••
عزیزان من
بسیجی شدید ،
مبارڪ باشـد ...
امّا بسیجی بمانید ...!
#آسیدعلیآقاخامنهای
|هفتهۍبسیجگرامیباد.|🌷
@Revayate_ravi
🚨 درخواست عجیب مادر شهید از #رهبر_انقلاب
💠حجتالاسلام سید حسین مومن میگوید: به مادر شهیدان فاطمی خبردادند که یک نماینده از بیت رهبری به منزل شما میآید، حاجیه خانم روی ویلچر نشسته بود، تا در باز شد دید مقام معظم رهبری وارد خانه شد، حاجیه خانم با پاهایی که قوّت ندارد چندبار از روی ویلچر به احترام آقا میخواست بلند شود که حضرت آقا به دختر حاجیه خانم فرمودند: به حاجیه خانم بگویید بنشینند و بلند نشوند. این مادر شهید به رهبر انقلاب گفت: حضرت آقا! میشه یک خواهش بکنم چند لحظه بایستید و من با ویلچر دور شما بگردم؟ ایشان چندین بار دور آقا گشت و زیر لب زمزمه میکرد، الهی درد و بلای شما به ما بخورد. در این دیدار رهبر انقلاب فرمودند اگر کار خاصی دارید بفرمایید، عرض کرد، نه آقا کار خاصی نیست، فقط یک خواهشی دارم آن هم اینکه دوست دارم چهلمین امضا در #کفن من امضاء شما باشد! ایشان با افتخار قبول کردند و در کفن مادران شهیدان فاطمی نوشتند:
باسمه تعالی
اللّهُمَّ إنّا لا نَعْلَمُ مِنْها إلاّ خَیْراً وَاَنْتَ اَعْلَمُ بِها مِنّا
سید علی حسینی خامنهای
🔻 از اون روز هرکس ملاقات حاجیه خانم میرفت این کفن رو نشان میداد و با افتخار اظهار میکرد که این کفن را آقایم امضا کرده است
@Revayate_ravi
✍ #سخن_ادمین_کانال
💢قرار بود یکی از دوستان بسیجی✌️ ما جشن خیلی سادهای رو برای آغاز زندگی مشترکشون❤️ ، کنار یادمان #شهید_غواص ، واقع در اردوگاه عباس آباد برگزار کنن و تو اون مجلس داستان ازدواج #شهید_محمد_حسین_محمدخانی روایت بشه که خورد به موج سوم کرونا و تعطیلی.......که کلا کنسل شد.
💢 و این بهانهای شد تا به مناسبت هفتهی #بسیج هر روز قسمتی از این داستان از کتاب #قصهی_دلبری به روایت #مرجان_دُرعلی ، همسر #شهید محمدخانی در کانال گذاشته بشه.
💢 امید اینکه ، پنجرهای عاشقانه از این #شهید عزیز برای خوانندگان آن باز بشه
و
برای من باقیات و الصالحاتی باشه برای روزهایی که سخت به دستگیری #شهدا نیاز دارم.
#آمین
🌺 #محمد_حسین تک پسر خانواده ، اهل تهران
🌺دانشگاه آزاد یزد قبول میشه ، اونجا با همسرش #مرجان آشنا میشه ، سه سال از اون خواستگاری میکنه
🌺 از محمد حسین ، اصرار و از معشوق انکار........بشنوید داستان رو از زبان همسرش
@Revayate_ravi
🌺باورم نمیشد ، چندتا از دخترای دانشگاه از #محمد_حسین خواستگاری کرده بودن.
نمیفهمیدم جذب چه چیز این آدم شدن!!🙃
🌺از تیپش خوشم نمیاومد
دانشگاه رو با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود.
شلوار شش جیب پلنگی میپوشید با پیراهن بلند یقهگرد سه دکمه و آستین بدون مچ که میانداخت روی شلوارش
🌺تو فصل سرما هم با اورکت سپاهیش تابلو بود.
🌺 یه کیف برزنتی کوله مانند یک وری مینداخت روی شونش شبیه موقع اعزام رزمندهها زمان جنگ وقتی راه میرفت کفشهاش رو روی زمین میکشید.
🌺ابایی هم نداشت که تو دانشگاه سرش رو با چفیه ببنده
🌺وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد ، بیشتر میدیدمش
به دوستام میگفتم: این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دههی شصت پیاده شده و همون جا مونده!!
🌺 یه بار که به دفتر بسیج خواهران زنگ زد کسی نبود ، من جواب دادم
باورم نمیشد این صداش باشه
بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش و طمانیه حرف میزد
صداش زنگ و موج خاصی داشت.
@Revayate_ravi
#بسیجیان_حضرتآقا
✌️ سالها قبل یعنی تو دههی هفتاد ، توی یکی از فراخوانهای گردان ، یه جمله از حضرت آقا رو روی پرچم نوشته بودن که هنوز از اون موقع تا حالا یادمه
✌️فکر میکنم ما اگه به همین یه جملهی #حضرتآقا عمل کنیم برای همهی سالها کفایت میکنه.
ایشون فرمودند:
《من از فرزندان بسیجیم ، #فاطمی و #علوی میخواهم که به مولایشان امام علی(ع) اقتدا کنند》
✌️بسیجیان فاطمی و علوی روزتون مبارررک
✍ادمین
🌺 معراج شهدای دانشگاه رو دیگه نگو ، انگار ارث پدریش بود.
هر موقع میرفتیم ، با دوستاش اونجا میپلکیدند.
زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم: بچهها بازم دارو دستهی #محمد_خانی
🌺تو دانشگاه معروف بود به تندروی و متحجر بودن
همه ازش حساب میبردن . برای همین ازش بدم میومد.
فکر میکردم از اون آدمهای خشک مقدس هست که از اون طرف بوم اُفتاده.
🌺ولی اونهایی که باهاش موافق بودن میگفتن : شبیه شهداست ، مداحی میکنه، میره تفحص شهدا
بهشون میخندیدم و میگفتم همچین آش دهن سوزی هم نیست.
🌺وقتی خانم ایوبی تو دفتر بسیج بهم گفت: آقای #محمد_خانی من رو واسطه کرده برای خواستگاری تو.....چنان جیغی کشیدم....شانس آوردم کسی داخل دفتر بسیج نبود.
🌺این خواستگاری رو بیشتر شبیه جوک و شوخی میدونستم.
اصلا به ذهنم خطور نمیکرد مجرد باشه
قیافهی جا اُفتادهای داشت
بیمحلی به خواستگارهاش رو هم فکر میکروم که خب آدم متاهل دنبال دردسر نمیگرده!!
🌺 به خانم ایوبی گفتم: بهش بگو این فکر رو از مغزش بریزه بیرون!!
با خودم گفتم:چطور به خودش اجازه داده که از من خواستگاری کنه
وصلهی نچسبی بود برای منی که لای پنبه بزرگ شده بودم.
🌺از اون به بعد کارمون شروع شد.
از من انکار و از اون اصرار
هر جا میرفتم سر راهم سبز میشد
معراج شهدای دانشگاه
دانشکده
نمازخانه
و جلوی دفتر نهاد رهبری
گاهی سلامی میپروند.
@Revayate_ravi