eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
10.2هزار ویدیو
327 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین @harfaton1 کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
. صغری گفت: صدیقه شعر تازه ایت را خواندم، دستت درد نکنه، انگار که خودت شهید شدی و داری حرف می زنی. صدیقه گفت: دعا کن... صغری گفت: این حرفها را نزن، مادر و آقا، اگر تو چیزی ات بشه، زبونم لال، دق می کنند اصلاً حمید هم هر کاری تو بکنی، می کنه. شما دو تا حسابی عوض شدین، عزیزکرده های خونه، انقلابی شدین! مواظب خودتون باشید. صدیقه گفت: قراره اسلام محافظت بشه، خون ما برای سبز ماندن این درخت تناور ارزشی نداره. صغری گفت: جوری حرف می زنی که انگاری داری، شعر می گی، قطعه ادبی می نویسی، اصلاً بعضی وقتها که نوشته هات را می خونم باورم می شه تو اونها را نوشتی، اگر پیگیر باشی، حتماً یا نویسنده می شی یا شاعر. صدیقه گفت: دعا کن شهید بشم، از همه چیز مهمتره. صغری گفت: بعد همه می گن شاعری که شهید شد. صدیقه تکرار کرد: بعد همه می گن شاعری که شهید شد! 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ تولد
صدیقه امتحانهای خرداد را که تمام کرد، دیگر تاب ماندن نداشت. رفت... صبح گرمی بود، میانه تابستان. صدای اذان در اتاقها و در حیاط و در جای خالی صدیقه پیچید. مریم چشمهایش را باز کرد و رو به مادر گفت: مامان خواب آبجی صدیق را دیدم. مادر چشمش را به مهر جانمازش دوخته بود به آب حوض دوست و گفت: خیره انشاءالله، حالا پاشو نمازت را بخوان، الآن دیگه قضا می شه، پاشو، پاشو. مریم اما نگران خواهر بود، کاش صدیقه زودتر می آمد این بار چه رفتنش طولانی بود. کاش اصلاً نمی رفت. کاش...خدایا! صدیقه را، همه پاسداران را، رزمندگان را در پناه خودت داشته باش. هیچ چیز مثل نوشته های خود صدیقه مایه آرامش نبود. صدیقه در دفتر یادداشتش نوشته بود: «خدایا به مادران در راه نشسته، به پدران رخ، زغم چروکیده، به یاران همسنگر، به قلم که می نویسد به شب که می آید، به سحر که از دل سیاه این شب تیره راه روشنی را طی می کند، به خوبیها و، قسم ات می دهم که پاسداران ما را نگه داری و صبر و شکیبایی و ایمان، دشمنان ما رارو سیاهی عطا کنی.» مریم نشسته بود و زمزمه های صدیقه را تکرار می کرد. مادر به مریم گفت: دعای بعد از نماز می خوانی؟ مریم دفتر صدیقه را بست و گفت: خوابش را دیدم، دلواپسم. مادر گفت: انشاءالله خیره، چی دیدی. مریم گفت: خواب دیدم، عده ای دور هم نشسته اند، همه از بزرگانند، آدمهای مهمی اند، نورانی اند، نمی دانم کی هستند، اما می دانم جمع با اهمیتی هستن، من از پشت در می بینم، یکی از بین اون جمع بلند شد. گفتن، آقا امام الزمان هستند. دست صدیقه را گرفت و انگار از در، از دیوار، رد شدند و به آسمان رفتند. نمی دانم واقعاً آقا صدیقه را انتخاب کردن؟ صدیقه انتخاب شده خداست؟ 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: