▪️وقتی مبتلا بشیم به عشق امام زمان
اون وقتِ که بقول شهید مرادی
اگه یه جمعه دعای ندبه رو نخوندی؛
حس کسی رو داری که...
شبانه لشکر امام حسین(ع) را ترک کرده... مبتلا شویم.
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
شهید حمیدرضا مدنیقمصری:
برای درمان به انگلیس اعزام شد
خون لازم داشت گفت: خونِ غیرمسلمان نزنید
توجه نکردند و هرچه زدند، بدنش نپذیرفت
خون یک مسلمان جواب داد
پزشکش که دکتر کلیز نام داشت
بواسطهی آن مسلمان شد و گفت: یک معجزه است ..
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
🔹 دانشمند شهید محسن فخریزاده ، کربلا نرفته بودند ...
ایشان خیلی دوست داشتند کربلا بروند ، اما به دلیل محدودیتهای امنیتی که داشتند نمیتوانستند از کشور خارج بشوند و کربلا و مکه نرفته بودند .
یک بار به حاج قاسم گفته بودند امکانش هست ، اینقدر تو عراق نفوذ دارید ، من تا حالا حرم امام حسین (علیه السلام) نرفتم ، یک بار بروم ...
حاج قاسم به ایشان گفته بودند : محال نیست ، اما من موافق نیستم ، چون اگر من شهيد بشوم جایگزین دارم ، اما تو معادل نداری ، هیچ کسی نیست که جای تو را پر کند !!!!!
📚 روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر محسن فخریزاده
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
گفت که شهید ِگمنام پلاک نداشت؛
اصلاً هیچ نشونهای نداشت
امیدوار بودم روی زیر پیراهنش
اسمش رو نوشته باشه...
نوشته بود:اگر برایِ خداست؛
بگذار گمنام بمانم
اینجوری عشق بازی میکردن...
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌پیام تبریک فرزند سید حسن نصرالله
🔸فرزند سید حسن نصرالله در کنار ویرانههای خانهاش:خدا راشکر می کنیم که با اهدای خون پاک شهیدمان و با خانه هایمان که ویران شد.
🔹 در کنار این با ملت مقاوم و شجاع همراهی کردهایم از روز اول جنگ و تا این پیروزی با هم بودیم.
▪️خدایا از ما راضی هستی؟ به هر آنچه که تو راضی هستی از ما بگیری راضی هستیم.مبارک باشد بر همه این پیروزی
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
چفیهی یه بسیجی گم شد.
داد زد: حوله، لحاف، زيرانداز، روانداز، دستمال، ماسك، كلاه، کمربند، جانماز، سايه بون، کفن، جانونیم، باند زخم، تور ماهیگیریم...
همه رو بردن!
شادی روح پاكشون كه دار و ندارشون يه چفيه بود صلوات🌷
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
•『🕊️』•
↫#خلوت_با_خدا
شهید محمود کاوه با کمال رضا به قضای الهی آماده شهادت بود و همیشه وضو داشت
و قبل هر عملیات غسل شهادت میکرد،هر نماز را با حضور قلبی میخواند که گویی آخرین نماز زندگیش را میخواند و همیشه احتمال شهادت را برای خود مسجل و حتمی میدانست.
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
خاطره ای از شهید نوید صفری:کار خوبه خدا درست کنه!
📌همسر شهید نوید صفری روایت میکند:
یکبار که آقانوید پیگیر کارهای اداری وام ازدواجمون بود، کار گیر کرده بود؛ بهش گفتم: «آشنایی نیست کارو درست کنه؟» گفت: «کار خوبه خدا درستش کنه؛ بنده خدا چه کاره است؟!»
🔸سوریه که بود، میگفت: «دو سه تا از بچههای اینجا خیلی نورانی هستند؛ بهشون گفتم امروز فردا شهید میشوید!» منم گفتم: «عه! خب سفارش کن هواتو داشته باشن وقتی اونور رفتند.» نوید گفت: «از بنده خدا نمیخوام. خدا، خدا رو عشقه! عاشق شوی، عاشقت میشود، شهیدت میکند.»
#شهید_نوید_صفری
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره حاج محمود کریمی در مجلس روضه فاطمیه از حاج قاسم سلیمانی
📌شخصی آمد و از من درخواست کرد که با زنان بدحجابی که در روضهها شرکت میکنند برخورد کنم
🔸 حاج قاسم هم آنجا نشسته بود.....
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌷
⭕️ این صحبتهای شهید سید مجتبی علمدار رو دو سه بار بشنوید
🕊🌷
#شهید | #سید_مجتبی_علمدار
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada
🍁✨🍁✨🍁✨
✨🍁✨🍁✨
🍁✨🍁✨
🍁✨✨
🍁#در_پــی_کشف_تو"
🌱#پارت۲۶
اما وقتی به حیاط رسیدم ..دیدم کسی در حیاط هست، سرم پایین بود اما از کفشاش معلوم بود مردِ برگشتم برم که گفت :
_ دختر دایی شمایید ؟
این که نیماست ... به ناچار برگشتم سمتش..
_ بله
دیدم چیزی نمیگه و هنوز وایستاده یکم سرم را بالا گرفتم که یه لحظه دیدم مات و مبهوت داره منو نگاه میکنه ولی سریع سرش را پایین انداخت و از کنارم رد شد و منم سریع رفتم سمت سرویس اما قبل از وارد شدنم نگاش کردم هنوز وایستاده بود پشت در ،اما تو نمیرفت ...
* به روایت نیما *
میخواستم خونه ی مامان جان برم که دیدم زشته ، یه دفعه صدای دایی ها را شنیدم که داشتن پایین میومدن ..
دایی محمد _ نیما جان داخل نرفتی ؟
_ نه دایی منتظر بودم شما بیاین با هم بریم
دایی محمد _ کار خوبی کردی پسر ....بیا بریم .....یاالله یاالله
همه داخل شدیم و بعد تبریک گفتن به محسن و زینب خانم یه جا نشستیم ....کم کم همه مشغول صحبت شدن ولی من تو فکر بودم نمیدونستم چرا وقتی به منصوره فکر میکنم قلبم به تپش میفته....میدونستم به عنوان یه دانشجوی تجربی تیزهوشان سال آخری که این ضربان قلب ربطی به چیزی ندارد ومعناش فقط یک چیز هست اونم ....عشق ..است .
درسته من عاشق شده بودم از همان روز اول که میخواستم کشفش کنم و با راه جدیدش آشنا بشم ...یاد چند هفته پیش افتادم...
جمعه بود .. و قرار بود به خونه ی مامان جان بریم ولی به جای عصر از صبح رفتیم در کمال تعجب منصوره هم بود ولی دایی و بقیه نبودن و اون تنها اومده بود ..
ظهر شد کسی درخونه را زد ..از اونجایی که آیفون خراب بود من رفتم در را باز کردم .. دیدم یه دختر بچه ی ناز هست که لباس های معمولی ای تنش بود ..
_ سلام عزیزم خوبی ؟جانم کاری داشتی ؟
_ سلام عمو میشه بگید خاله منصوره بیاد ؟
_ خاله منصوره ؟
_ بله
_ باشه .. میای تو ؟
_ نه ممنونم همینجا هستم
برگشتم دیدم منصوره داره میاد تو حیاط ..
منصوره _ ببخشید میشه بگید کی هست ؟
_ یه دختربچه هست، با شما کار داره .
منصوره _ اها ..ممنون
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
تو را دوست دارم و این دوست داشتن
حقیقتی هست که مرا ، به زندگی دلبسته می کند
✨شاملو ✨
نویسنده:@𝓀𝒽𝒶𝒹𝒶𝓂 𝑒𝓁𝓏𝒾𝓃𝒶𝒷