#نیمهیپنهانعشق💔
#پارت۱۳🍃
نویسنده: #سییـنبـاقـرے ☺
دوباره تنها شدم و ذهنم مشغول رفتار دروغین سحر و چهره ی مرموز استاد بود..
هرطور فکر میکردم اگه دایی من این رفتارو میدید قطعا زنده م نمیذاشت، جالب بود که استاد چیزی نگفت!
یڪ ساعتی از اون اتفاق گذشته بود که زنگ زدم سحر اما هربار رد میداد..
ترجیح دادم بیشتر از این دخالت نکنم و اجازه بدم خودش اگه دوست داشت توضیح بده برام..
امتحانای پایانترمم هم به خوبی تموم شد اما این بار سها درویشان پور رتبه برتر کلاس نبود..
اولین پله ی سقوطم همین بود!
اواخر مرداد دوباره برگشتم خونه!
روزامون عادی میگذشت اما این بار یه بیقراری عجیبی داشتم برای دوباره برگشتن به دانشگاه!
تو یکی از همین روزا که مثل همیشه پای کامپیوترم نشسته بودم و آهنگ گوش میدادم ،مامان اومد اتاقم..
+چطوری سهای مامان!؟
لبخند آرومی زدم..
-خوبم مامانی!
+دخترم راستش تو دیگه بزرگ شدی دانشگاه رفتی کنکورتم که دیگه تموم شده رفته..
راستش مامان جان حسام دوست علی دوباره از طریق خانواده ش اقتدام کرده و منتظر جوابته!
نڟرت چیه مامان جان؟
-نه!!!!!!!!
نمیتونستم به هیچکسی فکر کنم هیچکس!
نمیخواستمم به کسی فکر کنم!
مامان اخماش رو کشید توهم و گفت:
ولی بابات و علی علاقه دارن بیشتر اشنا شیم!
-پس چرا نظر منو میپرسید مامان؟؟
مامان همنطورکه زیر لب غرغر میکرد بلند شد و از اتاق رفت بیرون!!!
صدای آهنگ رو بیشتر کردم؛
"حس میکنم عشقه، دردی که دنیامو بغل کرده"
"حال و هوای من،تا برنگردی بر نمیگرده"
صدای خواننده تو ذهنم اکو میشد"حس میکنم عشقه دردی که دنیامو بغل کرده"
یعنی درد بود؟! یعنی عشـ..،، نه نه نمیخواستم اینجوری بشه!
علی همیشه میگفت بذار ذهن و قلب و دلت بکر و ناب بمونه سعی کن عاشق نشی و عاشقت بشن، همیشه میگه عاشق شدن درد سر بزرگیه؛ هی نمیدونی چیکار کنی خلاص بشی هی بیچاره میشی هی درمونده میشی!
عاشق شدنی که یه طرفه باشه "درد" داره!!
اونقدر این حرفارو برای خودم حلاجی کردم که کم بیارم و اشک بریزم، اونقدر اشک بریزم که خوابم ببره!
با نوازش دست علی چشمام رو باز کردم!
+سلام خواهری!
چیزی نگفتم!
+حرف نمیزنی؟شنیدم گرد و خاک به پا کردی!
لبخند زدم!
+هرچی تو بگی همونه سها :)
لبخندم بیشتر شد!
+ داداشتو نامحرم ندون..
اخمام توهم شد!
+اخم نکن حالِ دلتو خوب نیست..
نامطمئن لبخند زدم!!
+من پشتتم:)
چشمامو بستم!ده دقیقه بیست دقیقه نیم ساعت فقط صدای نفسامون سکوت اتاق رو میشکوند!
علی رفت بیرون!
علی هم فهمید حال دلم خوب نیست!
میترسیدم از ادامه ی ماجرایی که من با این حالِ دلِ بد خواهم داشت، بد هم میترسیدم!!
مامان بابا مخالف خودشون رو بانظرم با کم محلی تو روزای اول اعلام کردن ولی اونا هم با حرفای علی متقاعد شدن که فعلا موافقم باشن تا ببینیم خدا چی میخواد..
صدای اذان ظهر از مسجد محله مون که بلند شد دلم بیقرارِ آرامش اونجا شد، بلند شدم و وضو گرفتم..
+مامان من میرم مسجد!
بعد از نماز یک ساعتی نشستم دعا کردم و دعا کردم اونقدر با خدا حرف زدم تا یکم دلم سبک شد..
وقتی اومدم بیرون همه رفته بودن حتی جوونای مسجدیمون که هرروز نیم ساعتی بعد از نماز میموندن جلوی در مسجد و گپ میزدن!
+سها خانوم؟!
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
نویسنده : سیمین باقری
#کپی_ممنوع⛔️
#نیمهیپنهانعشق💔
#پارت۱۴🍃
نویسنده: #سییـنبـاقـرے باقری☺
تشخیص صدای مردونه ای که اسمم رو صدا زد سخت نبود!
برگشتم سمتش!
سمت چپ در خروجی مسجد ایستاده بود..
زیر نور شدیدا داغ افتاب..
عینک دودی که زده بود از روی چشمش برداشت و گفت؛ سلام، عذر خواهی منو قبول کنید ولی باید خودم شخصا هم درخواستمو بهتون میگفتم و جواب نه رو ازتون بشنوم تا دلم آروم بگیره..
سها خانوم؟؟؟
از وقتی عینکش رو برداشت، نگاهم رو دوخته بودم به زمین و زل زده بودم به کفشای کالج سورمه ای رنگش!
+نظرم همونه که داداشم گفته بهتون!
-میتونم بپرسم چرا؟؟
اخمام توهم کشیده شد، دیگه داشتم دیر میکردم و صورت خوشی نداشت اگه کسی مارو میدید!
-خیر! خدانگهدار
پا پس کشیدم که برم گوشه ی چادرمو گرفت..
انگاری دست پاچه شد که اینکارو بی اختیار انجام داد، نگاهمو که انداختم بهش فورا دستشو کشید و مشت کرد کنارش ..
+عذرمیخوام دست نفهمیدم چیشد!
جوابشو ندادم پشت کردم بهش و رفتم سمت مخالفش..
+فقط سها خانوم، من هستم :)
قرار نیست آدم صدبار عاشق بشه که!
جوابی نداشتم که بدم..
قدم زنان رفتم به سمت خونه!
بین راه همش به حرف حسام فکر میکردم!
"قرار نیست ادم صدبار عاشق بشه که"
یعنی من؟!
یعنی نمیتونستم دیگه؟!
چرا این روزا انقدر درمونده بودم!
یعنی آدمای عاشق شبیه حسام میشدن؟؟
دیگه به کسی فکر نمیکردن؟!
یعنی منم؟؟؟
رسیدم خونه بی سر و صدا درو باز کردم رفتم داخل..
صدای قاشق چنگال میگفت بقیه دارن ناهار میخورن، چادر نمازمو گذاشتم و رفتم سمت آشپز خونه که صدای علی روشنیدم:
+بذارید سها خودش تصمیم بگیره ،درسته منم حسامو قبول کردم اون بهترینه روستاست ولی خب قرار نیست سها نظرش مثبت باشه که..
دورت بگردم داداشی!
-باشه بابا ما که عجله ای نداریم فقط ادم دلش نمیاد پسر به این خوبیو رد کنه!
با ورودم به اشپزخونه همه ساکت شدن و انگاری پرونده ی حسام همون روز تموم شد تا...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بیقراریم برای رفتن به دانشگاه تموم شد و بلاخره موقع انتخاب واحدم رسید!
همش دعا میکردم این ترم هم با استاد صادقی کلاس داشته باشم!
وقتی برای آخرین دو واحدیم اسم استاد رو دیدم از خوشحالی جیغ کوتاهی زدم!
خوب بود که حداقل دوساعت در هفته رو میتونستم بدون بهونه ...
وای خدا..
گاهی عذاب وجدان میگرفتم و گاهی اونقدر به افکارم بال و پر میدادم که باورم میشد عاشق شدم یه حتی علاقه ای وجود داره!
اما وقتی به واقعیت برمیگشتم فقط یه دلِ بی حوصله نصیبم بود!
نمیدونم آخر قصه م چی بود ولی ای کاش "عشقه یه طرفه" قسمتم نباشه..
٭٭٭٭٭--💌 #ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
نویسنده : سیمین باقری
#کپی_ممنوع⛔️
👆روایت امیرالمومنین علیه السلام مبنی بر قرائت آیاتی برای دفع بدی ها که به توصیه مرجع عالیقدر مرحوم آیت الله خوانساری برای در امان ماندن از بیماری های واگیردار مناسب است که خوانده شود.
🌅توصیه می شود این روزها هر روز صبح این آیات را قرائت فرمایید.
لطفا نشر دهید.
•|🦋|•
@Refighe_shahidam313
5dd6cba5a8d31d20fbd68dcb_-3980652077628758744.mp3
4.24M
وای به حال کسانی که از ولایت بخاطر دنیا روی برگردانند...
•|🦋|•
@Refighe_shahidam313
🚩 دلنوشته یک جوان #عراقی:
وقتی دست #سلیمانی قطع شد، یک ماه بعد دست دادن برای کل عالم ممنوع شد
سالروز ولادت علمدار کربلا، حضرت #عباس علیه السلام و روز #جانباز گرامی باد
اللهم عجل لولیک الفرج
•|🦋|•
@Refighe_shahidam313
سلام سلام سلام
من اومدم
با ✋ـسلام و عرض #تبریک #سال_نو و 🌺ـتشکر از حضور گرم رفقای صمیمی و وفادار 🤝ـرفیق 🌷ـشهیدم که سنگر رو ترک نکردین🙃 مث همیشه✌️✌️✌️
ان شاءالله ک همگی این مدت #در_خانه_ماندین بخاطر #کرونا و روزهای #عید رو به خوبی و خوشی کنار خانواده با ❤️ـعشق گذروندین☺️
از همینجا داخل کانال از همه ادمینها بخاطر تلاش و ادامه کار سنگر ازشون 🌺ـتشکر میکنم ان شاءالله که خود 🌷ـشهدا حاجت دلشون رو بدن😊
از اینکه ✌️باره شمارو میبینم خیلی خوشحالم
❤️❤️❤️
و تشکر میکنم از تمام کسانی که به کانال لطف داشتن و کانال رو دوس داشتن😊✌️😊
بازم میگم مث همیشه ممنون که هستین حضور گرمتون باعث دلگرمی حقیر و دوستان هست
❤️✌️✌️❤️
#التماس_دعای_فرج
#التماس_دعای_سلامتی
#التماس_دعای_حقیر
#ادمین_نوشت #زهرابانو
#عشق
✌️✌️❤️🌹❤️✌️✌️
امید غریبانه تنها کجایی!؟😔😭
آقاجان این جمعه هم گذشت و نیامدی....😔
#اللهمَعَجِللِوَلیڪَالفَرج
#اللهم_الرزقنا_سربازی_آقاامام_زمان
••🥀
@Refighe_shahidam313