#زندگینامه
#شهید_حامد_جوانی یکی از جوان ترین #شهدای_مدافع_حرم_آذربایجان متولد ۲۸ آبان ۶۹ است.
در روز ۲۳ اردیبهشت ۹۴ در منطقه #لاذقیه #سوریه #مجروح شده و بر اثر شدت جراحات حدود ۴۳ روز در سوریه و بیمارستان بقیه الله تهران بستری و در حالت کما بود که سرانجام با لبیک به دعوت حق، ۳ تیر ماه ۹۴ به قافله سیدالشهدا(ع) پیوست و در گلزار شهدای وادی رحمت آرام گرفت.
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
@Refighe_Shahidam313
┄┅══❁🍃🌺🍃❁══┅┄
#زندگینامه
#زندگی_نامه
#شهید_علیرضا_شمسی_پور
شهید شمسی پور در خانواده ای #مذهبی در سال ۴۲ در #همدان #متولد می شود
#دوران_ابتدایی را در #دبستان_سعدی می گذراند و #متوسطه را در #دبیرستان #شهید_چمران، بعد از دبیرستان در سال ۶۰ برای گذراندن #خدمت #سربازی در #لشکر_۲۸ #سنندج #اعزام و بعد از پایان دوره سربازی #دواطلبانه وارد #نیروی_بسیج می شود.
سال ۶۲ به مدت یک سال در #پایگاه_مقاومت_بسیج #مسجد_امیرالؤمنین #فعالیت می کند و رفته رفته بعد از خدمت در بسیج مقاومت وارد #سپاه_ناحیه_همدان می شود و از سال ۶۳ که در #سپاه #ناحیه همدان مشغول انجام وظیفه بود، بسیار برای #حضور در #جبهه های نبرد #حق #علیه #باطل به #مناطق #جنگی اعزام و بارها #مجروح شده و در سه مرحله با #تهاجم #شیمیایی #رژیم #بعث #عراق شیمیایی می شود.
❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️
#همدان
گلزار_شهدا
#شهید #شمسی_پور #شخصیت #باهوشی داشت و #همزمان با #حضور در #جبهه ها، #تحصیلات_عالیه خود را نیز می گذراند،
در #عملیات_کربلای_۴ #معاون #دسته می شود و پس از #شهادت #داریوش_ساکی،
#عهده دار #مسئولیت #دسته_غواصی،
مدتی نیز #فرمانده یکی از #گروهان_های_غواصی شده و سپس به #اطلاعات و #عملیات نزد #شهید_بزرگوار #علی_چیت_سازیان رفته و او را #الگوی #تمام_عیار خود قرار می دهد.
بعد از آنکه #مسئول #دسته_شناسایی می شود، همراه با علی چیت سازیان و #علی_میرزایی در یکی از #گشت_های_شناسایی می رود،
در این #مأموریت و در زمان #شهادت #حاج_علی_چیت_سازیان، شمسی پور به همراه علی میرزاییان که در کنار #شهید چیت سازیان هستند #مجروح می شوند.
#اواخر #جنگ که می شود فرماندهی گردان را عهدار شده تا اینکه جنگ پایان می یابد و او همچنان #آرام و #قرار ندارد،
گاهی همراه با #کاروان !راهیان_نور
برای #روایتگری می رود و گاهی دیگر به عنوان #جستجو_گر_نور در #تفحص_شهدا حضور می یابد و گاهی هم در #سوریه به عنوان #مدافع_حرم #آل_الله
...
❤️❤️🌺🌺🌺❤️❤️
#همدان
گلزار_شهدا
به گفته «#بهرام_دوست_پرست» #نماینده_کمیته_جست و_جوی_مفقودین در #همدان و #همرزم این شهید والامقام،
#شهید_شمسی_پور در بسیاری از #عملیاتهای دوران #دفاع_مقدس از ناحیه #سر، #دست و #پا بارها #مجروح می شود، با این وجود پس #پایان_جنگ و #انجام_وظیفه در #سپاه_ناحیه_همدان، با #اعلام_فراخوان کمیته جست و جوی مفقودین به این کمیته می پیوندد، چنانچه با همکاری مجاهدانه او در بازه زمانی سال های ۷۰ تا ۷۲ موفق موفق به تفحص پیکر بیش از دو هزار شهید به همراه دیگر #جستو_گران_نور می شود.
#داغ مردم بی پناه #سوریه و زجر و رنج کودکان سوری دلشان را سوزانده بود، خواب و خوراک نداشت، نه ایام #جشن و #عید می شناخت و نه #شب و روزی، مدتی در جستجوی آرامش حقیقی به عنوان مدافع حرم به سوریه می رود، اما گویا نوای شهادت از جایی دیگر به گوشش می رسد، باز می گردد و نامه شهادتش را هنگام تفحص شهدا در عراق به دست می گیرد، جایی که گفت: “#اینجا_شهید_باران_است”
🌺🌺🌺❤️🌺🌺🌺
#همدان
گلزار_شهدا
در#عملیات #والفجر۴ #ارتفاعات_کانی_مانگا که از #موقعیت حساسی برخوردار بود به عنوان محدوده !عملیات #لشکر۲۷ #محمد_رسول_الله(ص) تایید شد تا نتایج مهمی همچون خارج کردن #مریوان از دید #دشمن و #تسلط بر ۱۳ #شهر و #روستای_عراق را به همراه داشته باشد.
حالا این عملیات ۳۳ روزه که تبدیل به #میعاد_گاه #عاشقان و#دانشگاه #ایثار شده بود بعد از ۳۳ سال باز هم راوی دوران #دفاع_مقدس شد.
صحبت از #سردار #شهید_علیرضا_شمسی_پور است که در !اواخر #جنگ به #فرماندهی #گردان میرسد و در۸ سال دفاع مقدس بارها #مجروح و ۳ بار نیز #شیمیایی میشود.
پس از پایان جنگ تحمیلی برای حفظ خاطرات و ارزشهای دفاع مقدس راوی و از سوی دیگر جستجوگر نور می شود و سالها در #مناطق_جنگی به #تفحص #پیکر #شهدا میپردازد برای بازگرداندن پیکر پاک شهیدانی که دور از #وطن مانده بودند به جمع خانواده هایشان.
با #تولد #داعش داغ مردم بی پناه #سوریه و #زجر و #رنج #کودکان_سوری دلش را سوزانده بود و وقت #دفاع از حرم #عقیله_بنی_هاشم می رسد.
#همدان
گلزار_شهدا
❤️🍁❤️🍁❤️
🍁❤️🍁❤️
❤️🍁❤️
🍁❤️
❤️
#جواد_فخاری
همیشه میگفت دوست ندارم
جنازهام روی این زمین
جایی بگیرد.
روز دوم #پاتک #مجروح میشود.
میگذارندش روی #برانکارد که به عقب منتقل شود. #خمپاره درست میخورد وسط برانکارد.
هیچ چیز از جواد نمیماند
که جایی بگیرد.
#شهادت جواد خیلی دلم را سوزاند...
😔😔😔
به #روایت #حاج_حسین_یکتا
#مربعهای_قرمز صص۲۸۶-۲۸۷
شادی روح تمام شهدا صلوات +وعجل فرجهم
#اللهم_صل_علی_محمدوآل_محمد_وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_هدیه_نثار_شهدا_آزاد
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
🌷ـشهدا
از 😷ـنفس افتادن
تا ما نفس بکشیم...
حضور در #کردستان،
#ایمانی_قوی و دلی چون #شیر را می طلبید،
در #اردیبهشت سال 59 و در #جریان_عملیات_آزاد_سازی شهر #سنندج بعد از نبردی دلاورانه،
#مجروح شد و توسط #کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم #سپاهی که پوشیده بود،
#کفایت می کرد تا #خونخواران کومله تا لحظه #شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است.
بعد از #مجروحیت و #اسارت سعید،
دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه #مفقود الاثر شد و تنها #سند و حکایت بعد از #اسارت ایشان خاطرات یک برادر #ارتشی است که از آن دوران دارد:
دشمنان برای اعتراف گرفتن، هر دو دستش را از بازو بریدند.
با #دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند.
بعد از آن پوستهای نو که جانشین سوخته شد همان پوستهای تازه را کنده و با همان جراحات داخل دیگ آب نمک انداختند.
او مرتب #قرآن را #زمزمه میکرد.
سرانجام او را داخل دیگ آب جوش انداخته و همان جا به دیدار معشوق شتافت.
(آخ آخ آخ آی خدا دلم تنگه💔)
کوموله ها جسدش را #مثله نموده و جگرش را به خورد هم سلولیهایش دادند و مقداری را هم خودشان خوردند!
😔😢😭💔😭😢😔
آی 🌷ـشهدا اگر 🤝ـدستمان را 🤛🤜ـنگیرید 💔ـمیمیریم..
#شهیدی_که_گوشت_بدنش_راخوردند
#شهید_احمد_وکیلی
#یادش_باصلوات
#شهدا #شهیدانه #شهادت #شهید
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
#خاطرات_شهید
فقط یک #آرزو دارم....!!!
گفت:
«توی دنیا بعد از #شهادت فقط
یک آرزو دارم:
اونم اینکه تیر بخوره به گلوم».
تعجب کردیم.
😳😳
بعد گفت:
«یک صحنه از #عاشورا
همیشه 💔ـقلبمو آتیش می زنه؛
بریده شدن گلوی #حضرت_علت_اصغر»
😔😔
#والفجر_یک بود که #مجروح شد.
یک تیر تو آخرین حد بردش خورده
بود به گلوش.
وقتی می بردنش عقب،
داشت از گلوش خون می آمد.
می گفت:
آرزوی دیگه ای ندارم مگر #شهادت.
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#التماس_شفاعت
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@Refighe_Shahidam313
روز دوشنبه
27 #مرداد بود که برای آخرین بار با شهید باغبانی صحبت کردم چون معمولا هر روز باهم تماس داشتیم. روز سه شنبه بود که خبری از هادی نداشتم تا اینکه چند تا از دوستانش به منزل ما آمدند و گفتند که هادی #مجروح شده است اما من همان لحظه متوجه شدم که هادی #شهید شده است و به همرزمانش گفتم اگر هادی مجروح شده است چرا لباس مشکی به تن دارید اما آنها برای دقایقی انکار کردند و می گفتند که هادی مجروح است ولی وقتی متوجه شدند که من فهمیده ام هادی شهید شده است، شروع به گریه کردن کردند و خبر شهادت او را به من دادند.
😔😔😔
#یادشهداباصلوات+وعجل_فرجهم
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4
رفیق شهیدمෆ࿐•°|ོ
☘ سلام بر ابراهیم 💥 قسمت پانزدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي عشق
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت شانزدهم : ۱۷ شهریور
✔️ راوی : امیر منجر
🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال #ابراهيم. با موتور به همان جلسه #مذهبي رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد.
🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود.
مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟!
🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود.
فرياد #مرگ بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را #محاصره کرده اند و...
🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت.
سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت #بيمارستان سوم شعبان و سريع برگشتيم.
تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود.
🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن #مجروح را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند.
ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟
🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن #جوان را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه.
🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين #شهدا کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها.
مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و...
🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل #سياسي روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به #ايران باز ميگردند.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
#سلام_بر_ابراهیم
#شهید_ابراهیم_هادی
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان
و شادی روح شهدا 🥀
صلوات +وعجل فرجهم✌️
رفیق شهیدم 🕊
❀❀
@Refighe_Shahidam313
┄┅═❁✌️➰❄️➰✌️❁═┅┄