📣 توصیه حضرت آیتالله خامنهای به قرائت قرآن و دعا برای پیروزی جبهه مقاومت
✅ رهبر انقلاب اسلامی در پاسخ به سوالی، قرائت سوره فتح، دعای ۱۴ صحیفه سجادیه و دعای توسل را برای پیروزی جبهه مقاومت توصیه کردند.
بیایید بشینید بمناسبت سفیدشویی #ساواک که تو مملکت راه افتاده (سریال #تاسیان و پست اخیر ابطحی) خاطرهای از پدربزرگم بگم
پدربزرگ مرحومم افسر مهندسی لشگر ۱۶ زرهی قزوین بود.
تعریف میکرد یه روز افسران انگلیسی که از شب قبل مست و پاتیل بودن میان وسط پادگان و به سرتاپای مملکت، مقدسات، پرچم و باقی پرسنل توهین میکنن!
کجا؟ وسط میدون صبحگاه و هنگام رژه سربازان
ایشون گفت دیدم صدایی از کسی در نمیاد رفتم و خیلی محترمانه خواستم میدون رو ترک کنن تا صبحگاه تموم شه
یکیشون یهو یه فحش زشتی به من داد و منم خوابوندم زیر گوشش و با کمک باقی افسرا پرتشون کردیم بیرون
ساعتی بعد حفاظت مارو خواست و توبیخ شدیم اما قضیه همینجا تموم نشد
۲ روز بعد از ساواک با فرماندهی تماس گرفتن که گزارش خرابکاری از چند نفر از افسرانتون دیروز به دست ما رسیده (درحالیکه پدربزرگم توبیخم شده بود)
خلاصه شب که میخواسته بره خونه میان جلوی چشم خانوادش دستگیرش میکنن و میبرنش
گفت بماند که با چه حالتی دستگیر شدم و آبرو برام نذاشتن
وقتی رسیدم اونجا یک پرونده بلندبالا برام ساخته بودن با اتهامات واهی
یکی از اتهاماتم این بود:
چرا ایستادی رو سر افسر تعمیر تانک و سوال پیچش کردی تا یاد بگیری ازش مگه بهت نگفته برو اونور و نگاه نکن ولی تو بازم ایستادی !!
میخای یاد بگیری که چی؟
چرا اینقدر دعوا داری باهاشون؟
چرا بهشون توهین کردی؟
برای کجا اطلاعات جمع میکنی؟
ضد امنیت ملی اقدام میکنی؟
حالا بنویس از کی خط میگیری؟
میگفت منم همینطوری مونده بودم این حرفا چیه، بهش گفتم جناب من صرفاً کنجکاو بودم، همین حین همین مکالمه اون بازجو رفت و دیگری اومد و گفت بنویس
تا اومدم بگم چیو یکی محکم خوابوند تو گوشم و گفت بنویس
خلاصه دو سه ساعتی مارو زدن و انداختن تو سلول که بوی گند مدفوع میداد و خیلی سرد بود
شب درم آوردن و گفتن خب چیزی یادت اومد؟ بنویس ! هرچی گفتم بابا من بجایی وصل نیستم دوباره شروع کردن زدن
نیمههای شب بردنم جای دیگه و دستامو بستن به تیری که به سقف وصل بود و کلی با کابل سیمی زدنم، به هرجا میتونست زد و کمر، شکم و پاهام کاملا خونی شد
یکی هم با سطل مدام روم آب سرد میریخت از هوش نرم و سرمای آی دردِ زخم هارو ۱۰ برابر میکرد
دیگه صبح شده بود که جنازمو تو سلول انداختن ولی هر نیم ساعت یک سطل آب از زیر در سلول میریختن داخل تا نتونم بخوابم
خلاصه ایشون یک هفتهای مهمون ساواک بود و سرانجام با وساطت فرمانده لشگر در میاد
سالها گذشت، انقلاب پیروز شد
پدربزرگم با همون اطلاعاتی که از روی سر افسران انگلیسی ایستادن دریافت کرده بود راهی جبهه شد و شد تعمیرکار تانکهای چیفتن انگلیسی
ایشون سال ۱۴۰۰ بر اثر کرونا فوت شد ولی زخمایی که در اون مدت برداشت تا آخر عمر باهاش بود.
اینو گفتم که بدونید جنایات ساواک با آب ۷ دریا هم پاک نمیشه
چه جوانهایی که در سلولهای ساواک کشته و معلول شدن
خدا لعنتشون کنه
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
❌واکنش سخنگوی دولت به تهدید ترامپ توسط روزنامه کیهان
این خانم سخنگو جواب بدهد حاصل ۵ سال پیگیری های حقوقی ترور شهید سلیمانی از طریق مراجع صالحه بینالمللی چه بوده است؟
ترامپ مداوم ایران را تهدید به حمله و بمباران میکند اما غربزده های حاکم بر مملکت پیامهای فانتزی و تشریفاتی و بی ارادگی و سستی و ضعف میدهند. و هرکس هم مثل کیهان که بخواهد جواب این جلاد قاتل را بدهد مورد برخورد قرار میگیرد.
آنها که مداوم دم از صلح میزنند جنگ طلب ترین آدمها هستند. چونکه به دشمن سیگنال میدهند اگر تو ما را با موشک و بمب مورد هدف قرار دهی ما فقط بدنبال صلح هستیم.
❌ سیگنال ترور بدون هزینه
ترامپ ازین واکنش سخنگوی دولت تنها پیامی که دریافت میکند اینست که اگر دوباره فرمان ترور یکی دیگر از فرماندهان نظامی ایرانی را بدهد ،دولت ایران هیچ اراده ای برای واکنش قاطع ندارد و ترور کردن برای آمریکا هیچ هزینه ای ندارد....
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
💢 #میترسم_تشییع_جنازه_م_شلوغ_شود
.#خاطره // #راوی : سردارحاج کمیلکهنسال :
.
🌴 يک روز بعد از پایان عمليات والفجرهشت، شهیدطوسی تویوتا را روشن کرد، حرکت کردیم به سمت اهواز.در حال طی کردن مسیر اروندکنار – آبادان، بودیم.یکدفعه طوسی شروع کرد به سرزنش کردن خودش. از جاماندگی از قافله ی دوستان شهیدش ناراحت بود و دائماً خودش را سرزنش می کرد. من که حالش را اینگونه دیدم، گفتم: «تو هم انشاءالله شهيد می شی، همه ما آرزو داريم به شهادت برسيم. دیر یا زود تو شهید می شی، من هم شهید می شم.همانجا دعا کردم.
.
🌴 گفت کمیل من بیشتر برای زمان بعد از شهادتم، ناراحتم.» با تعجب گفتم:بعد از شهادت كه نارحتی نداره!گفت:«برای ما داره. #نصيرائی را ديدی؟ #مرشدی را ديدی؟ #بهاور را ديدی؟ #معصومی را دیدی؟»ديدی اين بچه ها چقدر بچه های مظلوم، چقدر بچه های پركاری بودند، چه كارهای بزرگی توی جبهه كردند.هیچ كسی آنها را نمی شناخت و آنگونه که سزاوارشان بود از آنها تجلیل نشد. آنها گمنام و ناشناخته ماندند و شخصيت و زحمات شان برای مردم ناگفته ماند.»
.
🌴من فرمانده این بچه ها بودم، مردم و مسئولین مرا می شناسند. ناراحتم و می ترسم از آن روزی که وقتی من شهید بشوم، تشییع جنازه ام شلوغ شود، صدا و سیما وارد شود، مسئولین بیایند، برایم تبلیغات کنند. کل استان اعلامیه پخش کنند. این است که برای بعد از شهادتم هم ناراحتم. من خودم را شرمنده #نصيرائی، #مرشدی، #بهاور و #معصومی و ديگر شهدایی که واقعاً زحمت کشیدند و نامی از آنها نیست، می دانم.
.
#اخلاص_فرمانده
#فاتح_فاو
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع ❤
#قسمت_ییست_نهم
_بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...
باشہ چشم...
روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ
_واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت:
پیاده نمیشید❓
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدے❓
پیاده نمیشید❓
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
_اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے❓خانم محمدی❓
اسماء خانم❓
سرمو برگردوندم طرفش
بله❓
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
اینجا رو دوست ندارید❓
میخواید بریم جاے دیگہ❓
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم:
شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
_اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
_تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم.
_قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
_سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود
_تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے❓
ممنوݧ
اتفاقے افتاده❓
فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر❓
احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم.
_بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب)
_کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
_والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
_ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi
واقعا نمیدونم چطوری ما ساکت هستیم؟!
ما که ادعا میکنیم اگه زمان جنگ های اهل بیت بودیم همه رو میزدیم ..
الان وقتشه...
تا میتونی در مقابل رژیم کودک کش اسقاطیل فعالیت رسانه ای کن ،روشنگری کن ،تبیین کن
بزار امام زمانت بهت بگه این یار منه
به خدا قلبم داره آتیش میگیره...
کودک فلسطینی میگه دیگه نمیتونم راه برم پاهامو حس نمی کنم...
جریان از دین گذشته قضیه انسان بودن توئه آهای کسانی که دین رو قبول ندارید..!
نمیدونم چی بگم تصاویر روایت میکنن💔
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع❤
#قسمت_سی_ام
_چرا،ایـݧ فکرو میکردید❓
خوب براے ایـݧ کہ همیشہ منو میدید راهتونو عوض میکردید،چند بارم تصادفا صندلے هاموݧ کنار هم افتاد کہ شما جاتونو عوض کردید.
همیشہ سرتوݧ پاییـݧ بود و اصلا با دخترا حرف نمیزدید حتے چند دفعہ چند تا از دختراے دانشگاه ازتوݧ سوال داشتـݧ ازتوݧ اما شما جواب ندادید...
_بعدشم اصولا دانشجوهایے کہ تو بسیج دانشگاه هستـݧ یکم بد اخلاقـݧ چند دفعہ دیدم بہ دوستم مریم بخاطر حجابش گیر دادݧ اگر آقاے محسنے دوستتونو میگم،اگہ ایشوݧ نبودݧ مریم و میبردݧ دفتر دانشگاه نمیدونم چے در گوش مأمور حراست گفتن کہ بیخیال شدݧ سجادے دستشو گذاشت جلوے دهنش تا جلوے خندش و بگیره و تو هموݧ حالت گفت محسنے❓
بلہ دیگہ
_آهاݧ خدا خیرشوݧ بده ان شاءالله
مگہ چیہ❓
هیچے،چیزے نیست،ان شاءالله بزودے متوجہ میشید دلیل ایــݧ فداکاریارو
اخمهام رفت توهم و گفتم
مث قضیہ اوݧ پلاک❓
خیلے جدے جواب داد...
_چیزے نگفتم تعجب کرده بودم از ایـݧ لحن
دستے بہ موهاش کشید و آهے از تہ دل
خانم محمدے دلیل دورے مـݧ از شما بخاطر خودم بود.
مـݧ بہ شما علاقہ داشتم ولے نمیخواستم خداے نکرده از راه دیگہ اے وارد بشم.
_مـݧ یک سال ایـݧ دورے و تحمل کردم تا شرایطمو جور کنم براے خواستگارے پا پیش بزارم.
نمیدونید کہ چقد سخت بود همش نگراݧ ایـݧ بودم کہ نکنہ ازدواج کنید
هر وقت میدیدم یکے از پسرهاے دانشگاه میاد سمتتوݧ حساس میشدم قلبم تند تند میزد دل تو دلم نبود کہ بیام جلو ببینم با شما چیکار داره
وقتے میدیدم شما بے اهمیت از کنارشوݧ میگذرید خیالم راحت میشد.
_وقتے ایـݧ حرفهارو میزد خجالت میکشیدم و سرمو انداختہ بودم پاییـݧ
درمور صداقت هم مـݧ بہ شما اطمیناݧ میدم کہ همیشہ باهاتوݧ صادق خواهم بود
بازم چیز دیگہ اے هست❓
فقط....
_فقط چے❓
آقاے سجادے مـݧ هرچے کہ دارم و الاݧ اگہ اینجا هستم همش از لطف و عنایت شهدا و اهل بیت هست
شما با توجہ بہ اوݧ نامہ کماکاݧ از گذشتہ ے مـݧ خبر دارید مـݧ خیلے سختے کشیدم
خانم محمدے همہ ما هرچے کہ داریم از اهل بیت و شهداست ولے خواهش میکنم از گذشتتوݧ حرفے نزنید
_شما از چے میترسید❓
آهے کشیدم و گفتم:از آینده
سرشو انداخت پاییـݧ و گفت:چیکار کنم کہ بهم اعتماد کنید
هرکارے بگید میکنم
نمیدونم....
_و باز هم سکوت بیـنموݧ
براے گوشیم پیام اومد
"سلام آبجے خنگم،بسہ دیگہ پاشو بیا خونہ از الاݧ بنده خدا رو تو خرج ننداز یہ فکریم براے داداش خوشتیپت بکـݧ.فعلا"
_خندم گرفت
سجادے هم از خنده ے مـݧ لبخندے زد و گفت
خدا خیرش بده کسے رو کہ باعث شد شما بخندید و ایـݧ سکوت شکستہ بشه
بهتره دیگہ بریم اگہ موافق باشید
حرفشو تایید کردم و رفتیم سمت ماشیـݧ
باورم نمیشد در کنار سجادے کاملا خاطراتم تو ایـݧ پارک و فراموش کرده بودم...
_پشت چراغ قرمز وایساده بودیم
پسر بچہ اے بہ شیشہ ماشیـݧ زد
سجادے شیشہ ماشینو داد پاییـݧ
سلاااام عمو علے
سلام مصطفے جاݧ
عمو علے زنتہ❓ازدواج کردے❓
سجادے نگاهے بہ مـݧ کرد و با خنده گفت: ایشالا تو دعا کــݧ
_عمو پس ایـݧ یہ سال بخاطر ایـݧ خانم فال میگرفتے❓
سجادے ابروهاش بہ نشانہ ے ایــݧ کہ نگووو داد بالا
عمو خوش سلیقہ اے هاااا
خندم گرفتہ بود
خوب دیگہ مصطفے جاݧ الاݧ چراق سبز میشہ برو
إ عمو فالونمیگیرے❓خالہ شما چے❓
خانم محمدے فال بر میدارید❓
بدم نمیاد.
چشمامو بستم نیت کردم و یہ فال برداشتم
سجادے هم برداشت...
داستان ادامه داره
🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇
https://eitaa.com/Revayate_ravi