eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ محمد حسیـــــــن محمدخانی ❤️ اهل تهران ❤️متولد۱۳۶۴ ❤️ تنها پسر خانواده ❤️ وضع مالی خوب ❤️ همه می گفتند تهرانی‌ها ، فقط حرف می زنند ولی محمد حسیــــــن حرف و عملش یکی بود. ❤️ دائم الوضو بود. ❤️عاشق مداحی بود. ❤️ مدام از این هیات به آن هیات‌ و در مجالس حاج منصور ارضی می رفت ❤️ اهل نماز جماعت بود ، در خانه به پدر اقتدا می کرد و بعد از ازدواج با همسرش جماعت می خواند. ❤️ هر که از او می پرسید می خواهی چه کاره شوی؟می گفت:می خواهم شهید شوم ❤️ امکان نداشت هنگام ورود به خانه دست پدرش را نبوسد. @Revayate_ravi
💚دانشگاه آزاد یزد قبول شد. 💚به دنبال خانه‌ی دانشجویی بود ولی با صاحبخانه‌ای که اهل ماهواره نباشد و اجازه دهد هیات برگزار کند. 💚خانه‌‌ی دانشجوئیش شبیه حسینیه بود. 💚از کارهای ثابتی که در هیات انجام می‌داد. حتما اسپند دود می‌کرد. کفش بچه‌ها را واکس می زد. حتما شام می‌داد. می گفت این شام دادن صمیمیت بچه‌ها را زیاد می کند. از پنیر و انگور و سبزی خوردن و شیرکاکائو گرفته تا ساندویچ و کباب 💚دانشجویان سوسول و لات و عرق خور دانشگاه را به هیات می‌آورد آنها را بسیار تحویل می گرفت بالای مجلس می‌نشاند بعد از مدتی همه‌ی آنها..... 💚امر به معروفش با رفتارش بود فقط یک امر به معروف عملی داشت. به فحش حساس بود . اگر کسی در هیات فحش می‌داد با کابل رادیو کف پایش را می‌زد یا باید جریمه‌ی نقدی می‌داد. با اینکار خیلی از بچه‌ها از فحش دادن اُفتادن @Revayate_ravi
💚توی اتاقی که عکس شهدا بود اجازه‌ی سیگار کشیدن نمی‌داد. 💚در اتاقی که علم و پرچم و کتیبه بود نمی‌خوابید و پایش را دراز نمی‌کرد. 💚هیچ وقت با پیراهن مشکی که سینه زنی می کرد دستشویی نمی‌رفت و حرمت نگه می‌داشت. 💚برای همین وصیت کرد پیراهن مشکیش را داخل قبر رویش بیندازند. @Revayate_ravi
💘خواهرش این طور تعریف می‌کرد: کفش‌مان ساییده شده بود از بس برایش خواستگاری رفتیم. 💘می‌گفت:اینها راسته‌ی کار من نیستند اینها با عقاید من جور در نمی‌آیند دنبال پایـــــــه برای کارهایش می‌خواست. پَــــــــر پرواز برای شهادتش می خواست. 💘بالاخره کسی را که می خواست پیدا کرد ولی بانذر و چله نشینی و به سختی بلــــــــه گرفت 💘فرزند اولش بعد از ۵۰ روز براثر نارسایی قلبی فوت کرد. 💘به هیچکس اجازه نداد بیایند خودش به تنهایی بچه را داخل قبر گذاشت و روضه‌ی علی اصغر را خواند. 💘فرزند دومش را امیر حسیـــــــن گذاشت. می‌گفت:اگر چهار پسر هم داشتم همه‌ی آنها را حسیــــــــن می‌گذاشتم. 💘وقتی بچه به دنیا آمد، چون بیمارستان خصوصی بود لباس پوشید و رفت داخل اتاق زایشگاه در گوشش اذان گفت تربت کربلا گذاشت به کامش و پیش دکتر و پرستارها روضه‌ی علی اصغر را خواند. @Revayate_ravi
ادامه دارد....
دقت کردین👌 کانال ما روندش مثل بورس شده😳 چند روز پست نمیگذاریم،بعد اون چند روز، سود خوبی میده😉
💛در سوریه فرمانده تیپ سیدالشهدا بود، ولی به همه می‌گفت من اونجا باغبونم. 💛نام جهادیش عمار بود ولی به دلیل مجاهدتهای زیادش در سوریه به عمار حلب لقب یافت. 💛به زبان عربی تسلط داشت حتی به عربی برای مدافعان حرم سوری و عراقی و لبنانی مداحی می کرد. 💛نیروهای‌افغانستان و پاکستان ، بچه‌های حزب الله لبنان و عراق از سر و کولش بالا می رفتن آنقدر که به او علاقه داشتند. 💛۱۰۰نفر از نیروهای سوری زیر دستش را نماز خوان کرده بود. 💛یک مسیحی سوری به واسطه‌ی رفتار محمد حسیــــــــن مسلمان و شیعه شد. 💛همیشه جوراب خودش را گم می‌کرد و جوراب هر کسی که گیر می‌آورد را می‌پوشید. گاهی حتی در جلساتی که با سردار سلیمانی داشت بدون جوراب و پا برهنه می‌رفت. @Revayate_ravi
💛این سر روی سر گذاشتن عکس بالا را ببینید نشانه‌ی علاقه سردار به حاج عمار است. 💛سردار هر روز برایش صدقه می‌گذاشت. 💛سردار همیشه می‌گفت هیچکس برای من عمار نمی‌شود. 💛وقتی عمار جلوی سردار می‌ایستاد سردار فکر می‌کرد حاج همت جلوی او ایستاده و همیشه می گفت:‌ تو برای من حاج همتی. 💛 وقتی محمد حسیـــــــن شهید شد سردار گفت کمرم شکست. @Revayate_ravi
💙از هم رزمان محمد حسیــــــن می گفت: یک بار بیسیم تکفیریها دست ما اُفتاد خواستم به عربی فحش بدهم ولی عمار نگذاشت. گفت: هر چیزی که من می‌گویم برایشان تکرار کن. 💙ما همه مسلمانیم گلوله‌ای که به سمت ما می زنید باید به سمت اسرائیل بزنید(چند بار این را به عربی تکرار کردم). 💙کمی آرم شدند. از ما سوال کردند شما که هستید و چرا با ما می‌جنگید؟ 💙پاسخ دادیم:ما همانها هستیم که اسرائیل را از لبنان بیرون کرد. همانهایی که آمریکا را از عراق بیرون کرد هدف ما مبارزه با اسرائیل و آزادی قدس است. 💙ما دعوایی با شما نداریم. 💙 این بحث ادامه پیدا کرد تا زمان اذان محمد حسیـــــــــن گفت اذان سُنی بگو. 💙حضرت آقا در سفر خود به کردستان به موذن سُنی گفت اذان بگوید. 💙بعد از مدتی ۱۲نفر از آنها آمدند و تسلیم ما شدند و گفتند به ما گفته بودند شما کافر هستید. @Revayate_ravi
💔و........ بالاخره در ۱۶ آبان ۱۳۹۴ در حلب سوریه به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت می‌رسد @Revayate_ravi
📚این دو کتاب در مورد این شهید عزیز چاپ شده است. 📚مطالب امروز برگرفته از کتاب عمار حلب است که بیشتر به قلم دوستان و اقوام محمد حسیـــــــن است. 📚ولی کتاب دوم یعنی قصه‌ی دلبری به روایت همســـــــر شهیداست. 📚یک طرف پازل محمد حسیـــــــن در کتاب عمار حلب است اما پازل دیگر آن را باید در عاشقانه‌هایش و زندگی سراسر محبت او با همســــــــرش جستجو کرد. 📚محمدحسیـــــــــن عاشق میشه عشقش رو عفیفانه بروز میده اما جواب منفی می‌شنوه از او اصرار و از معشوق انکار ولی اوچنان در عشقش مصمم هست که گاهی سوتی هم میده. 📚در سرمای اردوی راهیان نور،از بین چند دختر دانشجو که عقب وانت دو کابین نشسته بودن ، اُورکتش رو درمیاره و روی شونه‌های مرجان میندازه 📚اما دختری که نگاه منفی و تنفرآمیز بهش داشت و حتی خواستگاری اون رو یک شوخی و گستاخی تلقی میکنه چطور عاقبت گرفتار عشق محمد حسیــــــــــن میشه و.... محمد حسیـــــن چطور عشقی که به سختی به دست آورده رو با فرزند خردسالش تنها میگذاره و پرواز آسمانیش رو شروع می‌کنه. @Revayate_ravi