📌پسرم میان شهدای گمنام منتظرم است... اما دیگر توانِ رفتن ندارم
🔸یکی از مادران شهدای گمنام را دیدم، آرام در قطعه شهدا قدم میزد،چشمش به مزارهایی بود که بر تابلویشان پلاک آویزان بود.
🔹به عکسها خیره میشد، زیر لب میگفت:«خدا را شکر... پلاک داشتی! که اگر نه، حالِ مادرت زار بود...»
▪️سالهاست این مادران، بیآنکه بدانند مزار واقعی فرزند شهیدشان کجاست، هر هفته به بهشت زهرا میآیند،برای همهی شهدای بینام، مادری میکنند.
◽️با چشمانی که سالهاست از انتظار خشک شده، به هر عکس نگاه میکنند و آرام میپرسند:«نکند این تو باشی، پسرم؟...»
□اما حالا، بعد از چهل سال دلتنگی و بیخبری، دیگر توان راه رفتن ندارند...
خیلیهایشان هم، در حسرت دیدن دوباره پسرشان، چشم از دنیا بستند...
◾️ و باز هم پنجشنبهها میبینی مادری خسته، ناتوان، کشیدهکشیده راه میرود؛
با عصا، با تکیه بر دل داغدیدهاش، میآید سر مزار شهدای گمنام...
●وقتی میپرسی:با این جسم خسته، چرا هنوز میآیی؟آرام لب میزند:«پسرم در میان شهدای گمنام منتظرم است... اما دیگر پاهایم نمیکِشند...»
○مادری که خسته، عصا بهدست، دست بر کمر،بین مزارها قدم میزند و با حسرت میگوید:«خوش به حال مادرت، شهید... خوش به حال مادرت!»
🔻یادمان نرود...
امنیت امروز ما، با همان پلاکهایی ست
که برای یک مادر بوی خون وشهادت
و برای مادری دیگر رنگ غربت و دلتنگی میدهد...
#مادر_شهید
#شهید_گمنام
#چشم_انتظاری
𝑱𝒐𝒊𝒏⤹
🌿رفاقت با شهدا
@Refaghatshohada