*#رمان_بدون_تو_هرگز💌*
#پارت_سی_و_هفتم
بیت المال
احدے حریف من نبود ... گفتم یا مرگ یا علے ...
به هر قیمتے باید برم جلو ...
دیگه عقلم ڪار نمے ڪرد ...
با مجوز بیمارستان صحرایے خودم رو رسوندم اونجا ...
اما اجازه ندادن جلوتر برم ...
دو هفته از رسیدنم مے گذشت ...
هنوز موفق نشده بودم علے رو ببینم ڪه آماده باش دادن ...
آتیش روے خط سنگین شده بود ...
جاده هم زیر آتیش ...
به حدے فشار سنگین بود ڪه هیچ نیرویے براے پشتیبانے نمے تونست به خط برسه ...
توپخونه خودے هم حریف نمے شد...
حدس زده بودن ڪار یه دیدبانه و داره گرا میده ...
چند نفر رو فرستادن شڪارش اما هیچ ڪدوم برنگشتن ...
علی و بقیه زیر آتیش سنگین دشمن ...
بدون پشتیبانی گیر ڪرده بودن... ارتباط بے سیم هم قطع شده بود ...
دو روز تحمل ڪردم ... دیگه نمے تونستم ...
اگر زنده پرتم مے ڪردن وسط آتیش، تحملش برام راحت تر بود ...
ذڪرم شده بود ... علے علے ...
خواب و خوراڪ نداشتم ...
طاقتم طاق شد ... رفتم ڪلید آمبولانس رو برداشتم ...
یڪی از بچه هاے سپاه فهمید ... دوید دنبالم ...
- خواهر ... خواهر ...
جواب ندادم ...
- پرستار ... با توئم پرستار ...
دوید جلوے آمبولانس و ڪوبید روی شیشه ... با عصبانیت داد زد ...
- ڪجا همین طورے سرت رو انداختے پایین؟ ...
فکر کردے اون جلو دارن حلوا پخش مے کنن؟ ...
رسما قاطے کردم ...
- آره ... دارن حلوا پخش مے ڪنن ...
حلواے شهدا رو ... به اون ڪه نرسیدم ...
مے خوام برم حلوا خورون مجروح ها ...
- فڪر ڪردی ڪسی اونجا زنده مونده؟ ...
توے جاده جز لاشه سوخته ماشین ها و ...
جنازه سوخته بچه ها هیچے نیست...
بغض گلوش رو گرفت ...
به جاده نرسیده مے زننت ... این ماشین هم بیت الماله ...
زیر این آتیش نمیشه رفت ... ملائڪ هم برن اون طرف، توے این آتیش سالم نمیرسن ...
- بیت المال ... اون بچه هاے تڪه تڪه شده ان ...
من هم ملڪ نیستم ... من ڪسیم ڪه ملائڪ جلوش زانو زدن ...
و پام رو گذاشتم روے گاز ...
دیگه هیچے برام مهم نبود ... حتے جون خودم ...
@omid_aramesh114