eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷مهدی شناسی ۹۴🌷 🔷اسامی امام زمان عج الله فرجه🔷 🌹لطيف🌹 ◀️قسمت سوم 🌱 لطیف کسی است كه با لطفش اعتقادات توحيدی ما را حفظ می‌كند. 🌱تحقّق لطف حضرت ولیّ عصر (عج) در زندگی ما اين است كه با وساطت او، در آزمايشها و ابتلائات سختِ آخرالزمان ، ايمانمان حفظ شده است و به كفر و شرك دچار نشده‌ايم. 🌱وجود مبارك حضرت «بقية الله» افزون بر فكر و عقيده، از قلب و دل ما نيز حفاظت و صيانت می‌نماید و یاریمان می‌کند تا با وجود زندگی در عالم ماده و حشر و نشر با اهل زمین، حبّ و دوستی دنیا در دلمان جای نگیرد. 🌱لطيف يعني وجودي كه به ما توفيق ذكر، توجه و رجوع به خود را عطا مي‌كند. 🌱با لطف خداوند است كه عليرغم اين همه غفلت و معصيت، به ما اجازه ارتباط با خود را مي دهد. 🌱وجود مبارك امام زمان (عج) به عنوان مجراي لطف حق، از خداوند طلب مي‌كند تا امكان عرض اين نياز و طلب حاجت داده شود. 🌱«لطيف» کسی است كه با لطفش اعتقادات توحيدی ما را حفظ می‌كند. يكي از بزرگان در توضيح آيۀ شريفۀ :«من بَيْنِ فَرْثٍ وَ دَمٍ لَبَناً خالِصاً» می‌گوید: «خداوند شير پاك را از بين سرگين و خون (دو مادۀ آلوده) خارج می‌كند.(و این امری شگفت‌آور است.) امّا باقی ماندن ما بر عقايد حقه، در عالمی كه لبريز از نجاسات اعتقادی و اخلاقی است، از خروج شير از بين سرگين و خون، امری شگفت‌‌تر و عجيب‌تر است.» 🌱در حقيقت، به واسطۀ لطف امام عصر(عج) است كه با وجود دشمنان ديانت و انسانيت، بر ارزشهای دينی‌مان ثابت قدم مانده‌ايم و از باورها و عملكردهای مثبتمان دست نكشيده‌‌‌ايم. 54 🍃
🥀🍂🥀🍂🥀 متنش با خودتون... 😔😔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امامرضا قربون کبوتراتـ🕊 یه نگاهی یَکَم بُکن به زیر پاتـ👣
دلم آشفته و غم بی امان است که غم از دوری صاحب‌ زمان است... «سه‌‌شنبه» شور و حالم فرق دارد... دلم مهمان «صحن جمکران» است... 🥀 🕌
‏وصیت‌نامه شهید رادمهر: "اگر میخواهید دنیا و آخرتتان تضمین شود و از مصائب آخرالزمان در امان باشید... اطاعت از ولایت فقیه را بر خود واجب بدانید" [فرمانده سپاه کربلا اعلام کرد پس از تطبیق نمونه DNA مشخص شد که پیکر شهید رادمهر هم در بین شهدای تازه تفحص شده قرار دارد] @Refighe_Shahidam313
؛ قسمت دهم 📌 عمود شماره ۱۰۷۰ 🏠 به خونه‌ی برادرِ عراقی رسیدیم. همسر و بچه‌های صاحب‌خونه با احترام به استقبالمون اومدن و تنها اتاقی رو که داشتن، به ما دادن. سفره‌ای رنگارنگ و پُر از غذاهای متنوع پهن شد. 🍲 به جرات می‌تونم بگم همه‌ی دارایی‌شون رو برای فراهم کردنِ این سفره، خرج کرده بودن. من و داداش خشی اینقدر خسته و گرسنه بودیم که هر چی دَمِ دستمون بود خوردیم و همونجا کنار سفره دراز کشیدیم. 🔸 چشمم افتاد به ظرف آقا سید. ظرف تقریباً دست نخورده بود. شاید فقط یک لقمه خورده بود. بعد از صرف غذا، سید مشغول جمع کردن سفره شد. هر جا که می‌رسیدیم کمک می‌کرد. آشنا و غریبه براش فرق نمی‌کرد. من و خشایار از فرطِ خستگی خوابمون بُرد. 📖 با صدای نجوای شیرینی از خواب بیدار شدم. چشمام رو باز کردم. دلم نمی‌خواست خواب از سرم بپره، فقط فهمیدم آقا سید داره زیارت ناحیه مقدسه می‌خونه و پهنای صورتش از اشک خیس شده. تا حالا کسی رو ندیده بودم این‌طوری دعا بخونه. سعی کردم بلند شم ولی نفهمیدم چطور شد دوباره خوابم برد... @Refighe_Shahidam313
؛ قسمت یازدهم 📌 عمود شماره ۱۱۸۰ 💤 با فشار دستِ گرمِ آقا سید از خواب بیدار شدم. خیلی خسته بودم. سید، نگاه محبت‌آمیزی بهم کرد و گفت: «بلند شین نمازتون رو بخونین. باید راه بیوفتیم.» و اشاره کرد به لباس‌هامون که شُسته و تا کرده، کنار اتاق گذاشته شده بودن و ادامه داد: «خانمِ صاحبخونه راه زیادی رفته تا لباس‌های ما رو با ماشین لباسشویی یکی از اقوامشون بشوره و به موقع برگردونه.» از خودم بدم اومد. راستی من شیعه‌ی امام حسینم یا این عزیز عراقی و خونواده‌اش؟! 👧 تو همین فکرا بودم که دو تا دختر بچه حدودا ۳ و ۵ ساله اومدن تو اتاق. آقا سید، با مهربانی بغلشون کرد و روی پاهاش نشوندشون و توی جیبِ پیراهنشون چیزی گذاشت. داداش خشایار هم که انگار منقلب شده بود دست کرد تو ساکش و کمی پسته درآورد و ریخت کفِ دستِ دختری که کوچیکتر بود؛ اما همه‌ی پسته‌ها یهو پخش شد روی زمین. دختر بزرگتر جلو اومد و دامن پیراهنش رو باز کرد و آقا سید پسته‌ها رو ریخت توی دامنش. 🔻 من و خشایار ماتمون برده بود. هر دو دختر بچه، هیچ انگشتی نداشتند. آقا سید، پاکت پسته رو بهشون داد و دخترها با خوشحالی از اتاق رفتن بیرون. با کمک سید، روی ویلچر نشستم. 🔅 صاحبخونه برای خداحافظی اومد و ما رو بغل کرد. وقتی خواستم باهاش دست بدم، دیدم او هم مثل دخترهاش انگشت نداشت. نمیدونم چه مشکلی وجود داشت. نه می‌تونستم عربی حرف بزنم و بپرسم نه روم می‌شد از سید علت رو جویا بشم. صاحبخونه به عربی چیزهایی گفت که من فقط عبارت عجل لولیک الفرج رو متوجه شدم... @Refighe_Shahidam313
؛ قسمت دوازدهم 📌 عمود شماره ۱۱۸۶ 📖 مشغولِ خوندن زیارت عاشورا بودم که صدای گریه‌ی داداش خشی رو شنیدم. زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد. حس کنجکاویم باعث شد کتاب دعا رو ببندم. گفتم: «داداش خشایار! چیزی شده؟» گفت: «نه، چیزی نیست.» گفتم: «چند روزه که می‌خواستم ازت یه سوالی بپرسم اما خجالت کشیدم. دوست دارم از خودت بگی. از اومدنت به راهپیمایی اربعین با پای پیاده. اصلا چی شد که اومدی؟» 🔅 خشی هم بینی‌اش رو بالا کشید و گفت: «حتما خودت هم فهمیدی من خیلی گروه خونم به اینجا‌ها نمی‌خوره. توفیق اجباریه دیگه.» و بعد از کمی مکث ادامه داد: «آقام خدا بیامرز میون‌دار هیئتِ امام حسین بود. همیشه می‌گفت می‌خوام یه روز پشتِ سرِ خانم زینب کبری (س) پیاده برم زیارت ارباب. اما مریضی و اجل مهلتش نداد. اومدنِ منم فقط به خاطر وصیتِ آقامه. اما دیشب و امروز، اتفاقاتی افتاد، که انگار دلم زمین‌گیرِ کربلا شده.»
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
#شهید_محمد_بلباسی 🌺 #شهید_رضا_حاجی_زاده 🌺#شهید_علی_عابدینی 🌺 #شهید_مجید_سلمانیان🌺 #شهید_مهدی_نظری🌺 #
🥀🍂🥀🍂🥀 « تقدیم به شهدای بزرگوار جاویدالاثر خانطومان » نه نغمه ای نه زبانی نمانده از تو نشانی صدای پای تو آمد زمانه هست و زمانی... بیا بیا که نشانت دهم به این جماعت غافل به افتخار تو پوشم لباس زرد خزانی... در این فضای وقاحت در این زمانه افسون تو از کرانه پاکی به رقص شوق روانی... بٓرید جامه ی یوسف برای چشم پدر ها که باز بیند و گویٓد حدیث قٓدً کمانی... رحیم آمد و باور نداشتم که تو رفتی تو از عروج گذشتی نه روح ماند و نه جانی... و چند عاشق سالک که از حٓلب رسیده خبرها ز رود قویٓق و طومان به ما رسیده نشانی رفیق مازنی ام سبز پوش سرخ سپاهی به چشم روشنی ات مژده باد رطل گرانی ... پسر بزرگ شد و دخترت رسیده به چادر چه چشم مانده به راهی به گریه و به فغانی... به صبر ، همسر « بلباسی » است تالی زینب و ایل « مهدی نظری » کوه تاب و توانی عٓبای خاکی « سلمانیان » گواه شود باز به نفی داعش و تکفیری و فلان و فلانی... خبر دهید به اهل و عیال « شیری » قزوین که آمده « ذکریا » ی ما ، به شور جوانی عِباد شهر بدانند «عابدینی» از امروز نٓماد عشق و جهاد است و ربنای نهانی ... « حسن رجایی » واصل رسیده بر سر سفره به رزق پاک خدایی حیات و جان جهانی « صفر » رسیده به آخر سفر شروع دوباره دمشق و باز زینب کبری « حٓرٓم » عقیق یمانی مدافع حرم است این رسیده از پس دوران شهید چشمه ی جاری است از کران به کرانی... 🥀🍂🥀🍂🥀 ✍🏻محمد دیلم کتولی