eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋خاطرات پروانه چراغ نوروزی 🦋 همسر سرلشکر پاسدار شهید حاج‌حسین همدانی🦋 💠 به‌قلم :حمید حسام 💠قسمت: سیزدهم
🍃❤️🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️ ❤️ 💠 آن قدر خسته بودم که بعد از نماز صبح خوابیدم اما با صدای دعوای گربه ها بیدار شدم. زهرا و سارا پتوها را از رویشان کنار زدند و به صدای گربه ها گوش تیز کردند. خندیدند، پلکشان گرم شد و دوباره خوابیدند. تا صبحانه را حاضر کنم حسین رسید. دخترها هم بیدار شدند. بی هیچ صحبتی؟ از سر و وضع ژولیده و درهم و غباری که روی صورتش نشسته بود، فهمیدم از منطقه ای که درگیری بوده، برگشته است. وقتی دست به سر و صورتش نمی‌کشید و موهای جوگندمی‌اش در هم می‌شد، آشفتگی قشنگی پیدا می‌کرد که به دلم می‌چسبید. شاید که این آشفتگی و این چهره به گذشته‌های تلخ و شیرین دوران جنگ خودمان برمی‌گشت و مرا به یاد آن روزها که از جبهه می‌آمد، می‌انداخت و می‌دیدم که آن روزها با همه سختی‌اش گذشت. پس حالا هم هر چقدر سخت باشد، مثل آن روزها می‌گذرد. تا بچه ها بیایند و سفره صبحانه پهن شود، حسین دوش گرفت و لباس نو پوشید. سر سفره که نشست، انگار نه انگار که این همان مردی است که چند لحظه پیش، از صحنه نبرد بازگشته بود، شیک و مرتب، با رویی گشاده کنارمان نشست. صبحانه را که خوردیم به شوق زیارت حضرت زینب، ساک‌هایمان را تند و سریع بردیم دم در خانه. توی کوچه دو تا ماشین ایستاده بودند، یکی همان ماشین دیروزی بود و دیگری یک تویوتای به نظرم مدل بالا که پشتش دوشکا بسته بودند و دو نفر که شلوار معمولی و پیراهن نظامی به تن کرده بودند و علی رغم کلاه لبه‌داری که روی سر گذاشته بودند صورت آفتاب سوخته ای داشتند، خیلی جدی و با حالت کاملاً آماده نظامی، کنار آن دوشکا ایستاده بودند و حواسشان به طور محسوسی به اطراف بود. حسین آمد و پشت فرمان نشست‌. ابوحاتم هم اسلحه به دست در کنارش. من و سارا و زهرا هم رفتیم و روی صندلی‌های عقب ماشین نشستیم. هم ماشین ما و هم آن تویوتا، هر دو روشن بودند و بلافاصله پس از سوار شدن ما، باشتاب راه افتادند. خیابان‌ها در عین اینکه نیمه ویران بودند اما کاملاً خلوت و آرام به نظر می آمدند، هیچ اثری از جنگ و درگیری به جز خرابی‌ها وجود نداشت و همین تعجب سارا را برمی انگیخت که چرا در این اوضاع آرام، پدرش آن قدر باشتاب میراند؟! کیلومتر ماشین که روی ۱۸۰ رسید، با دست عقربه را نشانم داد. من و زهرا هم خیلی تعجب کرده بودیم چرا که نوع رانندگی حسین و حالت ابوحاتم که اسلحه اش را مسلح کرده بود و به چپ و راست جاده نگاه می‌کرد هیچ همخوانی‌ای با شرایط آرام و خلوت محیط نداشت. سارا دستش را توی دست حلقه کرده بود. متعجب بود، آهسته و درگوشی بهم گفت: مامان! کیلومتر رو ببین! باز هم به حکم وظیفه مادری، با آنکه خودم هم، پر از تعجب و پرسش بودم، طوری که شاید آرام تر شود گفتم: چیزی نگو! حسین توی آینه ما را دید و نمیدانم با غریزه پدرانه اش یا با تیزبینی و فراست همیشگی اش، حال ما را به خوبی فهمید و بدون اینکه پایش را حتی ذره ای از روی پدال گاز شل کند، گفت: اینجا خیلی ناامنه. فکر کنم حرفش ادامه داشت اما صدای شلیک چند گلوله، لحظه ای ما را کاملاً مشغول اطراف و البته او را متمرکز در رانندگی اش کرد، لحظه ای بعد خطاب به ما، اما انگار که با خودش حرف بزند، شاد و سرحال گفت: اینم شاهد خدا! هم زمان با بیان این کلمات، در حالی که هیچ اثری از ترس یا اضطراب در چهره و حرکاتش ظاهر نبود، با چند حرکت سریع، ماشین را از شعاع دید تک تیراندازهایی که معلوم بود توی یکی از آپارتمانهای اطراف خیابان کمین کرده بودند، دور کرد و آرام آرام گاز ماشین را کم کرد. از توی آینه نگاهی به ما انداخت و درحالی که به سمت چپمان اشاره میکرد گفت: ساختمان‌های این سمت، دست مسلحینه و تک تیراندازاشون توی این ساختمونا مستقرن. موضوع این گفت و شنودها و سر نترس دخترها، آن قدر برای ابوحاتم جذاب بود که به حرف آمد. او که تا آن لحظه، از ورود به بحث ما خجالت می‌کشید، رو به ما کرد و پرسید: میدونید اینا کی ان؟ منتظر بودیم که بگوید تک تیراندازهای جيش الحُر یا یک گروه مسلح دیگر هستند اما به جای این اسم‌ها گفت: اینا باقی مونده‌های لشکر عمر سعد و شمرن! امروز قناصه دستشون گرفتن و میخوان خودشون رو برسونن به حرم! حتی اسم گردان تک تیراندازشون رو هم گذاشتن، گردان حرمله. زهرا سمت چپ ماشین، یعنی آن طرفی که به تکفیری ها نزدیک تر بود نشسته و نگاه‌های سنگین و حسرت بار سارا را تحمل می‌کرد، سارا دوست داشت همان سمت چپ که خطرناک تر بود بنشیند. خواست سر به سر زهرا بگذارد و با اشاره به سمت چپ، گفت: همین حالا، تک‌تیراندازای گردان حرمله، توی اون ساختمونا نشستن و چشم روی عدسی دوربین اسلحه قناصه گذاشتن. تو الآن وسط علامت بعلاوه دوربینی. اگه نرمی انگشت تک تیرانداز، ماشه رو آهسته به سمت خودش بکشه، مغزت از هم میپاشه و یه وری میافتی رو مامان. حالا میای این ور بشینی یا نه؟ زهرا یک کلام گفت: نه. ❤️ 🍃❤️ ❤️🍃❤️ 🍃❤️🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جهان برای شکوفا شدن مهیا بود و این قشنگترین اتفاق دنیا بود "که دست در دست های بود" پیوند آسمانی حضرت حیدر و زهرای اطهر بر دل و جان عاشقتان مبارک باد.❤️ عــاشـق شوید، شبیه علی، مثل فـاطـمـه . . .♥️ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹 در جبهه هر بار كه از مريم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت : "آنها را به اندازه اى دوست دارم كه جاى خدا را در دلم، تنگ نكنند"...🌱 خلبان دلیر ‎‎‌‌‎‎ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 ۲۹ خرداد سالروز شهادت اسوه حیا و قناعت، شهید علی غیوری زاده از بخش ملکشاهی استان ایلام گرامی باد. ماجرای عجیبی که تا کنون نشنیده بودیم! ♦️ای کاش شهید آوینی قبل از رفتنش این حرکت بی بدیل او را با قلم و صدای بهشتی اش در تاریخ جبهه حق ثبت و ماندگار می کرد. و چه زیبا گفت امام خمینی (ره) که فرمود: «تنها آنهایى تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند.» 🔸اگه قلب شما هم شکست و عاشورایی شدید، لطفاً حتما منتشر کنید. فاصله ملک شاهی تا ایلام ۴۴ کیلومتر است!!!!! 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🔷 شهید آوینی: «هر کس می‌خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد.» ♦️سردار شهید علی غیوری زاده ما را به شنیدن داستان عاشقانه کوتاهش دعوت کرده است. آن را از دست ندهیم.👆👆 🔸از شهیدان مانده تنها جامه ای، نام و امضا و وصیت نامه ای، گر وصیت نامه ها را خوانده ایم، پس چرا بین دوراهی مانده ایم؟؟؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مثل چمران بمیرید ... در این دنیا شرف را بیمه کرد.‌ صحبت‌های امام خمینی درباره شهید چمران 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
1.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | صبح دیروز؛ قرائت خطبه عقد خواهر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی توسط رهبر انقلاب 🎥درخواست پدر شهید قربانخانی از رهبر انقلاب تا از مادر شهید بخواهند لباس مشکی خود را عوض کند 🔹پس از قرائت خطبه عقد، پدر شهید مجید قربانخانی از حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درخواست کرد تا از مادر شهید بخواهند تا لباس مشکی خود را عوض کند؛ درخواستی که با پاسخ مثبت ایشان روبرو شد و رهبری فرمودند: 🔹«لباس مشکی را عوض کنید. ما چشم حقیقت‌بین نداریم و نزدیک‌بین هستیم. اگر چشم حقیقت‌بین داشتیم و جایگاه شهدا را در آن دنیا می‌دیدیم قطعاً برای آنها خوشحالی و شادی می‌کردیم و عزا نمی‌گرفتیم.» 🔹رزمنده مدافع حرم مجید قربانخانی، سال ۱۳۹۴ در ۲۵ سالگی در خانطومان سوریه شهید شد و پیکر مطهرش سه سال بعد از شهادت به کشور بازگشت. جوانی از منطقه یافت‌آباد در جنوب تهران که به برکت ارادت به اهل‌بیت (ع) و سفر کربلا تحول روحی و شخصیتی‌ یافت و در نهایت به درجه رفیع شهادت رسید. 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi