eitaa logo
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
4.6هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
8.4هزار ویدیو
301 فایل
دلبسته‌دنیا‌که‌عاشق‌شهادت‌نمی‌شود🌷 رفیق‌شهیدمْ‌دورهمی‌خودمونیه✌️ خوش‌اومدی‌رفیق🤝 تأسیس¹⁰/⁰³/¹³⁹⁸ برام بفرست،حرف،عکس،فیلمی،صدا 👇 https://eitaayar.ir/anonymous/vF1G.Bs4pT جوابتو👇ببین https://eitaa.com/harfhamon کپی‌آزاد✅براظهورصلوات‌📿هدیه‌کردی‌چه‌بهتر
مشاهده در ایتا
دانلود
طعم میوه بهشتی بابلسر بودیم... صالح قرار بود برای اربعین به کربلا برود. چهارشنبه 26 آبان بود که گفت «هماهنگی‌ها انجام شد و ان‌شاءالله 28 آبان عازم‌ام.» دوست داشتم من هم بروم، اما با وجود محمدحسین امکان‌پذیر نبود. نمی‌توانستم به او هم بگویم که به کربلا نرود، گفتم «صالح! دلم نمی‌خواهد تنها بروی. دوست دارم باهم به کربلا برویم. اما اگر مانع از رفتن تو شوم، حس می‌کنم نمی‌توانم روز قیامت مسئولیت این کار را به عهده بگیرم و جوابگو باشم...» گفت «راستی امروز صبح خواب دیدم از روی درختی، یک گلابی فوق‌العاده شیرین و خوشمزه چیدم و خوردم. هنوز طعم استثنایی آن زیر زبانم هست...» گفتم «چه جالب، حتماً برای سفر کربلایت است و میوه بهشتی خوردی!» ناخودآگاه نام «میوه بهشتی» به ذهنم رسیده بود. روز اعزام به کربلا... ظهر پنج‌شنبه با ذوق و شوق به خانه آمد و گفت «بالاخره کارم درست شد!» تعجب کردم، گفتم «کارت که درست شده بود. زمان حرکت هم که گفتی فرداست. مگر چیزی مانده بود؟» من ‌و من ‌کنان گفت «کربلا که بله، اما شاید از آن طرف جای دیگری هم بروم!» گفتم «کجا؟» گفت «شاید سوریه!» جا خوردم، انتظارش را نداشتم. محمدحسین را که بغلم بود روی زمین گذاشتم و گفتم «سوریه؟ چرا سوریه؟» با اینکه گویا مدتها بود رایزنی‌هایی برای اعزام به سوریه انجام داده بود، اما اصلاً با من صحبتی از سفر به سوریه نداشت. انگار قرار بود از بین افراد داوطلب اعزام به سوریه، 5 نفر را انتخاب کنند که نام صالح بین آنها نبود. لحظات آخر، یکی از افراد انصراف داد که بعد از جلسات مشورتی، صالح جایگزین شد. دقیقاً روزی که قرار بود به کربلا برود، به سوریه اعزام شد، 28 آبان 94... 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت
روز شمار زندگی شهید عبدالصالح زارع بهنمیری🌹💛☘ 1364 تولد در بَهنَمیر بابلسر 1371 ورود به مدرسه 1372 ورود به فعالیت‌های پایگاه مقاومت بسیج مسجد 1382 مهاجرت خانواده به شهر مقدس قم 1382 کنکور و قبولی در رشته رایانه دانشگاه آزاد بابل 1382 استخدام در سپاه و انصراف از دانشگاه و استخدام در سپاه 1383 کنکور مجدد و قبولی در رشته حقوق (درکنار اشتغال به کار سپاه) 1388 سفر حج عمره 1391 (5 اسفند) ازدواج: عقد 1392 (17 اسفند) ازدواج: عروسی 1394 (فروردین) تولد فرزندش محمدحسین 1394 (26 آبان) شروع دوره آموزشی جهت اعزام به سوریه 1394 (اول آذر) اعزام به سوریه 1394 (16 بهمن) شهادت 1394 (20 بهمن) تشییع در شهرهای بابلسر و بَهنَمیر 1394 (21 بهمن) تشییع در حرم مطهر حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها و خاک‌سپاری در گلزار شهدای علی ابن جعفر علیه‌السلام قم (قطعه 22) 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت
خاطره ای از شهید عبدالصالح زارع روزی که به دنیا آمد یعنی بیست و ششم فروردین سال شصت و چهار، درست مصادف بود با بیست و پنجم ماه رجب، شهادت امام موسی کاظم علیه‌السلام. هنوز برای نوزادمان اسمی انتخاب نکرده بودیم. آقا عیسی ذوالفقاری، شوهرخاله عبدالصالح بود. او بعدها درعملیات کربلای چهار در شلمچه به خیل شهیدان پیوست. آمده بود بَهنَمیر و نشسته بودیم به صحبت. رادیو داشت ویژه‌برنامه شهادت امام هفتم را پخش می‌کرد. گوینده رادیو گفت که یکی از القاب امام هفتم ما عبدالصالح است. همان‌جا تلنگری به ذهن عیسی خورد. اندکی سکوت کرد. بعد رو به بنده کرد و گفت: «اسم شما که عبدالوهاب است، امروز هم که شهادت امام هفتم است. اسم این نورسیده را بگذارید عبدالصالح که هم با نام خودت تناسب دارد؛ هم نام و لقبی نیک از امام موسی کاظم علیه‌السلام است.» حرفش به دلم نشست. به این امید که بنده صالح خدا بشود، همین نام را برایش پسندیدم. موضوع را با مادرش هم در میان گذاشتم. او هم خوشش آمد و استقبال کرد. گفت: «ان‌شاءالله او را به نیّت سربازی اهل‌بیت علیهم‌السلام و امام زمان علیه‌السلام تربیت می‌کنم.» این نام درواقع یادگاری از شهید ذوالفقاری است که باعث شد هر وقت عبدالصالح را صدا بزنیم یادی از او نیز در دلمان زنده شود. 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت
بی تو دستِ بسته ام،بال و پر نمی شود ای پرنده!روز و شب،خوب،سَر نمی شود! آسمان خنده ات،روبروی هر شبم خوش به حال خنده ات،بی سحر نمی شود گریه های صالحت،از حماسه می سرود: جزء برای اهل بیت،چشم،تر نمی شود! خوش به حال رفتنت،برگِ سبزِصلح بود خون پاک یک شهید،بی اثر نمی شود! از جهان دردها،ای بهشت من سلام! هر که راه عشق جُست،دربه در نمی شود! تولد_شهید_عبدالصالح_زارع ۰۱/۲۶ به قلم از زبان همسرشهید 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت
کتاب عبد صالح عبدِ صالح مروری است بر خاطرات و سیره . شهیدی که وقتی خاطراتش را مرور می‌کنی خاطرات سرداران و بزرگ‌مردان دوران دفاع مقدس برایت زنده می‌شود. خاطراتی سرشار از اخلاص، مردانگی، کارایی و معنویت. 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت
خاطره ای کوتاه از شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع کبوتر بچه پسربچه بود و شیطنت‌هایش دردسر درست می‌کرد. اما در همان زمان هم روحی بزرگ و اراده‌ای پاک و خدایی داشت. پنجم ابتدایی بود که نامه‌ای به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نوشت: باسمه‌تعالی من آدمی هستم بی‌اختیار که برای پدر و مادرم دردسرهای بزرگی درست می‌کنم. خواهش می‌کنم هرچه زودتر یا مرا انسانی پاک و مخلص در پناه دین قرار بده یا این کار را به عده عزرائیل بگذارید. من از شما خواهش می‌کنم از شما خواهش می‌کنم. من مانند کبوتر بچه‌ای هستم که در قفس و اسارت شیطان قرار دارم. خواهش می‌کنم به‌حق فاطمه زهرا و به‌حق تشنه‌لبان و تشنه‌لب کربلا 9آزادم کن. اگر حاضر به این کار نیستی مرا هرچه زودتر از دنیا آزادم کن. به‌حق جدّت رسول‌الله قسمت می‌دهم. نویسنده: عبدالصالح زارع در سن 11 سالگی 📚موضوع مرتبط : 📆مناسبت مرتبط : تاریخ شهادت
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
جاے شهید زارع خالے ڪه😔 همسرش می‌گفت: برگه مأموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول می‌
شهید عبدالصالح زارع کنار پدر چرا اسم عبدالصالح را برای پسرتان برداشتید؟ انتخاب چنین نامی باید دلیل داشته باشد. زمانی که پسرم به دنیا آمد، ۲۵ رجب مصادف با شهادت امام موسی کاظم (ع) بود. داخل ماشین مشغول صحبت با شهید عیسی ذوالفقاری (شوهر خاله عبدالصالح) از پاسداران آن زمان سپاه بابلسر بودم و داشتم درباره اجرای مأموریت‌های سپاه صحبت می‌کردم که رادیو از اوصاف امام هفتم (ع) می‌گفت. شوهر خاله عبدالصالح پیشنهاد داد: اگر اسم نورسیده را عبدالصالح بگذارید، خیلی خوب است؛ چون از یک طرف اسم خودتان عبدالوهاب هست و شبیه اسم خودتان می‌شود، از یک طرف ایام ولادت امام صالحین. بعدها شهید ذوالفقاری در چهارم دی ماه سال ۶۴ در منطقه عملیاتی کربلای ۴ شهید شد... جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🦋❁══┅┄
⚘﷽⚘ دعای شهادت...🌷 عبدالصالح تنها یک آرزو در دنیا داشت و برای آن بسیار تلاش میکرد، قبل از عقد به من گفت دعایی دارن که حتما وقت عقد آن را برایم بخواه، وقتی برای عقد رفتیم، با فاصله از هم نشستیم، آن لحظات تمام دغدغه ام این بود که با این فاصله چطور به او بگویم چه دعایی داشت؟ حتما او هم نمی توانست با صدای بلند خواسته اش را بگوید، تا لحظاتی دیگر خطبه جاری میشد و من از خواسته صالح بی خبر بودم. نمیدانستم چه کنم، در همین اثنا، خواهر آقا صالح، جلو آمد و یک دستمال کاغذی تا شده به من داد و گفت این را داداش فرستاد، دستمال را باز کردم و روی دستمال برایم دعایش را نوشته بود: «دعا کن ، من شهید شوم»🕊🌺 شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَجْ جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 رفیق شهیدم 🕊 ❀❀ @Refighe_Shahidam313 ┄┅══❁🍂🕊🍂❁══┅┄