eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
8.4هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ حضرت زین العابدین، امام سجاد علیه السلام: الهی ؛ واجعل هوای عندک خدایا؛ تمایلات مرا به سمت و سوی خودت قرار بده... . . صحیفه سجادیه دعای ۲۲ خدا ، مخاطب خاص💛👌💛 🕛 00:00 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ 🌴كاروان به سوى مركز شهر حركت مى كند. برخى ا
📕⚫️📕⚫️📕 🌿﷽🌿 ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️ ⚫️ ☆ با کــاروان عــشـق☆ ● برنامه چهل و ششم 🌴زينب اين خطيب بزرگ، پيام خود را به مردم كوفه رساند. آنهايى كه براى جشن و شادى در اين جا جمع شده بودند، اكنون خاك بر سر خود مى ريزند. نگاه كن! زنان چگونه بر صورت خود چنگ مى زنند و چگونه فرياد ناله و شيون آنها به آسمان مى رود. اكنون زمان مناسبى است تا (ع) سخنرانى خود را آغاز كند. آرى! مأموران ابن زياد كارى نمى توانند بكنند، كنترل اوضاع در دست اسيران است. امام از مردم مى خواهد تا آرام باشند و گريه نكنند. اكنون او سخن خويش آغاز مى كند: خداى بزرگ را ستايش مى كنم و بر پيامبرش درود مى فرستم. اى مردم كوفه! هر كس مرا مى شناسد كه مى شناسد، امّا هر كس كه مرا نمى شناسد، بداند من على، پسر حسين هستم. 🔸من فرزند آن كسى هستم كه كنار نهر فرات با لب تشنه شهيد شد. من فرزند آن كسى هستم كه خانواده اش اسير شدند. اى مردم كوفه! آيا شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و از او خواستيد تا به شهر شما بيايد؟ آيا شما نبوديد كه براى يارى او پيمان بستيد، امّا وقتى كه او به سوى شما آمد به جنگ او رفتيد و او را شهيد كرديد؟ شما مرگ و نابودى را براى خود خريديد. در روز قيامت چه جوابى خواهيد داشت، آن هنگام كه پيامبر به شما بگويد: "شما از امّت من نيستيد چرا كه فرزند مرا كشتيد". 🔹بار ديگر صداى گريه از همه جا بلند مى شود. همه به هم نگاه مى كنند، در حالى كه به ياد مى آورند كه چگونه به (ع) نامه نوشتند و بعد از آن به جنگ او رفتند. امام بار ديگر به آنها مى فرمايد: "خدا رحمت كند كسى كه سخن مرا بشنود. من از شما خواسته اى دارم". همه مردم خوشحال مى شوند و فرياد مى زنند: "اى فرزند پيامبر! ما همه، سرباز تو هستيم. ما گوش به فرمان توايم و ما جان خويش را در راه تو فدا مى كنيم و هر چه بخواهى انجام مى دهيم. ما آماده ايم تا همراه تو قيام كنيم و يزيد و حكومتش را نابود سازيم". 🌴اين سخنان در موجى از احساس بيان مى شود. دست ها همه گره كرده و فريادها بلند است. ترس در دل ابن زياد و اطرافيان او نشسته است. به راستى، امام چه زمانى دستور حمله را خواهد داد؟ ناگهان صداى امام همه را وادار به سكوت مى كند: "آيا مى خواهيد همان گونه كه با پدرم رفتار نموديد، با من نيز رفتار كنيد؟ مطمئن باشيد كه فريب سخن شما را نمى خورم. به خدا قسم هنوز داغ پدر را فراموش نكرده ام". 🔸همه، سرهاى خود را پايين مى اندازند و از خجالت سكوت مى كنند. آرى! همين مردم بودند كه در نامه هاى خود به امام حسين(ع) نوشتند كه ما همه آماده جان فشانى در راه تو هستيم و پس از مدتى همين ها بودند كه لشكرى سى هزار نفرى شدند و براى كشتن او سر از پا نمى شناختند. همه با خود مى گويند پس امام سجّاد(ع) چه خواسته اى از ما دارد؟ او كه در سخن خود فرمود از شما مردم خواسته اى دارم. امام به سخن خود ادامه مى دهد: "اى مردم كوفه! خواسته من از شما اين است كه ديگر نه از ما طرفدارى كنيد و نه با ما بجنگيد". 🔹اى مردم كوفه! خاندان پيامبر، ديگر يارى شما را نمى خواهند. شما مردم امتحان خود را پس داده ايد، شما بىوفاترين مردم هستيد. مردم با شنيدن اين سخن، آرام آرام متفرّق مى شوند. كاروان اسيران به سوى قصر ابن زياد حركت مى كند. آرى! در اسارت بودن بهتر از دل بستن به مردم كوفه است. 💠اكنون ابن زياد منتظر است تا اسيران را نزد او ببرند. قصر آذين بندى شده و همه سربازان مرتّب و منظّم ايستاده اند. ابن زياد دستور داده است تا مجلس آماده شود و سرِ امام حسين(ع) را در مقابل او قرار دهند. عدّه اى از مردم سرشناس هم به قصر دعوت شده اند. ابن زياد روى تخت خود نشسته و عصايى در دست دارد. واى بر من! او با چوب بر لب و دندان امام حسين(ع) مى زند و مى خندد و مى گويد: "من هيچ كس را نديدم كه مانند حسين زيبا باشد". انس بن مالك به ابن زياد مى گويد: "حسين شبيه ترين مردم به پيامبر بود. آيا مى دانى كه الآن عصاى تو كجاست؟ همان جايى كه ديدم پيامبر آن را مى بوسيد". ◾️من آن روز نمى دانستم كه چرا پيامبر لب هاى حسين را مى بوسيد، امّا او امروز را مى ديد كه تو چوب به لب و دندان حسين مى زنى! سربازان وارد قصر مى شوند: "آيا اسيران را وارد كنيم؟". با اشاره ابن زياد، اسيران را وارد مى كنند و آنها را در وسط مجلس مى نشانند. ⚫️ 📕⚫️ ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️📕⚫️📕 لعنت بر ابن زیاد لعنت... وای من 😭 اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ویژه برنامه ماه محرم و #صفر ☆ با کــاروان عــشـق☆ ● برنامه چهل و هشتم 💠شمر و سربازان او بسيار خوشح
🌴مردم به تماشاى گل هاى پيامبر آمده اند. آنها شيرينى و شربت پخش مى كنند و صداى ساز و دهل نيز، همه جا را گرفته است. نگاه كن! آن پيرمرد را مى گويم، او از بزرگان شام است و براى ديدن اسيران مى آيد. همه مردم راه را براى او باز مى كنند. پيرمرد جلو مى آيد و به (ع) مى گويد: "خدا را شكر كه مسلمانان از شرّ شما راحت شدند و يزيد بر شما پيروز شد". 🔰آن گاه هر چه ناسزا در خاطر دارد بر زبانش جارى مى كند، ولى امام سجّاد(ع) به او مى گويد: ــ اى پيرمرد! هر آنچه كه خواستى گفتى و عقده دلت را خالى كردى. آيا اجازه مى دهى تا با تو سخنى بگويم؟ ــ هر چه مى خواهى بگو! ــ آيا قرآن خوانده اى؟ پيرمرد تعجّب مى كند. اين چه اسيرى است كه قرآن را مى شناسد. مگر اينها كافر نيستند، پس چگونه از قرآن سؤال مى كند؟ ــ آرى! من حافظ قرآن هستم و همواره آن را مى خوانم. ــ آيا آيه 23 سوره "شورى" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: ( قُل لاَّ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى); "اى پيامبر! به مردم بگو كه من مزد رسالت از شما نمى خواهم، فقط به خاندان من مهربانى كنيد". ⚜پيرمرد خيلى تعجّب مى كند، آخر اين چه اسيرى است كه قرآن را هم حفظ است؟ ــ آرى! من اين آيه را خوانده ام و معنى آن را خوب مى دانم كه هر مسلمان بايد خاندان پيامبرش را دوست داشته باشد. ــ اى پيرمرد! آيا مى دانى ما همان خاندانى هستيم كه بايد ما را دوست داشته باشى! پيرمرد به يكباره منقلب مى شود و بدنش مى لرزد. اين چه سخنى است كه مى شنود؟ ــ آيا آيه 33 سوره "احزاب" را خوانده اى، آنجا كه خدا مى فرمايد: ( إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا ); "خداوند مى خواهد كه گناه را از شما خاندان دور كرده و شما را از هر پليدى پاك سازد". ــ آرى! خوانده ام. ــ ما همان خاندان هستيم كه خدا ما را از گناه پاك نموده است. 🔻پيرمرد باور نمى كند كه فرزندان رسول خدا به اسارت آورده شده باشند. ــ شما را به خدا قسم مى دهم آيا شما خاندان پيامبر هستيد؟ ــ به خدا قسم ما فرزندان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستيم. پيرمرد ديگر تاب نمى آورد و عمامه خود را از سر برمى دارد و پرتاب مى كند و گريه سر مى دهد. عجب! يك عمر قرآن خواندم و نفهميدم چه مى خوانم! او دست هاى خود را به سوى آسمان مى گيرد و سه بار مى گويد: "اى خدا! من به سوى تو توبه مى كنم. خدايا! من از دشمنان اين خاندان، بيزارم". 🍃او اكنون فهميده است كه بنى اُميّه چگونه يك عمر او را فريب داده اند: يعنى يزيد، پسر پيامبر را كشته است و اكنون زن و بچّه او را اين گونه به اسارت آورده است. نگاه همه مردم به سوى اين پيرمرد است. او مى دود و پاى امام سجّاد(ع) را بر صورت خود مى گذارد و مى گويد: "آيا خدا توبه مرا مى پذيرد؟ من يك عمر قرآن خواندم، ولى قرآن را نفهميدم". 💫آرى! بنى اُميّه مردم را از فهم قرآن دور نگه مى داشتند. چرا كه هر كس قرآن را خوب بفهمد شيعه اهل بيت(عليهم السلام) مى شود. امام سجّاد(ع) به او نگاهى مى كند و مى فرمايد: "آرى، خدا توبه تو را قبول مى كند و تو با ما هستى". پيرمرد از صميم قلب، توبه مى كند. او از اينكه امام زمان خويش را شناخته، خوشحال است. او اكنون كنار امام سجّاد(ع)، احساس خوشبختى مى كند. پير مرد فرياد مى زند: "اى مردم! من از يزيد بيزارم. او دشمن خداست كه خاندان پيامبر را كشته است. اى مردم! بيدار شويد!". 💥مردم همه به اين منظره نگاه مى كنند. ناگهان همه وجدان ها بيدار شده و دروغ يزيد آشكار شود. خبر به يزيد مى رسد. دستور مى دهد فوراً گردن او را بزنند، تا ديگر كسى جرأت نكند به بنى اُميّه دشنام بدهد. پيرمرد هنوز با مردم سخن مى گويد و مى خواهد آنها را از خواب غفلت بيدار كند، امّا پس از لحظاتى، سربازان با شمشيرهايشان از راه مى رسند و سر پيرمرد را براى يزيد مى برند. مردم مات و مبهوت به اين صحنه نگاه مى كنند. اوّلين جرقه هاى بيدارى در مردم شام زده شده است. يزيد، ديگر، ماندن اسيران را در بيرون از قصر صلاح نمى بيند و دستور مى دهد تا اسيران را وارد قصر كنند. اين صداى قرآن از كجا مى آيد؟ يكى از قاريان شام قرآن مى خواند، او به آيه 9 سوره "كهف" مى رسد: ( أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـبَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كَانُواْ مِنْ ءَايَـتِنَا عَجَبًا ); آيا گمان مى كنيد كه زنده شدن اصحاب كهف، چيز عجيبى است؟ ⚡️ناگهان صدايى به گوش مى رسد، خداى من! اين صدا چقدر شبيه صداى مولايم حسين است! همه تعجّب كرده اند، آرى، اين سر (ع) است كه به اذن خدا اين چنين سخن مى گويد: "ريختنِ خون من، از قصه اصحاب كهف عجيب تر است!" ● ادامه دارد... ⚫️ 📕⚫️ ⚫️📕⚫️📕 📕⚫️📕⚫️📕 اللهم عجل لولیک الفرج 🥺 ❤️‍🩹 🥺 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 @Refighe_Shahidam313
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ
ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ✅يزيد صداىِ گريه مردم را مى شنود. آنها با دقّت به سخنان (ع) گوش مى دهند. مردم شام، به دروغ هاى معاويه و يزيد پى برده اند. آنها يك عمر حضرت على(ع) را لعن كرده اند و باور كرده بودند كه على(ع) نماز نمى خواند، امّا امروز مى فهمند اوّلين كسى كه به اسلام ايمان آورده حضرت على(ع) بوده است. او كسى بود كه همواره در راه اسلام شمشير مى زد. 💢صداى گريه و ناله مردم بلند است. يزيد كه از ترس به خود مى لرزد در فكر اين است كه چه خاكى بر سر بريزد. او نگران است كه نكند مردم شورش كنند و او را بكشند. هنوز تا موقع اذان وقت زيادى مانده است، امّا يزيد براى اينكه مانع سخنرانى امام شود دستور مى دهد كه مؤذّن اذان بگويد: ــ "الله أكبر، الله أكبر، أشهد انْ لا إله إلاّ الله". 🍃امام مى فرمايد: "تمام وجود من به يگانگى خدا گواهى مى دهد". ــ "أشهد أنّ محمّداً رسول الله". امام سجّاد(ع)، عمامه از سر خود برمى دارد و رو به مؤذن مى كند: "تو را به اين محمّدى كه نامش را برده اى قسمت مى دهم تا لحظه اى صبر كنى". سپس رو به يزيد مى كند و مى فرمايد: "اى يزيد! بگو بدانم اين پيامبر خدا كه نامش در اذان برده شد، جد توست يا جد من، اگر بگويى جد تو است كه دروغ گفته اى و كافر شده اى، امّا اگر بگويى كه جد من است، پس چرا فرزند او، حسين را كشتى و دختران او را اسير كردى؟". ✅آن گاه اشك در چشمان امام سجّاد(ع) جمع مى شود. آرى! او به ياد مظلوميت پدر افتاده است: "اى مردم! در اين دنيا مردى را غير از من پيدا نمى كنيد كه رسول خدا جد او باشد، پس چرا يزيد پدرم حسين را شهيد كرد و ما را اسير نمود". يزيد كه مى بيند آبرويش رفته است برمى خيزد تا نماز را اقامه كند. امام به او رو مى كند و مى فرمايد: "اى يزيد! تو با اين جنايتى كه كردى، هنوز خود را مسلمان مى دانى! تو هنوز هم مى خواهى نماز بخوانى". 💢يزيد نماز را شروع مى كند و عدّه اى كه هنوز قلبشان در گمراهى است، به نماز مى ايستند. ولى مردم زيادى نيز، بدون خواندن نماز از مسجد خارج مى شوند. مردم شام از خواب بيدار شده اند. آنها وقتى به يكديگر مى رسند يزيد را لعنت مى كنند. آنها فهميده اند كه يزيد دين ندارد و بنى اُميه يك عمر آنها را فريب داده اند. 🔰اينك آنها مى دانند كه چرا (ع) با يزيد بيعت نكرد. اگر او نيز، در مقابل يزيد سكوت مى كرد، ديگر اثرى از اسلام باقى نمى ماند. به يزيد خبر مى رسد كه شام در آستانه انفجارى بزرگ است. مردم، دسته دسته كنار خرابه شام مى روند و از امام سجّاد(ع) و ديگر اسيران عذر خواهى مى كنند. مأموران حفاظتى خرابه، نمى توانند هجوم مردم را كنترل كنند. يزيد تصميم مى گيرد اسيران را از مردم دور كند. او به بهانه نامناسب بودن فضاى خرابه آنها را به قصر مى برد. ● ادامه دارد... ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ ـ▪️◾️💠▪️◾️ـ ـــــ ـ ـــــ ـ ـــــ اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
📖آرى! عصر عاشورا خيمه ها را غارت كردند و سپاه كوفه هر چه داخل خيمه ها بود را براى خود برداشتند، امّا
☆ با کــاروان عــشـق☆ ● برنامه پنجاه و دوم (آخرین قسمت) 🍃شب است و همه مردم شهر در خواب هستند، امّا كنار قصر يزيد كاروانى آماده حركت است. يزيد دستور داده است تا خاندان پيامبر در دل شب و مخفيانه از شام خارج شوند. او نگران است كه مردم شام بفهمند و براى خداحافظى با اين خانواده اجتماع كنند و بار ديگر امام سجّاد(ع) سخنرانى كند و دروغ هاى ديگرى از يزيد را فاش سازد. آن روزى كه مردم به اين كاروان فحش و ناسزا مى گفتند، يزيد در روز روشن آنها را وارد شهر كرد و مدت زيادى آنها را در مركز شهر معطّل نمود، امّا اكنون كه مردم شهر اين خاندان را شناخته اند، بايد در دل شب، سفرشان آغاز شود. اكنون يزيد نزد اُمّ كُلثوم، دختر على(ع)، مى رود و مى گويد: "اى امّ كُلْثوم! اين سكّه هاى طلا براى شماست. اينها را در مقابل سختى ها و مصيبت هايى كه به شما وارد شده است، از من قبول كن". 🔰صداى اُمّ كلثوم سكوت شب را مى شكند: "اى يزيد! تو چقدر بى حيا و بى شرمى! برادرم حسين را مى كشى و در مقابل آن سكّه طلا به ما مى دهى. ما هرگز اين پول را قبول نمى كنيم". يزيد شرمنده مى شود و سرش را پايين مى اندازد و دستور حركت مى دهد. كاروان، شهر شام را ترك مى كند، شهرى كه خاندان پيامبر در آنجا يك ماه و نيم سختى ها و رنج هايى را تحمّل كردند. ⏺كاروان به حركت خود ادامه مى دهد. مهتاب بيابان را روشن كرده است. هنوز از شام فاصله زيادى نگرفته ايم. نُعمان همراه كاروان مى آيد. يزيد به او توصيه كرده است كه با اهل كاروان مهربانى كند و هر كجا كه خواستند آنها را منزل دهد. ــ اى نُعمان! آيا مى شود ما را به سوى عراق ببرى. ــ عراق براى چه؟ ما قرار بود به سوى مدينه برويم. ــ ما مى خواهيم به برويم. خدا به تو جزاى خير بدهد ما را به سوى كربلا ببر. نُعمان كمى فكر مى كند و سرانجام دستور مى دهد كاروان مسير خود را به سوى عراق تغيير دهد. شب ها و روزها مى گذرد و تا كربلا راهى نمانده است. اين جا سرزمين كربلاست! همان جايى كه عزيزانمان به خاك و خون غلتيدند. هنوز صداى غريبانه حسين به گوش مى رسد. كاروان سه روز در كربلامى ماند و همه براى امام حسين(ع) و عزيزانشان عزادارى مى كنند. سه روز مى گذرد و اكنون هنگام حركت به سوى مدينه است. 🔺كاروان آرام آرام به سوى مدينه مى رود. شب ها و روزها سپرى مى شود. نزديك مدينه، امام سجّاد(ع) دستور توقّف مى دهد و سراغ بَشير را مى گيرد، وقتى بشير نزد امام مى آيد، امام به او مى فرمايد: ــ اى بشير! پدر تو شاعر بود، آيا تو هم از شعر بهره اى برده اى؟ ــ آرى! اى پسر رسول خدا! ــ پس به سوى شهر برو و مردم را از آمدن ما با خبر كن. بَشير سوار بر اسب خود مى شود و به سوى مدينه به پيش مى تازد. امام سجّاد(ع)دستور مى دهد تا خيمه ها را برپا كنند و زنان و بچّه ها در خيمه ها استراحت كنند. ☑️حتماً به ياد دارى كه اين كاروان در دل شب از مدينه به سوى مكّه رهسپار شد. امام سجاد(ع) ديگر نمى خواهد ورود آنها به مدينه مخفيانه باشد. ايشان مى خواهد همه مردم باخبر بشوند و به استقبال اين كاروان بيايند. مردم مدينه از شهادت (ع) باخبر شده اند. ابن زياد روز دوازدهم پيكى را به مدينه فرستاد تا خبر كشته شدن امام حسين(ع) را به امير مدينه بدهد. دوستان خاندان پيامبر در آن روز گريه ها كردند و ناله ها سر دادند، امّا آنها از سرنوشت اسيران هيچ خبرى ندارند. 🔸به راستى، آيا يزيد آنها را هم شهيد كرده است؟ همه نگران هستند و منتظر خبراند. ناگهان از دروازه شهر اسب سوارى وارد مى شود و فرياد مى زند: "يا أهلَ يَثْربَ لا مقامَ لَكُم"; "اى مردم مدينه، ديگر در خانه هاى خود نمانيد". همه با هم مى گويند چه خبر است؟ مردم از زن و مرد، پير و جوان، در مسجد پيامبر جمع مى شوند، اى مرد! چه خبرى دارى؟ او به مردم مى گويد: "مردم مدينه! اين امام سجّاد(ع) است كه با عمه اش زينب و خواهرانش در بيرون شهر شما منزل كرده اند". 🔹همه مردم سراسيمه مى دوند. داغ حسين(ع) براى آنها تازه شده است. غوغايى برپا مى شود. بَشير مى خواهد به سوى (ع)برگردد، امّا مى بيند همه راه ها بسته شده و ازدحام جمعيّت است. بنابراين از اسب پياده مى شود و پياده به سوى خيمه امام سجّاد(ع)مى رود. چه قيامتى برپا شده است! بَشير وارد خيمه امام سجّاد(ع) مى شود. امام را مى بيند در حالى كه اشك مى ريزد و دستمالى در دست دارد و اشك چشم خود را پاك مى كند. ⚫️مردم به خدمت او مى رسند و به او تسليت مى گويند. صداى گريه و ناله از هر سو بلند است 🍃امام مى خواهد براى مردم سخن بگويد. همه مردم ساكت مى شوند. پايان اين سفر رسيده است، پس بايد چكيده و خلاصه اين سفر براى تاريخ ثبت شود: "من خدا را به خاطر سختى هاى بزرگ و مصيبت هاى دردناك و بلاهاى سخت شكر و سپاس مى گويم".
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
👆👆👆👆👆 💫 #معجزه قسمت👈🏻 (13) ✅ خلقت نوری فاطمه (سلام الله علیها) در کلام رسول الله (صل الله علیه وا
💫 قسمت👈🏻 (14) ✅ بیرون آوردن اعجاز انگيز پسر از چاه 📝مي‏گويند: روزي ناگهان پسر امام سجاد عليه‏السلام داخل چاهي که در خانه بود افتاد و مادرش بسيار مضطرب و نگران گرديد. 💜 همان وقت امام سجاد عليه‏السلام در حال نماز بود و همسر آن حضرت هر چقدر فرياد و زاري کرد امام سجاد عليه‏السلام نماز را قطع نکرد. 💚و مادر بر سر چاه مي‏دويد و در چاه نظر مي‏کرد و باز به نزد آن حضرت مي‏دويد تا آنکه ضعف بر او غالب شد و شکي در دلش بوجود آمد. 💙سپس امام سجاد عليه‏السلام نماز را تمام کرد و به سر چاه آمد و با اعجاز الهي، دست خويش را دراز کرد و پسر را بيرون آورد و به مادرش گفت: «بگير پسرت را.»  💟پس مادر از ديدن پسرش بسيار خوشحال شد و به خنده افتاد ولي بعد بخاطر شکي که در دلش بوجود آمده بود و يقينش، ضعيف گرديده بود به گريه افتاد. 💖پس امام سجاد عليه‏السلام به او دلداري داد و فرمود: 🟩 «نگهدارنده، خداوند است! اگر پسرت را به او مي‏سپردي و اضطراب پيدا نمي‏کردي بسيار بهتر بود.» 📚سیرالائمه اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
اللّهــم صلّ علــي محمّــد و آل محمّــد و عجّــل فرجــــهم " #معجزه قسمت👈🏻 ((26)) السلام علیک یا
  قسمت👈🏻 ((27)) 💜السلام علیک یا امام سجاد علیه السلام ✅ ثروتمند شدن خادم امام سجاد .ع. 💫 زهری گوید: خدمت امام زین العابدین (علیه‌السّلام) بودم که یکی از اصحابش نزد آن حضرت آمد و امام به او فرمود‌ای مرد چه وضعی داری؟ عرض‌کرد: یا ابن رسول الله من امروز چهارصد اشرفی قرض دارم و نانخور زیادی دارم و چیزی ندارم برای آنها ببرم. امام به شدت گریه کرد. عرض‌کردم: چرا گریه می‌کنید؟ فرمودند: آیا گریه برای غیر مصیبت و بلاهاست؟ (گریه برای مصائب و محنتهای بزرگ است). گفتند: این چنین است. فرمود: چه محنت و مصیبت بر مؤمن آزاد از این سخت‌تر که برادر خود را محتاج بیند و نتواند به او کمک کند و او را فقیر بیند و نتواند علاج آن بکند. زهری گوید: مجلس بهم خورد و یکی از مخالفان که بر امام طعن می‌زد و می گفت: از اینها تعجب است که یک بار ادعا می‌کنند آسمان و زمین و هر چیزی فرمانبر آنها است و خدا هر خواست آن‌ها را اجابت کند و بار دیگر، نسبت به اصلاح حال خواص خودشان، اعتراف به درماندگی می‌کنند. این خبر به آن مرد گرفتار رسید و آمد نزد امام و عرض کرد: یابن رسول الله از فلانی به من خبر رسیده که چنین و چنان گفته و این گفته او از گرفتاری خودم بر من سخت‌تر است. امام فرمود: خدا اجازه رفع گرفتاریت را داده است. ‌ای فلانه (خطاب به یکی از کنیزها)، افطاری و سحری مرا بیاور. دو قرص نان آورد. امام به آن مرد فرمود: اینها را بگیر که جز آنها چیزی نداریم. خدا به وسیله آنها از تو رفع گرفتاری کند و مال بسیاری به تو می‌رساند. آن مرد آن دو قرص نان را گرفت و به بازار رفت و نمی‌دانست چه کند. در‌اندیشه قرض سنگین و بدی وضع عیالش بود و شیطان به او وسوسه می‌کرد که این‌ دو قرص نان چطور حوائجت را برطرف می‌کند؟ به ماهی فروشی رسید که ماهی او خشک شده بود. به او گفت: این ماهی تو خشک است، این قرص نان من هم خشک است، میل داری این ماهی خشک شده‌ات را به این قرص نان خشک من بدهی؟ گفت: آری. ماهی را به او داد و قرص نان او را گرفت. باز به مرد نمک فروشی که نمک او را نمی‌خریدند برخورد کرد و به او گفت: این نمکت را که از تو نمی‌خرند من می‌دهی و در مقابل، این قرص نان را بگیری؟ گفت: آری. نمک را از او گرفت و با ماهی آورد و با خود گفت این ماهی را با آن نمک اصلاح می‌کنم. چون شکم ماهی را شکافت دو لؤلؤ فاخر در آن یافت و خدا را حمد گفت. در این میان که خوشحال بود، در خانه او را زدند. آمد ببیند پشت در خانه چه کسی است. دید صاحب ماهی و نمک هر دو آمدند و هر کدام می‌گویند‌: ای بنده خدا ما و عیال ما هر چه کوشش کردیم نتوانستم نان را بخوریم و گمان کردیم که تو از بدحالی و فقر این نان را می‌خوری و آن را به تو برگرداندیم و آنچه هم به تو دادیم بر تو حلال کردیم آن دو قرص نان را گرفت. چون آن دو نفر برگشتند، باز در خانه او را زدند که فرستاده امام بود. وارد شد و گفت: امام می‌فرماید خدا به تو گشایش داد، طعام ما را باز ده که جز ما کسی آن را نخورد. آن مرد آن دو لؤلؤ را به بهای بسیاری فروخت و قرضش را ادا کرد و وضع زندگیش خوب شد. یکی از مخالفین گفت: ببین تفاوت تا کجا است؛ در عین حالی که علی بن الحسین (علیه‌السّلام) توانا برفع فقر خود نیست، او را به این ثروت بسیار رسانید و این چگونه می‌شود و چگونه کسی که از رفع فقر خود ناتوانست‌ به این ثروت بی نهایت تواناست. امام فرمود: قریش هم به پیغمبر همین اعتراض را داشتند و می‌گفتند: کسی که نمی‌تواند از مکه تا مدینه را جز در دوازده روز برود (چنان که به هنگام هجرت او نیز چنین بود)، چگونه در یک شب از مکه به بیت المقدس می‌رود و برمی‌گردد. سپس علی بن الحسین (علیه‌السّلام) فرمود: اینها غافلند از کار خدا و دوستان خدا. به مقام‌های بلند نمی‌توان رسید مگر با تسلیم در مقابل خدا و ترک اظهار نظر و رضا به آنچه او صلاح می‌داند. دوستان خدا صبر می‌کنند بر گرفتاری‌ها و ناراحتی‌ها بطوری که دیگران چنین صبری ندارند و خداوند در مقابل این شکیبائی آنها را به تمام آرزوهایشان می‌رساند. با وجود این، آنها جز خواسته خدا را نمی‌خواهند.» 📚مناقب ابن شهر آشوب از طریق امام باقر (علیه‌السّلام) .ع. اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💚⃞🌿️ جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°☘🥀☘°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
✅#معجزه قسمت👈🏻(( پنجاه و هشت)) ✅ نجات جوان اعدامی از پای چوبه دار حتمآ ببینید! 《چه خوبه امام رضا ضا
قسمت👈🏻((پنجاه و نه)) 💐در محضر امام سجاد علیه‌السلام ✅ سخنان حجرالاسود   🌷وقتي امام حسين ـ عليه السلام ـ به شهادت رسيد محمد حنفيه شخصي را نزد امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرستاد تا براي او يك ملاقات خصوصي قرار دهد. امام ـ عليه السلام ـ به درخواست او پاسخ مثبت داد و با يكديگر به گفتگو پرداختند. 🌸 محمد حنفيه گفت: اي پسر برادرم! تو مي‌داني كه رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ امامت و خلافت را پس از خود به اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ و سپس به حسن ـ عليه السلام ـ و بعد از او به حسين ـ عليه السلام ـ واگذار كرد و پدر شما كشته شد و وصيت نكرد. 🌻من عموي تو هستم كه با پدر تو از يك ريشه‌ام و فرزند علي ـ عليه السلام ـ هستم. 🍂من با اين سن و سبقتي كه بر تو دارم بر تو كه جوان هستي به امامت سزاوارترم بنابراين در امر امامت و وصايت از پيامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ با من نزاع و جدال نكن. 💚 امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرمود: اي عمو! از خداوند پروا كن و چيزي را كه حق نداري ادعا نكن من تو را موعظه مي‌كنم كه از افراد جاهل نباشي. اي عمو! همانا پدرم صلوات الله عليه پيش از آنكه راهي عراق گردد به من وصيت كرد و ساعتي قبل از شهادت نسبت به آن با من پيمان بست و اين سلاح رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله ـ است كه نزد من است. بنابراين متعرض امر امامت نشو كه مي‌ترسم عمرت كوتاه و پريشان خاطر شوي. خداي عزوجل امر امامت و وصايت را در نسل حسين ـ عليه السلام ـ قرار داده است و تو اگر مي‌خواهي از اين حقيقت آگاه شوي بيا با هم نزد حجرالاسود برويم و از او بخواهيم تا موضوع را روشن كند. 💕هر دو به راه افتادند تا به حجرالاسود رسيدند. آنگاه امام سجاد ـ عليه السلام ـ به محمد حنفيه فرمود: تو اول به درگاه خداي عزوجل تضرع كن و از او درخواست نما تا حجرالاسود را براي تو به سخن آورد سپس بخواه كه به امامت تو گواهي دهد. محمد حنفيه با تضرع و زاري دعا كرد و از خدا استمداد نمود و از حجر خواست كه به امامت او گواهي دهد اما جواب او را نداد. 💜 امام سجاد ـ عليه السلام ـ فرمود: اي عمو! اگر تو وصي و امام مي‌بودي جواب تو را مي‌داد. ⚠️محمد حنفيه گفت: پسر برادرم تو دعا كن و از خدا بخواه تا حقيقت معلوم گردد. ✅علي بن الحسين ـ عليه السلام ـ آن گونه كه مي‌خواست با خدا مناجات كرد و سپس خطاب به حجرالاسود گفت: از تو مي‌خواهم به آن خدائي كه ميثاق پيامبران و اوصياء و همه مردم را در تو قرار داد امام بعد از حسين ـ عليه السلام ـ را به ما خبر دهي. 🕋🪨حجرالاسود جنبشي كرد كه نزديك بود از جا كنده شود. آنگاه خداي عزوجل او را به سخن درآورد و به زبان فصيح عربي گفت: 🍃خداوندا براستي وصايت و امامت بعد از حسين بن علي  عليه السلام  به علي بن حسين بن علي بن ابيطالب پسر فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله  رسيده است. وقتي كار به اينجا رسيد محمد حنفيه برگشت و از پيروان علي بن الحسين عليه السلام گرديد.   📚 اصول كافي، كتاب الحجه، باب ما يفصل بين دعوي المحق و المبطل في امر الامامه، ح ۵. علیه السلام اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
✅#معجزه قسمت👈🏻((شصت)) ✅درمحضر وصی رسول الله صل الله علیه واله وسلم 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم
قسمت👈🏻 ((شصت و یک)) ✅در محضر امام سجاد علیه السلام ‼️ به سخن آوردن مرده 🤍 امام سجاد  عليه السلام   در جمعی فرمود: 🔆مرگ ناگهاني براي مؤمن سبب راحتي ❌ و براي كافر موجب تاسف و ناراحتي است. ⚠️و مؤمن كسي كه او را غسل مي‌دهد و در تابوت حمل مي‌كند، مي‌شناسد. 🌀اگر اعمال او نيكو بوده و در نزد خداوند براي او خير و خوبي باشد به حمل كنندگان خود سوگند مي‌دهد كه در خاك سپاري او تعجيل كنند  ♨️و اگر بخاطر اعمال بدش خيري براي او نباشد به آنها سوگند مي‌دهد كه در حمل و دفن او سهل انگاري كنند. 💚وقتي امام عليه السلام اين مطالب را بيان فرمود: 📍ضمره بن سمره كه فرد ناصالحي بود گفت: ⛔️اگر چنين سرنوشت بدي براي اوست از تابوت بيرون بپرد، بخندد و ديگران را هم بخنداند. 💜 امام عليه السلام فرمودند: 🔴خداوندا ضمره بن سمره به حديث پيامبر خنديد و ديگران را نيز خنداند او را به مرگ ناگهاني تاسف بار بميران. چيزي نگذشت كه غلام ضمره به محضر امام عليه السلام  آمد و گفت: ⚫️🔺ضمره به مرگ ناگهاني مرد و من به خدا قسم ياد مي‌كنم كه صداي او را پس از مرگ شنديم كه مي‌گفت: واي بر ضمره بن سمر. ♨️💯همه دوستان از من جدا شدند و به جهنم وارد شدم و آن جايگاه من است. امام سجاد عليه السلام  فرمودند: ❔❕«الله اكبر» اين جزاي كسي است كه به حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله خنديد و ديگران را خنداند.   📚بحارالانوار، ج ۴۶، ص۲۷   اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
💫حدیث روز 🌺 امام_زین_العابدین_ع اللَّهُمَّ إِنيِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ ... أَوْ أَنْ نَعْضُدَ ظَالِماً، أَوْ نَخْذُلَ مَلْهُوفاً. 🤲🏻خدایا! به تو پناه می آورم از این که ستمگری را یاری کنم، یا مظلومی که یاری می‌طلبد را بی‌یاور گذارم. 📚 صحیفه سجادیه ، دعای شماره ۸ اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💠 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 •❁꧁-•°🔹🦋🔹°•-꧂❁•
💚⃟⃟🌻🍃 💫حدیث روز 🌺امام‌ سجاد علیه‌السلام: 🟠 آنگاه‌ که قائم ما قیام کند، خدا آفت را از شیعیان ما بِزُداید؛ و دلهایشان را چون پاره‌های آهن(استوار) سازد. 📚الخصال ج۱،ص۵۴۱ اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂
💫حدیث روز ☀️ امـــــام ســجـــاد (عــلــیه الـسـلام) : إِنَّ أَهْلَ زَمَـانِ غَيْبَتِهِ اَلْقَائِلُونَ بِإِمَامَتِـهِ اَلْمُنْتَظِـرُونَ لِظُهُـورِهِ أَفْضَلُ أَهْلِ كُلِّ زَمَانٍ 👌همانا مردم زمان غيبت او ( امام مهدی علیه السلام) که امامتش را باور دارند و در انتظار ظهورش به سر برند، از مردم تمام زمان ها بهترند. 📚 بحار الأنوار ؛ ج ۵۲ ، ص ۱۲۲ زمـــ🕖ـــان همچنان در عبورِ خود بیتابانه می شتابد، شتابان، شتابان! بــــہ ســــــوی صــبـــــح، صــبـــــــحِ ظــهـــــــور...» « ...أَلَيْسَ الصُّبْحُ بِقَرِيبٍ » { سوره هود آیه ۸۱ } {آیا صبح نزدیک نیست} اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ𝟑𝟏𝟑💙⃞💎 جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ꧁-•°⛄️🔹❄️🔹⛄️°•-꧂