eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
280 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
1 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انجمن راویان شهرستان بهشهر
🌷 🔰21 تیر 70📆 محسن در نجف‌آباد به دنیا آمد. رشد این در خانواده‌ای علمی بود و خاندان حججی معروف هستند، آیت‌الله حججی در زمان رضاخان بیشترین خدمت را به منطقه اصفهان داشت، زمانی که از سر زنان و عمامه از سر علما بر می‌داشتند این عالم ربانی در گوشه و کنار دست افراد مستعد را می‌گرفت🤝 و به حوزه می‌برد 🔰در نمایشگاه دفاع مقدسی که در نجف‌آباد برپا شده بود با زهرا عباسی همکار می‌شود و همین آغازی می‌شود برای آشنایی و ازدواج💞 به قول همسر محسن، واسطه آشنایی این دو بودند، 11 آبان 91 خطبه عقد جاری و محسن در 21 سالگی داماد می‌شود☺️ دو سال بعد در مرداد 93 مراسم برگزار می‌شود. 🔰27 تیرماه 96؛ محسن برای بار به سوریه اعزام شد🚌 در مأموریت اولش بیشتر در حلب و لاذقیه عملیات داشتند اما این بار قرار بود به نزدیکی مرز با عراق بروند🗺 به گفته همسر شهید، این دفعه که می‌خواست برود گفت: دعا کن من دوباره سردار را ببینم، می‌خواهم از او بخواهم کاری بکند که من همانجا در بمانم و تا تمام نشدن جنگ💥 برنگردم ایران. 🔰طبق آنچه داعش👹 منتشر کرده، همه چیز از 16 مرداد سال 96 شروع شد، از ، در عملیاتی در منطقه مرزی بین سوریه و عراق، زمانی که با تنی مجروح💔 در پشت سنگری در کنار اجساد نیمه‌جان تعدادی از هم‌رزمانش👥 آخرین را می‌کند 🔰آن زمان هیچ‌کس تصور نمی‌کرد که این جوان ایرانی🇮🇷 قرار است چه بر سر داعش بیاورد، شاید اگر داعشی‌ها می‌دانستند که همین شهید🌷 آن‌ها را ظرف 3 ماه ریشه کن خواهد کرد ترجیح می‌دادند با او کاری نداشته باشند. 🔰نمی‌دانستند و فیلم و تصویری📸 که از او منتشر کردند تا به خیال خود خط و نشانی بکشند و نشان دهند اگر دستشان به ایران و برسد چه می‌کنند؛ چه نتیجه معکوسی↪️ به همراه دارد، تصاویری که با آن ترکیب دود و آتش🔥 صحنه را بر هر مخاطب آشنا با تاریخ تداعی می‌کند 🔰اما همه ارتباط با کربلا فقط این عکس نبود، تصاویر بعدی که به صورت محدود انتشار پیدا کرد از پیکر بی‌سر😔 و بی‌جان او بود تا به پیروی از مرادش داشته باشد. 18 مرداد 96 محسن به آرزویش رسید🕊 🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ محمد حسیـــــــن محمدخانی ❤️ اهل تهران ❤️متولد۱۳۶۴ ❤️ تنها پسر خانواده ❤️ وضع مالی خوب ❤️ همه می گفتند تهرانی‌ها ، فقط حرف می زنند ولی محمد حسیــــــن حرف و عملش یکی بود. ❤️ دائم الوضو بود. ❤️عاشق مداحی بود. ❤️ مدام از این هیات به آن هیات‌ و در مجالس حاج منصور ارضی می رفت ❤️ اهل نماز جماعت بود ، در خانه به پدر اقتدا می کرد و بعد از ازدواج با همسرش جماعت می خواند. ❤️ هر که از او می پرسید می خواهی چه کاره شوی؟می گفت:می خواهم شهید شوم ❤️ امکان نداشت هنگام ورود به خانه دست پدرش را نبوسد. @Revayate_ravi
💚دانشگاه آزاد یزد قبول شد. 💚به دنبال خانه‌ی دانشجویی بود ولی با صاحبخانه‌ای که اهل ماهواره نباشد و اجازه دهد هیات برگزار کند. 💚خانه‌‌ی دانشجوئیش شبیه حسینیه بود. 💚از کارهای ثابتی که در هیات انجام می‌داد. حتما اسپند دود می‌کرد. کفش بچه‌ها را واکس می زد. حتما شام می‌داد. می گفت این شام دادن صمیمیت بچه‌ها را زیاد می کند. از پنیر و انگور و سبزی خوردن و شیرکاکائو گرفته تا ساندویچ و کباب 💚دانشجویان سوسول و لات و عرق خور دانشگاه را به هیات می‌آورد آنها را بسیار تحویل می گرفت بالای مجلس می‌نشاند بعد از مدتی همه‌ی آنها..... 💚امر به معروفش با رفتارش بود فقط یک امر به معروف عملی داشت. به فحش حساس بود . اگر کسی در هیات فحش می‌داد با کابل رادیو کف پایش را می‌زد یا باید جریمه‌ی نقدی می‌داد. با اینکار خیلی از بچه‌ها از فحش دادن اُفتادن @Revayate_ravi
💚توی اتاقی که عکس شهدا بود اجازه‌ی سیگار کشیدن نمی‌داد. 💚در اتاقی که علم و پرچم و کتیبه بود نمی‌خوابید و پایش را دراز نمی‌کرد. 💚هیچ وقت با پیراهن مشکی که سینه زنی می کرد دستشویی نمی‌رفت و حرمت نگه می‌داشت. 💚برای همین وصیت کرد پیراهن مشکیش را داخل قبر رویش بیندازند. @Revayate_ravi
💘خواهرش این طور تعریف می‌کرد: کفش‌مان ساییده شده بود از بس برایش خواستگاری رفتیم. 💘می‌گفت:اینها راسته‌ی کار من نیستند اینها با عقاید من جور در نمی‌آیند دنبال پایـــــــه برای کارهایش می‌خواست. پَــــــــر پرواز برای شهادتش می خواست. 💘بالاخره کسی را که می خواست پیدا کرد ولی بانذر و چله نشینی و به سختی بلــــــــه گرفت 💘فرزند اولش بعد از ۵۰ روز براثر نارسایی قلبی فوت کرد. 💘به هیچکس اجازه نداد بیایند خودش به تنهایی بچه را داخل قبر گذاشت و روضه‌ی علی اصغر را خواند. 💘فرزند دومش را امیر حسیـــــــن گذاشت. می‌گفت:اگر چهار پسر هم داشتم همه‌ی آنها را حسیــــــــن می‌گذاشتم. 💘وقتی بچه به دنیا آمد، چون بیمارستان خصوصی بود لباس پوشید و رفت داخل اتاق زایشگاه در گوشش اذان گفت تربت کربلا گذاشت به کامش و پیش دکتر و پرستارها روضه‌ی علی اصغر را خواند. @Revayate_ravi
ادامه دارد....
دقت کردین👌 کانال ما روندش مثل بورس شده😳 چند روز پست نمیگذاریم،بعد اون چند روز، سود خوبی میده😉
💛در سوریه فرمانده تیپ سیدالشهدا بود، ولی به همه می‌گفت من اونجا باغبونم. 💛نام جهادیش عمار بود ولی به دلیل مجاهدتهای زیادش در سوریه به عمار حلب لقب یافت. 💛به زبان عربی تسلط داشت حتی به عربی برای مدافعان حرم سوری و عراقی و لبنانی مداحی می کرد. 💛نیروهای‌افغانستان و پاکستان ، بچه‌های حزب الله لبنان و عراق از سر و کولش بالا می رفتن آنقدر که به او علاقه داشتند. 💛۱۰۰نفر از نیروهای سوری زیر دستش را نماز خوان کرده بود. 💛یک مسیحی سوری به واسطه‌ی رفتار محمد حسیــــــــن مسلمان و شیعه شد. 💛همیشه جوراب خودش را گم می‌کرد و جوراب هر کسی که گیر می‌آورد را می‌پوشید. گاهی حتی در جلساتی که با سردار سلیمانی داشت بدون جوراب و پا برهنه می‌رفت. @Revayate_ravi