#وصیت_های_سحرگاهان
#خانم_منتظری
با #نقل #خاطرات آن شب میگوید:
«محمد گفت که من دیگر از #جبهه برنمیگردم
و این #آخرین_دیدار ماست.
به #احتمال زیاد #جنازه من برنمیگردد
و ممکن است اگر برگشت، سر نداشته باشم.
فقط #دعا کن که از #امام_حسین علیهالسلام جلو نیفتم.
اگر #شهید شدم و راضی بودی،
آن کفنی را که از #مکه برای خودت آوردهای
و با آب #زمزم شستوشویش دادهای،
به تنم بپوشان و #شال_سبزی را که از #سوریه آوردهای به گردنم بیاویز.
#گریه نکن
و اگر گریه کردی جلوی چشم دیگران نباشد.
در تنهایی هر چه خواستی گریه کن.»
قرص و محکم، تمام حرفهایش را شنیدم. #صبح شده بود. #نماز خواندیم و رفتیم دنبال کار و بارمان.»
#وصیت
#وصیتنامه
#وصیت_نامه
http://eitaa.com/joinchat/3755868179C7a5148bdd4