eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
297 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥حذف گشت ارشاد؟! آیا جواب داده که دوباره برگشته؟ 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 به بهانه ی ۲۹ فروردین روز ارتش جمهوری اسلامی ایران
✈️ ✈️ ✈️ وزیر دفاع باشی ، فرمانده نیوری هوایی ارتش باشی ، خلبان جنگنده هم باشی ... اونم نه یک خلبان معمولی 🤩 یک خلبان مومن و انقلابی ، مغز متفکر عملیات‌های کمان ۹۹ و اچ ۳💪🏻 🔥دو عملیات بزرگ که هنوز هم شبیهش اجرا نشده و تمام فرماندهان و نظامیان جهان رو انگشت به دهن گذاشته که خلبانان ایرانی چطور تونستن چنین مانورهای پیچیده‌ای رو اجرا کنن؟ 🤔 ایشون رو می شناسید آیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا⁉️
شهید امیرسرتیپ جواد فکوری
کتاب «بالاتر از پرواز» مجموعه داستانی براساس زندگی شهید سرتیپ جواد فکوری خلبان بزرگ ایرانیست. او در خانواده‌ای مذهبی رشد کرد و تونست در رشته پزشکی قبول بشه اما شوقِ پرواز باعث شد انصراف بده و برای خلبانی وارد ارتش بشه. بعدها برای گذروندن دوره های عالی به آمریکا اعزام شد. با ملتهب شدن کشور به انقلابی ها پیوست و بعد از انقلاب یکی از ارکان فرماندهی نیروهای هوایی بود. او در زمان جنگ طراح عملیات‌های هوایی مهمی همچون اچ۳ بود که موجب حیرت تمام جهان شد و برخی کارشناسان آن را بهترین عملیاتی دانستند که با هواپیمای اف۴ اجرا شده. شرح زندگی این فرزند وطن رو در این کتاب بخونید. 🛑قیمت ۴۰/۰۰۰تومان @ketab_hesan سفارش 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
🚩برگزاری یازدهمین یادواره شهادت 🔺️خلبان شهید مرتضی پورحبیب 🔹️پنجشنبه ۳۰ فروردین ماه - ساعت ۱۷ ▫️گلزار شهدای بهشت فاطمه بهشهر 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫ 🌷🍃 ✫⇠ قول دادم و گفتم: «چشم.» از سر راهش کنار رفتم و او با آن پای لنگ رفت. گفته بودم چشم؛ اما از درون داشتم نابود می شدم. نتوانستم تحمل کنم. قرآن جیبی کوچکی داشتیم، آن را برداشتم و دویدم توی کوچه. قرآن را توی جیب پیراهنش گذاشتم. زیر بغلش را گرفتم تا سر خیابان او را بردم. ماشینی برایش گرفتم. وقتی سوار ماشین شد، انگار خیابان و کوچه روی سرم خراب شد. تمام راهِ برگشت را گریه کردم. این اولین باری بود که یک هفته بعد از رفتنش هنوز رشته زندگی دستم نیامده بود. دست و دلم به هیچ کاری نمی رفت. مدام با خودم می گفتم: «قدم! گفتی چشم و باید منتظرِ از این بدترش باشی.» از این گوشه اتاق بلند می شدم و می رفتم آن گوشه می نشستم. فکر می کردم هفته پیش صمد اینجا نشسته بود. این وقت ها داشتیم با هم ناهار می خوردیم. این وقت ها بود فلان حرف را زد. خاطرات خوب لحظه هایی که کنارمان بود، یک آن تنهایم نمی گذاشت. خانه حزن عجیبی گرفته بود. غم و غصه یک لحظه دست از سرم برنمی داشت. همان روزها بود که متوجه شدم باز حامله ام. انگار غصه بزرگ تری از راه رسیده بود. باید چه کار می کردم؛ چهار تا بچه. من فقط بیست و دو سالم بود. 💟ادامه دارد... نویسنده: