحی
______________________________
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam