#روایتگری
🔻 خاطره ای عجیب از یک شهید
📍سوار یک ماشین شدیم.
ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد.
این ماشین هیچ حفاظی در اطراف خود نداشت. در سر هر پیچ دو نفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود. ماشین هم با سرعت می رفت.
🔅 یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من در پشت ماشین مانده ام! سر پیچ بعدی آنقدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شد و نزدیک بود از ماشین پرت شوم. اما در آن لحظه آخر فریاد زدم: "یا صاحب الزمان (عج) "
🔅 در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.
من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم.در همین لحظه از خواب پریدم.
فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان (عج) بر نداریم؛ و گرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.
🌻 روایتگری شهید احمد علی نیری
📚منبع:کتاب عارفانه،ص۳٨
@Revayate_ravi
#سیره_شهدا
کفش زوار امام حسین علیه السلام راواکس میزد،،بعد از#شهادتش معلوم شدکه اویکی ازسرداران سپاه است.
#شهید_مدافع_حرم_هادی_کجباف
@Revayate_ravi
🌹نماز شبش هیچ وقت ترک نمیشد
✍هیچ وقت ندیدم نماز شب شهید سلیمانی قطع شود. آنهم نه نماز شبی عادی، نماز شبهای او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزلشان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت اما من با اشکها و صدای نالههای او برای نماز بیدار میشدم.
📚راوی سردار معروفی
@Revayate_ravi
زندگی در وانت
به او گفتم: کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشى، بیا #شهرضا یک خانه برایت بخرم.
گفت: نه، حرف این چیزها را نزن, دنیا هیچ ارزشی #ندارد. شما هم غصه مرا نخور، خانه ی من #عقب ماشینم است، باور نمی کنی بیا ببین.
همراهش رفتم در عقب #ماشین را باز کرد؛ سه تا کاسه، سه تا بشقاب، یک سفره پلاستیکی، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر.
گفت: این هم #خانه!! دنیــا را گذاشته ام برای دنیا دارها، خانه هم باشد برای #خانه دارها....
راوی: مادر سردار شهید
#شهید_محمدابراهيم_همت
@Revayate_ravi
نحوه شهادت شهید_فاطمی
درگیری های دخانیه بود تو دمشق
اوضاع جوری بود که اگر دشمن میکشید جلو حرم بی بی نا امن میشد ❗️
قرار شد از سمت دخانیه عملیات بشه
عملیات شروع شد عقیل جلو حرکت می کرد
از سر کوچه رفت بیرون که یه دفعه دشمن شروع کرد به تیراندازی
تیر خورد به عقیل نفرات بعدی پشت دیوار موندن و از کوچه نرفتن بیرون
عقیل کشون کشون خودشو کنار دیوار کشید اما موقعیتش خیلی خطرناک بود هم جلو دید مستقیم دشمن بود و هم بچه ها از تو کوچه میدیدنش اما نمیتونستن کاری کنن 😔
دشمن برا اینکه روحیه نیروها رو تضعیف کنه هر چند دقیقه یک تیر به بدن عقیل میزد بچه ها فقط خودشونو میزدن جلو چشاشون داشتن میدیدن که عزیزشون رو دارن میزنن ولی کاری هم نمیتونستن بکنن😭
به خدا خیلی سخته جلوت عزیزتو بزنن ولی تو نتونی هیچکاری کنی و فقط بسوزی و نگاه کنی
یا زهرا💔
#شهید_سید_امین_حسینی🌹
#عقیل_۱۸_ساله
@Revayate_ravi