eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️❤️ _چیزے و کہ میدیم باور نمیکردم اردلاݧ بود ریشاش بلند شده بود. یکمے صورتش سوختہ بود و یہ کولہ پشتے نظامے بزرگ هم پشتش بود اومدم  مث بچگیامو بپرم بغلش ک رفت عقب کجا❓زشتہ تو کوچہ خندیمو همونطور نگاهش میکردم چیہ خواهر❓نمیخواے برے کنار بیام تو❓ اصلا نمیتونستم حرف بزنم رفتم کنار تا بیاد تو درو بستم و از پلہ ها رفتیم بالا _چشمم خورد بہ دستش کہ باند پیچے شده بود و یکمے خوݧ ازش بیروݧ زده بود دستم و گذاشتم رو دهنمو گفتم :خدا مرگم بده چیشده داداش خندید و گفت: زبوݧ باز کردے جاے سلامتہ❓چیزے نیست بیا بریم تو داداش الاݧ برے تو همہ شوکہ میشـݧ وایسا مـݧ آمادشوݧ کنم _رفتم داخل و گفتم :یااللہ مأموره گازه حجاباتونو رعایت کنید زهرا سریع چادرشو سر کرد و برای ماماݧ هم چادر برد ماماݧ با بے حوصلگے گفت:مامور و گاز تو خونہ چیکار داره نمیدونم ماماݧ مثل اینکہ یہ مشکلے پیش اومده خیلہ خوب باباتم صدا کـݧ باشہ چشم _بابا❓بیا مامور گاز بابا از اتاق اومد بیرونو گفت: مامور گاز❓ خوب تو خونہ چیکار داره❓ نمیدونم بابا بیاید خودتو ببینید بابا در خونہ و باز کرد و با تعجب همینطور بہ اردلاݧ نگاه میکرد اردلاݧ بابا رو محکم بغل کرد و دستش و بوسید بابا بعد از چند ثانیہ بہ خودش اومد و خدا رو شکر میکرد _از سرو صداے اونها ماماݧ و زهرا هم اومدݧ جلوے ماماݧ تا اردلاݧ دید دستاشو آورد بالا و گفت یا حسیـݧ، خدایا شکرت خدایا هزار مرتبہ شکرت بعد هم اردلاݧ و بغل کرد و دستشو گرفت زهرا هم با دیدݧ اردلاݧ دستشو گذاشت جلوے دهنشو لیواݧ از دستش افتاد اردلاݧ لبخندے بهش زد ،لبشو گاز گرفت و دستشو بہ نشونہ ے شرمنده ام گذاشت رو چشماش _ماماݧ دست اردلاݧ و ول نمیکرد، کشوندش سمت خونہ همہ جاشو نگاه میکرد  وازش میپرسید ،چیزیت نشده❓ اردلاݧ هم دستشو زیر آستینش قایم کرده بود و میگفت: سالم سالمم مادر مـݧ ماماݧ از خوشحالے نمیدونست باید چیکار کنہ اسماء مادر براے داداشت چاے بیار، میوه بیار،شیرینے بیار، اصـݧ همشو بیار باشہ چشم _زهرا اومد آشپز خونہ دستاش از هیجاݧ میلرزید و لبخندے پر،رنگ رو صورتش بود چهرش هم دیگہ زرد و بے حال نبود محکم بغلش کردم و بهش تبریک گفتم خدا رو شکر اونشب همہ خوشحال بودݧ رفتم داخل اتاقم ،رو تختم نشستم و یہ نفس راحت کشیدم _گوشیمو برداشتم و شماره ے علے و گرفتم الو❓ جوابشو ندادم دوست داشتم صداشو بشنوم دوباره گفت:الو❓همسر جا❓ قند تو دلم آب شد اما بازم  جواب ندادم گوشے و قطع کرد و خودش زنگ زد الو❓اسماء جا❓ الو سلام علے پووووفے کردو و گفت: چرا جواب نمیدے خانوم نگراݧ شدم آخہ میخواستم صداے آقامونو گوش بدم خندیدو گفت :دیوووونہ _جاݧ دلم کار داشتے خانوم جا❓ اووهوممم علے اردلاݧ اومده اردلا❓شوخے میکنے چہ بے خبر❓ آره والا دیوونست دیگہ چشمتوݧ روشـݧ مرسے همسرم .شب بیا خونہ ما واسہ شام دیگہ❓ آره بہ شرطے کہ خودت درست کنے چشم _چشمت بی بلا پس زود بیا.فعلا فعلا. نیم ساعت گذشت. علے با یہ شیرینے اومد خونمو بعد از شام از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد ... ادامه دارد... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لذت زندگی به بندگی و لذت بندگی با شهادت کاملتر می‌شود... 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
19.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعام کنید شهید بشم 🔹️درخواست یک دهه نودی از مادران شهدا در مراسم تشیع شهید علی تقوی فر(( گناباد | زیبد )) از شهدای تازه تفحص شده جزیره مجنون. ‎‎‌‌‎‎🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
📎 یک مقنعه این داستان افسانه نیست روایت دختر 🌷شهید 🌷 یک‌ مقنعه با تمثیل پدر شهید: برای کاری سرزده رفتم مدرسه نهال خانوم که نهال رو از مدرسه بیارم، یهو دیدم تمثیل شهید قاضی خانی روی مقعنه‌ی نهاله گفتم: نهال چرا عکس بابارو زدی به مقنعه ات؟؟ با ناراحتی ودرحالی که اشک تو چشماش جمع شده بود، گفت: آخه بچه ها هی میگن: تو بابا نداری!! عکس بابا رو زدم تا ببینن منم بابا دارم گفت: مامان نمیدونی تو کتابم هم عکس بابا رو زدم. راوی: همسر بزرگوار شهید ‎‎‌‌‎‎🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
758.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یقین دارم؛دوست داشتنِ او روزی عاقبتم را ب خیر خواهد کرد ‎‎‌‌‎‎🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
❤️ ❤️ _بعد از قضیہ ے امروز کہ ماماݧ فکر کرده بود اردلاݧ و دیده بحث شد... اردلاݧ تعجب زده نگاهمو میکردو سرشو میخاروند _بعد هم دستشو انداخت گرد ماما و گفت:ماماݧ جا ، مارو او جلو ملو ها کہ راه نمید کہ ، ما از پشت بچہ ها رو پشتیبانے میکنیم لبخند پررنگے رو لب ماما نشست و دست اردلاݧ و فشار داد یواشکے بہ دستش اشاره کردم و بلند گفتم:پشتیبانے دیگہ چشماش گرد شد ، طورے کہ کسے متوجہ نشہ ، دستش و گذاشت رو دماغش ،اخم کردو آروم گفت:هیس _بعد هم انگشت اشارشو بہ نشونہ ے تحدید واسم تکوݧ داد خندیدم و بحث و عوض کردم:خوب داداش سوغاتے چے آوردے❓ دوباره چشماشو گرد کرد رو بہ علے آروم گفت:بابا ایـ خانومتو جمع کـ ، امشب کار دستموݧ میده ها... _زدم بہ بازوشو گفتم چیہ دوماهہ رفتے عشق و حال و پشتیبانے وایـ داستانا یہ سوغاتے نیوردے❓ خندیدو گفت چرا آوردم بزار برم کولمو بیار داداش بشیـݧ مـݧ میارم رفتم داخل اتاقشو کولہ ے نظامیشو برداشتم خیلے سنگیـݧ بود از گوشہ یکے از جیب هاش یہ قسمت ازیہ پارچہ ے مشکے زده بود بیرو کولہ رو گذاشتم زمیـݧ گوشہ ے پارچہ رو گرفتم و کشیدم بیروݧ یہ پارچہ ے کلفت مشکے کہ یہ نوشتہ ے زرد روش بود _چشمامو ریز کردم و روشو خوندم "لبیک یا زینب" کہ روے ایـ نوشتہ ها لکه هاے قرمز رنگے بود پارچہ رو بہ دماغم نزدیک کردم و بو کردم متوجہ شدم اوݧ لکہ هاے خونہ لرزه اے بہ تنم افتاد و پارچہ از دستم افتاد احساس خاصے بهم دست داد نفسم تنگ شده بود _صداے قلبم و میشندیدم نمیفهمیدیم چرا اینطورے شدم چند دیقہ گذشت اردلاݧ اومد داخل اتاق کہ ببینہ چرا مـݧ دیر کردم رو زمیـݧ نشستہ بودم و بہ یہ گوشہ خیره شده بودم متوجہ ورود اردلاݧ نشدم و اردلاݧ دستش و گذاشت رو شونمو صدام کرد:اسماء❓❓❓ _بہ خودم اومدم و سرمو برگردوندم سمتش چرا نشستے❓مگہ قرار نبود کولہ رو بیارے❓ بلند شدم و دستپاچہ گفتم إ إ چرا الاݧ میارم کولہ رو برداشت و گفت: نمیخواد بیا بریم خودم میارم کولہ رو کہ برداشت اوݧ پارچہ از روش افتاد _یہ نگاه بہ مـݧ کرد یہ نگاه بہ اوݧ پارچہ اسماء باز دوباره فوضولے کردے❓ سرنو انداختم پاییـݧ و با صداے آرومے گفتم:ببخشید داداش ایـݧ چیہ❓ چپ چپ نگاهم کردو کوله پشتے و گذاشت زمیـݧ آهے کشیدو گفت: بازوبند رفیقمہ شهید شد سپرده بدم بہ خانومش _داداش وقتے گرفتم دستم یہ طورے شدم خوب حق دارے خوݧ شهید روشہ اونم چہ شهیدے هر چے بگم ازش کم گفتم _داداش میشہ بگے❓خیلے مشتاقم بدونم درموردش الا نمیشہ مامانینا منتظرݧ باید بریم ادامه دارد.... ‎‎‌‌‎‎🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 دل بندر لرزید چشم ایران بارید ▪️ایران همدرد حادثه دیدگان اسکله شهید رجایی بندرعباس 🌀 با ما همراه باشید در کانال انجمن راویان شهرستان بهشهر در ایتا👇👇👇 https://eitaa.com/Revayate_ravi