هر زمان که فرصتی به «مهدی» دست میداد در امور خانه به مادر و پدر کمک میکرد.
رضایت پدر برای او بالاتر از هر چیزی بود.
اگر پدر راضی نبود، قصد کاری را نمیکرد.
پدر «مهدی» بر اثر یک حادثه تاسف بار دچار جراحتی شدید شد و برای همیشه خانه نشین شد.
این حادثه «مهدی» را بسیار تحت تأثیر قرار داد.
در عین حال درسی بزرگ را هم برای او به همراه داشت «مهدی» صبر در هنگام بلا و راضی بودن به قضای خداوند را از پدر خود فراگرفت.
درست در روزهایی «مهدی» خود را برای رفتن به دانشگاه آماده میکرد #عملیات_حزب_الله در منطقه « #عرسال » آغاز شد و «مهدی» خود را به جمع رزمندگان #مقاومت در این عملیات رساند.
شب قبل از اعزام، «مهدی» از مادرش خواست تا در کنار او شب را بگذراند.
مادر از این کارش بسیار متعجب شد؛ از اینکه مجبور باشد تمام شب پسر رشیدش را همچون طفلی در آغوش بگیرد. صبح هنگام، «مهدی» قهوه را با والدینش نوشید، ساکش را مرتب کرد و در آن قرآن، زیارت عاشورا و تصویری از پسر خاله شهیدش «سید محمد ابراهیم» قرار داد.
قبل از اینکه راهی شود مادرش از او خواست که حرزی همراه ببرد؛ «مهدی» تبسمی کرد و گفت: «حرز من همان پروردگار جهانیان است.»
«مهدی» از خطرناک بودن این نبرد و حساسیت آن آگاه بود.
همیشه میگفت: «اگر تکفیریها به ما برسند چه بر سر ما خواهد آمد ؟» به همین خاطر شیفته پیوستن به صفوف رزمندگان مدافع حرم عقیله بنی هاشم بود و جان پاکش را در این راه فدا کرد...
#رفیق_شهید
@Refighe_Shahidam313