#عاشقانه_شهدا🙃🍃
روز عقد هم ، حمید آقا یک آئینه
دور فلزی و یک قوطی شیرینی و
یک جعبه سیب از باغشان آورد😊
دو اتاق بیشتر نداشتیم ، یک اتاق آقایان و
یک اتاق خانمها بودند ، مراسم خیلی ساده بود.
عاقد و چند نفر از طرف خانواده😇
چند نفر از طرف خانواده باکری و
چند نفر هم از طرف ما در مراسم بودند
بعد از عقد همه رفتند.
یکی به من گفت فقط یک جفت پوتین
مانده گمانم آقا مهدی تنهاست ، رفتم
اتاق دیدم تنها نشسته بود☺️
بلند شد سلام کردیم و بعد دوباره نشستیم ، اما خیلی با خجالت ، راستش برای اولین بار بود
که مهدی را به خوبی میدیدم😌
سرش پائین بود ، وقتی همدیگر را نگاه میکردیم
آن یکی سرش را پایین میانداخت☹️
تازه شروع کرده بودیم به حرف زدن ، که حلقه را از جیبش درآورد و جلوی من گذاشت💍
چند لحظه بعد شاید نیم ساعت نشد درِ خانه به صدا درآمد و آمدند دنبالش ، معذرتخواهی کرد و رفت و گفت فردا عازم آبادان هستیم ، اصرار کردم که حداقل برای شام بیاید ، آمد😃
اما از شانس ما برق منطقه رفته بود😅
با چراغ دورسوز سر سفره همه
با هم نشستیم و شام خوردیم و
بعد از شام تا کوچه به بدرقهاش رفتم.🍃
#همسرشهیدصفیه_مدرس
#شهید_مهدی_باکری
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
شرایطش را خلاصه روی کاغذ نوشته بود
و پایینش را امضا کرده بود.
تمام جلسه خصوصی صحبت ما درباره ازدواج
ختم شد به همان کاغذ، مختصر و مفید.
بعد از باسمه تعالی، ده تا از نظراتش را نوشته
بود، بعضی هایش اینطور بودند:
داشتن ایمان به خدا و خداجویی،
مقلد امام بودن و پیروی از رساله ایشان،
شغل من پاسدار است، مشکلات آینده جنگ،
مکان زندگی و انگیزه ازدواج، رسیدن به کمال!
عبارت ها کوتاه بود،
اما هر کدام یک دنیا حرف داشت برای گفتن!
همسر#شهیدسیدعلیحسینی
√💕͜͡💓
عاشقانه شهدا
عاشقانه های حلال C᭄
💍عَقدمان
خیلی ساده بود و بیتکـــلف..
همانطور که احمـــد میخواست،
خواستندخطبهیِ عقد را بخوانند
که دیدم کتش تنش نیســت!
گفتم:پس کتت کو؟!
گفت:یکی از بچهها مراســـم عقدش بود؛
ولی کت دامادی نداشت،
کتم رو هدیه دادم بهش ..
#مذهبی_ها_عاشقترند
#شهید_احمد_رحیمی
#عاشقانه_شهدا
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada