eitaa logo
رفاقت با شهدا
2.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
6.9هزار ویدیو
56 فایل
برای رسیدن به پله ای که شهید بر آن ایستاده است، باید گامی به بلندای گذشتن از همه چیز برداشت، حتی گذشتن از آبرو شهدا توانستند، آمده‌ایم تا ما هم بتوانیم! ای که مرا خوانده‌ای راه نشانم بده خادم کانال @Sarbazanevelayat313N
مشاهده در ایتا
دانلود
ماجرای نام سنگ قبری که 20 سال اشتباه بود! وقتی دعای شهید گره گشاست💔 شهید محمد انصاریان 10 سال مفقو الاثر بود ولی دعایش مشکل گشای خانواده ای بود. شهید🕊🌹 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
شهید محمد انصاریان متولد تیر ماه 1349 در قزوین بود که در سن 16 سالگی در عملیات کربلای 4 و در منطقه ام الرصاص به شهادت می رسد. پیکر شهید انصاریان پس از 10 سال جاوید الاثر بودن در سال 1375 در گلزار شهدای قزوین آرام می گیردروایتی از دعای این شهید پس از شهادتش خواندنی است. دهه هشتاد، در معاونت پژوهشی بنیاد شهید قزوین فعالیت می‌کردم، بیشتر جمع‌آوری آثار شهدا و ایثارگران و تولید فرآورده‌های فرهنگی حوزه فعالیتم بود. کامپیوتر و امکاناتی در اختیار داشتم که برای ثبت و ضبط آثار جمع‌آوری شده و تدوین و پردازش آنها استفاده می‌کردم. تقریباً اطلاعات همه‌ی شهدای استان قزوین را به واسطه‌ی اجرای برنامه‌های مختلف فرهنگی داشتم و به ‌خصوص با نام و چهره شهدا؛ به دلیل اینکه به دفعات ویرایش و پردازش تصاویرشان انجام دادم آشنا بودم. یک جمعه، حدوداً ساعت ده صبح در دفتر کارم در حال تهیه‌ی گزارشی بودم که درِ دفتر باز شد و سه خانم که تا آن روز آنها را ندیده بودم با سر و شکل نامتعارف وارد دفتر شدند؛ با کفش‌های پاشنه بلند و صورتی آرایش کرده و شالی که از روی سرشان به دور گردن افتاده و موهایشان کاملا بیرون بود. در آن ساعت در دفتر تنها بودم. برای یک لحظه که آنها را دیدم ترسیدم و شاید رنگ و رخم هم عوض شد. در آن دفتر همواره خانواده‌های شهدا و ایثارگران رفت‌وآمد می‌کردند یا بعضی از افرادی که فعالیت‌های ارزشی و فرهنگی در خصوص شهدا انجام می‌دادند، بنابراین دیدن این سه خانم غیرقابل تحمل و توجیه بود. سرم را پایین انداختم و مشغول کارم شدم، یکی از آنها که به من نزدیک شده بود پرسید: «آقای شکیب زاده شما هستید؟ گفتم: بله، بفرمایید کاری داشتید؟ گفت: ما به دنبال مزار شهید الضاریان می‌گردیم. بیرون که پرس‌وجو کردیم گفتند شما ایشان را می‌شناسید. می‌خواستیم مزارشان را به ما نشان بدهید. با توجه به شناختی که حداقل روی اسامی همه‌ی شهدا داشتم و در حالی که شرم داشتم به چهره‌ی آنها نگاه کنم، گفتم: «ما شهیدی در قزوین به نام الضاریان نداریم. این را که گفتم هر سه آنها خندیدند و یکی از آنها با قاطعیت گفت: «چرا دارید و اگر نمی‌خواهید به ما نشان بدهید، امر دیگری است گفتم: نه خانم. من سال‌هاست که اینجا هستم و تقریبا همه‌ی شهدای قزوین را می‌شناسم و مطمئن هستم که شهیدی به نام الضاریان نداریم و تاکنون هم چنین اسمی حتی به گوشم هم نخورده است. گفت: نه شما دروغ می‌گویید و شهیدی به این نام دارید. گفتم: اگر مطمئنید که داریم بروید خودتان پیدا کنید. این را که گفتم یکی از آنها که "نسرین" صدایش می‌کردند، گفت:یعنی شهدا هم دروغ می‌گویند؟ این را که گفت حسابی ناراحت شدم و گفتم: خانم این چه حرفی است که می‌زنید؟ شهدا اگر دروغگو بودند که شهید نمی شدند. گفت: نه. این‌طور که شما می‌گویید، شهدا دروغ هم می‌گویند. وقتی دیدم حالشان گرفته شده و ناراحت به نظر می‌رسند، گفتم: حالا برای چی و چرا شما دنبال چنین شهیدی هستید که وجود خارجی ندارد و چرا می‌خواهید او را پیدا کنید؟ همان دخترک نامش نسرین بود گفت: من سال‌هاست با یک مشکل بزرگی مواجه شده‌ام و الآن حدود 6، 7 ماهی‌ست که برای رفع آن به هر امام و امامزاده‌ای که دیده‌ام و گفته‌اند، متوسل شده‌ام اما هیچ‌کدام جوابم را نداده‌اند و خواب و زندگی‌ام آشفته شده است، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم سر مزاری دارم قدم می‌زنم، همین طورکه قدم می‌زدم یک آقایی آمد و گفت: خانم دنبال چی می‌گردی؟ من هم گفتم: مشکلی دارم و ماه‌هاست به دنبال حل آن هستم و به هر امام و امامزاده‌ای هم متوسل شده‌ام نتیجه نگرفته‌ام. آن آقا که چهره‌ای نورانی داشت، به من گفت: می‌دانم مشکلت چیست. شما هر چی که می‌خواهی از این شهید بخواه، حلال مشکلات تو این شهید است. شهید🕊🌹 ادامه دارد..... 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada
شهید محمد انصاریان متولد تیر ماه 1349 در قزوین بود که در سن 16 سالگی در عملیات کربلای 4 و در منطقه ام الرصاص به شهادت می رسد. پیکر شهید انصاریان پس از 10 سال جاوید الاثر بودن در سال 1375 در گلزار شهدای قزوین آرام می گیردروایتی از دعای این شهید پس از شهادتش خواندنی است. دهه هشتاد، در معاونت پژوهشی بنیاد شهید قزوین فعالیت می‌کردم، بیشتر جمع‌آوری آثار شهدا و ایثارگران و تولید فرآورده‌های فرهنگی حوزه فعالیتم بود. کامپیوتر و امکاناتی در اختیار داشتم که برای ثبت و ضبط آثار جمع‌آوری شده و تدوین و پردازش آنها استفاده می‌کردم. تقریباً اطلاعات همه‌ی شهدای استان قزوین را به واسطه‌ی اجرای برنامه‌های مختلف فرهنگی داشتم و به ‌خصوص با نام و چهره شهدا؛ به دلیل اینکه به دفعات ویرایش و پردازش تصاویرشان انجام دادم آشنا بودم. یک جمعه، حدوداً ساعت ده صبح در دفتر کارم در حال تهیه‌ی گزارشی بودم که درِ دفتر باز شد و سه خانم که تا آن روز آنها را ندیده بودم با سر و شکل نامتعارف وارد دفتر شدند؛ با کفش‌های پاشنه بلند و صورتی آرایش کرده و شالی که از روی سرشان به دور گردن افتاده و موهایشان کاملا بیرون بود. در آن ساعت در دفتر تنها بودم. برای یک لحظه که آنها را دیدم ترسیدم و شاید رنگ و رخم هم عوض شد. در آن دفتر همواره خانواده‌های شهدا و ایثارگران رفت‌وآمد می‌کردند یا بعضی از افرادی که فعالیت‌های ارزشی و فرهنگی در خصوص شهدا انجام می‌دادند، بنابراین دیدن این سه خانم غیرقابل تحمل و توجیه بود. سرم را پایین انداختم و مشغول کارم شدم، یکی از آنها که به من نزدیک شده بود پرسید: «آقای شکیب زاده شما هستید؟ گفتم: بله، بفرمایید کاری داشتید؟ گفت: ما به دنبال مزار شهید الضاریان می‌گردیم. بیرون که پرس‌وجو کردیم گفتند شما ایشان را می‌شناسید. می‌خواستیم مزارشان را به ما نشان بدهید. با توجه به شناختی که حداقل روی اسامی همه‌ی شهدا داشتم و در حالی که شرم داشتم به چهره‌ی آنها نگاه کنم، گفتم: «ما شهیدی در قزوین به نام الضاریان نداریم. این را که گفتم هر سه آنها خندیدند و یکی از آنها با قاطعیت گفت: «چرا دارید و اگر نمی‌خواهید به ما نشان بدهید، امر دیگری است گفتم: نه خانم. من سال‌هاست که اینجا هستم و تقریبا همه‌ی شهدای قزوین را می‌شناسم و مطمئن هستم که شهیدی به نام الضاریان نداریم و تاکنون هم چنین اسمی حتی به گوشم هم نخورده است. گفت: نه شما دروغ می‌گویید و شهیدی به این نام دارید. گفتم: اگر مطمئنید که داریم بروید خودتان پیدا کنید. این را که گفتم یکی از آنها که "نسرین" صدایش می‌کردند، گفت:یعنی شهدا هم دروغ می‌گویند؟ این را که گفت حسابی ناراحت شدم و گفتم: خانم این چه حرفی است که می‌زنید؟ شهدا اگر دروغگو بودند که شهید نمی شدند. گفت: نه. این‌طور که شما می‌گویید، شهدا دروغ هم می‌گویند. وقتی دیدم حالشان گرفته شده و ناراحت به نظر می‌رسند، گفتم: حالا برای چی و چرا شما دنبال چنین شهیدی هستید که وجود خارجی ندارد و چرا می‌خواهید او را پیدا کنید؟ همان دخترک نامش نسرین بود گفت: من سال‌هاست با یک مشکل بزرگی مواجه شده‌ام و الآن حدود 6، 7 ماهی‌ست که برای رفع آن به هر امام و امامزاده‌ای که دیده‌ام و گفته‌اند، متوسل شده‌ام اما هیچ‌کدام جوابم را نداده‌اند و خواب و زندگی‌ام آشفته شده است، تا اینکه چند شب پیش خواب دیدم سر مزاری دارم قدم می‌زنم، همین طورکه قدم می‌زدم یک آقایی آمد و گفت: خانم دنبال چی می‌گردی؟ من هم گفتم: مشکلی دارم و ماه‌هاست به دنبال حل آن هستم و به هر امام و امامزاده‌ای هم متوسل شده‌ام نتیجه نگرفته‌ام. آن آقا که چهره‌ای نورانی داشت، به من گفت: می‌دانم مشکلت چیست. شما هر چی که می‌خواهی از این شهید بخواه، حلال مشکلات تو این شهید است. شهید🕊🌹 ادامه دارد..... | 𝑱𝒐𝒊𝒏⤹ ‌🌿رفاقت با شهدا @Refaghatshohada