🌿🌺🌿🌺
محبوب من! 🌺
وقتی به تو فکر می کنم شور و شوق سراسر وجودم را فرا می گیرد،
شعله ی وصل و حضور در وجودم زبانه می کشد😇
و وقتی به خود می اندیشم و عمر بر باد رفته ام را که در غفلت و بندگی غیر تو بوده می نگرم،
😔 شرمسار و سرافکنده می شوم،
اما با این همه تو دستم را گرفتی و هدایت کردی...
ای خالق رئوف!🌺
تو را سپاس بی حد 🤲🏻که مرا به راه راست هدایت کردی و مرا در جمع بهترین مخلوقات خود، در بهترین زمان و مکان قرار دادی.
#شهادت را نه برای فرار از مسئولیت اجتماعی، و نه برای راحتی شخصی می خواهم؛❎
بلکه از آن جا که شهادت در رأس قله ی کمالات است 🏔 و بدون کسب کمالات، شهادت میسر نمی شود،
من با تقاضای شهادت در حقیقت از #خدا می خواهم که وجودم، سراسر خدایی شود ،
و با کشته شدنم در راه دین اسلام،
خود او بر ایمان و صداقت و پایمردی ام، و در راه دین بودنم، و بر عشق پاکم بر او ❤️️ مُهر قبولی زند.
#شهیدمحمدصادقخوشنویس
#رفیق_شهیدم
@Refighe_Shahidam313
🌹🌹بِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحیم🌹🌹
🌹 #معرفی_شهید🌹
🌺 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌺
✋نیت کنید و حاجتهاتون رو طلب کنید
#شهید_رسول_خلیلی #شهید_محمدحسن_خلیلی
🔵 حاجت ها رو از شهدا طلب کنید ، مرام و معرفتشون زیاده حتما دستگیرمون میشن
هر کسی با هر شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت
#کپی_مطالب_با_ذکر_صلوات_نثار_شهدا_آزاد
برای آشنایی بیشتر شهدا در نشر مطالب کوشا باشیم
زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست
🌺زیارت نامه شهدا 🌺
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَوْلِيآءَ اللَّهِ وَاَحِبَّائَهُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَصْفِيآءَ اللَّهِ وَاَوِدَّآئَهُ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ دينِ اللَّهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ رَسُولِ اللَّهِ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَميرِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسآءِ الْعالَمينَ،
اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِىٍّ، الْوَلِىِّ النَّاصِحِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكُمْ يا اَنْصارَ اَبى عَبْدِاللَّهِ،
بِاَبى اَنْتُمْ وَاُمّى طِبْتُمْ، وَطابَتِ الْأَرْضُ[ اَنْتُم] الَّتى فيها دُفِنْتُمْ، وَفُزْتُمْ فَوْزاً عَظيماً،
فَيا لَيْتَنى كُنْتُ مَعَكُمْ، فَاَفُوزَ مَعکم
👇👇👇
❄️🌷✌️🌷❄️
@Refighe_Shahidam313
❄️🌷✌️🌷❄
نــام : محمدحسن (رسول).
نـام خـانوادگـی : خلیلی.
نـام پـدر : رمضانعلی.
تـاریخ تـولـد : ۱۳۶۵/۹/۲۰.
مـحل تـولـد : تهران.
سـن : ۲۷ سـال.
وضعیت تاهل: مجرد
فرزند دوم خانوادهی آقای رمضانعلی خلیلی
دانش آموختهی: دانشگاه امام حسین علیه السلام
دانشجوی: رشته ی مدیریت
اعزام به سوریه: بر حسب وظیفه
تخصص: تخریب - تاکتیک - جنگ های نامنظم
شهادت در تاریخ : ۲۷ آبان ماه سال ۱۳۹۲
محل شهادت:سوریه _حلب
محل دفن: تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها ، قطعه 53 ، ردیف 87/الف
شهید مورد علاقه : شهید حاج محسن دین شعاری
🌷رفـ"شهیدم"ـیق🌷
#معرفینامه و #زندگینامه
رسول سال ۱۳۶۵ در تهران
( فرزند دوم خانواده بعد هز روح الله)به دنیا آمد.
اهمیت به حلال و حرام در خانواده از مسائلی بود که در رفتار محمد حسن تاثیر زیادی داشت
رسول وجود خاصی داشت نمیخواهم بگویم استثنا بود، او هم مثل همه بچههای دیگر بود و شیطنت و خطاهای خاص خودش را داشت، اما بچهای بود که تمام کارهایش در جهت مثبت بود.
مادر میگوید رسول یک سال قبل از رفتن به مدرسه کلاس حفظ قرآن میرفته و او نیز به عنوان مادر جزءها و سورههای کوچک قرآن را موقع خواب برای رسول و برادرش میخوانده و آنها با مادر تکرار میکردند به همین شکل سورههای کوچک قرآن را حفظ شده بودند.
مادر محمد حسن بچه ها رو به سختی و بدون پدر که در جبهه حضور داشتن بزرگ کردن
در خانواده ای مذهبی که حلال و حرام را رعایت میکردن
خانواده ای که موسیقی حرام گوش نمی دادن و حتی در مجالس عروسی که موسیقی بود نیز شرکت نداشتن مگر اقوام درجه یک که آن هم سر شام و برای دادن هدیه و صلحه رحم میرفتند.
همین مراقبتها روی رسول تاثیر گذار بوده
تقوا و ایمان رسول از بچگی در او وجود داشت.
روحیه از حق دفاع کردنش از بچگی در او بارز بود.
رسول با اینکه چهار سال بیشتر نداشت یک روز که برادرش با یکی از بچهها دعوایش شده بود برای دفاع کردن از روح الله رفت. #غیرت خاصی داشت و اجازه نمیداد کسی به کسی زور بگوید.
روز اول مدرسه رسول به ناظم مدرسه میگوید اجازه میدهید سر صف قرآن بخوانم ناظمشان هم از این کار استقبال میکند و بعدها به من گفت: از حرکت رسول خیلی خوشم آمد چه قدر این بچه شجاع است. خیلی از بچهها روز اول مدرسه گریه میکنند. از همان موقع به بعد قرآن سر صف را رسول میخواند
رسول هفت هشت ساله بود، روزی برای رفتن به جایی ماشین خطی گرفتیم که راننده داخل ماشین موسیقی گذاشته بود یک لحظه دیدم رسول انگشتانش داخل گوشش برده و سرش را بین زانوانش و در حال قرائت قرآن است. با تعجب و آرام به او گفتم رسول چه کار میکنی؟ او اشاره کرد که نمیخواهم صدای موسیقی را بشنوم بعد به راننده تذکر دادم و موسیقی را خاموش کرد.
قرار بود حضرت آقا تشریف بیاورند کرج
اما معلم رسول سرکلاس به ریسه بندی خیابانها و شور و اشتیاق مردم انتقاد میکند که اینها اصراف است و از این حرف ها.
رسول بلند میشود و به معلم میگوید: این چه حرفی است که میزنید شما میدانید که چه کسی وارد شهر ما میشود؟
چراغانی که سهل است قربانی باید برای ایشان کرد، قربانی هم سهل است ما باید جانمان را فدای ایشان کنیم. معلم هم عصبانی میشود و به رسول میگوید خلیلی باز روی حرف من حرف زدی؟ یا جای من توی این کلاس است یا جای شما!
رسول هم به احترام معلم از کلاس بیرون میزند.
پدر رسول وقتی آمد و از ماجرا مطلع شد به مدرسه رفت و قضیه را با مدیر مدرسه در میان گذاشت.
رسول از بچگی روحیه شهادت طلبی داشت. به شهدا خیلی علاقه داشت عکس شهدای ایرانی و لبنانی را که آن زمان حزب الله لبنان نیز مطرح بود جمع میکرد که الان دفتر این عکسها در اتاقش موجود است.
رسول سال ۶۵ به دنیا آمد و سال ۶۷ جنگ تحمیلی تمام شد. در واقع از جنگ چیزی ندیده و درک نکرده بود؛ اما به شهدا علاقه زیادی داشت، چون هر سال همراه ما راهیان نور میآمد و به نمایشگاه عکس شهدا هم میرفت. رسول عجیب به شهدا و شهادت علاقه پیدا کرده بود. ما خودمان هم متوجه این امر نبودیم اینکه چه قدر به این سمت و سو گرایش دارد. فکر میکردیم یک علاقه کودکانه است که عکس شهدا را جمع آوری میکند.
رسول به کار نظامی علاقه داشت و به محض گرفتن مدرک پیش دانشگاهی، نظر و عقیده اش این بود که یک فرد مسلمان باید آمادگی رزمی کامل داشته باشد؛ چون اعتقاد ما این است که امام زمان به ما احتیاج دارد و باید از لحاظ نظامی آمادگی داشته باشیم. به همین خاطر شعل نظامی گری را برای خود انتخاب کرد که همان سپاه بود.
از کار پشت میزنشینی بیزار بود. وارد سپاه شد و دورههای آموزشی را دید. رسول در دورههای آموزشی خود در تخصص تاکتیک و تخریب به خوبی حرفهای شده بود و بنابر علاقه شخصی اش وارد قسمت تخریب شده و مربی این بخش شد. وقتی سوریه جنگ شد با درخواست خودش برای تعلیم نیروهای آنجا عازم سوریه شد.
ادامه اززبان پدر شهید
که بعد از جنگ هنوز چفیه دور گردنش از او جدا نشده و روایت گر مناطق جنگی جنوب کشور
سیزده ساله بود که وارد بسیج شد. اول او را ثبت نام نمیکردند. میگفتند سنش کم است. ما رفتیم با مسئولین پایگاه صحبت کردیم. خلاصه قبول کردند و وارد بسیج شد. یک هفته بعد او را به اردوی آموزشی بردند.
رسول در سن ۲۶ سالگی در ۲۷ / ۸ / ۹۲ به عنوان اولین شهید تهرانی در سوریه شهید شد.
ما به خاطر مسائل امنیتی آن زمان خیلی نتوانستیم ماجرا را رسانهای کنیم حتی عدهای از مردم نمیدانستند مدافع حرم یعنی چه!
رسول همان موقع هم به خاطر مسائل امنیتی به عنوان یکی از کارکنان سفارت ایران آنجا بود.
در حالی که سپاهی و دانشجوی کارشناسی ارشد دانشگاه امام حسین (ع) بود. اما چه شد با این تفاسیر تشییع پیکر او با آن عظمت شکل گرفت؟ به خاطر ویژگی هایی که شهید داشت.
رسول در سه مرحله خود را سپر ولایت میکند.
یک؛ ولایتمداربود.
پایه ولایتمداری شهید از کودکی بسته میشود. خانم نظری مسئول بسیج آن زمان که مادر رسول هم پیش آنها فعالیت میکرد برایمان تعریف کرد که وقتی خبر شهادت رسول را شنیدم به کودکی او بازگشتم. روزی رسول به پایگاه بسیج آمده بود تا مادرش را صدا کند خاطرم هست کلاس چهارم یا پنجم دبستان بود پشت پرده اتاق ایستاده بود و صدا میزد یا الله یا الله یا الله.
آمدم بیرون به رسول گفتم بیا داخل تو هنوز دهنت بوی شیر میدهد به ما نامحرم نیستی، اما رسول داخل نیامد من هم چادر و روسری را برداشتم تا عکس العمل او را ببینم ناگهان دیدم رسول
فرار کرد و قید مادرش را هم زد.
اما مرحله بعدی. رسول در ۱۳ سالگی وارد بسیج شد. خاطرهای که نقل میکنم از زبان مربی اوست که جانبار جنگ سوریه است. او تعریف میکند: بچهها را برای آموزش به اردو برده بودیم بعد از نماز مغرب و عشاء رسول من را صدا زد و گفت: آقا مرتضی میخواهم چیزی بگویم قول بده به کسی نگویی گفتم باشه رسول گفت: آقا مرتضی شما آدم پاکی هستی دعاهایت میگیرد در دعاهایت برای من هم دعا کن شهید شوم.
مرحله بعدی ولایتمداری شهید در فتنه ۸۸ رقم میخورد. آن زمان از سرکار آماده باش بودم و وقتی به خانه زنگ میزدم، احوال رسول را که جویا میشدم مادش میگفت: یک هفته است خانه نیامده. دوستانش بعدها به ما گفتند رسول را دوره کرده بودند با آجر به کمرش زده بودند و صورتش نیز آسیب دیده بود. به همین خاطر دوستانش به رسول میگفتند جانباز فتنه.
مرحله آخر این ولایتمداری به تاسی از امام حسین و در راه دفاع از حرم ختم میشود. یکی از دوستان پس از شهادت رسول به من زنگ زد که چرا گذاشتی رسول برود؟ ایشان یک تخریبچی قابل و استادی حاذق در این زمینه بود. شما که دین خود را ادا کرده بودی ۶۰، ۷۰ ماه جبهه بودی اصلا سوریه به ما چه مربوطه؟ گفتم: شما هم امریکایی شدی که این حرفها را میزنی.
قبل رفتن فکر همه چیز را کرده بود
@Refighe_Shahidam313
در بین حرفهای پدر این نکته که شهید خلیلی حتی فکر اینکه مادرش چگونه سر مزار او بیاید را کرده، برایم خیلی قابل تامل بود. پدر شهید میگفت: مادرش بعد شب هفت رسول برایم این ماجرا را تعریف کرد که رسول حتی قبل شهادت به این هم فکر کرده بود مادرش چه طور مسیر خانه تا بهشت زهرا را برود. من یک وام ده میلیونی گرفتم رسول روزی آمد و این وام را از من خواست نمیدانستم میخواهد چه کار کند.
نگو رسول با این پول یک ماشین جفت و جور کرده و سند و سویچش را به مادرش داده و گفته مادر اگر این بار به سوریه رفتم و برنگشتم هر وقت دلت خواست به دیدنم بیایی با این ماشین بیا اگر پدر راهیان نور بود همراه روح الله بیا.