eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
دو شهید...دو رفیق همه جا معروف شده بودن به باهم بودن تو جبهه حتی اگه جداشونم میکردن آخرش نا خواسته و تصادفی دوباره برمیگشتن پیش هم خبر شهادت علیرو که آوردن مادر محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت بچم اول همه فکر میکردن علی رو هم مثل بچش میدونه به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی تو هنوز زانوهات محکمه تو باید ننه علی رو دلداری بدی همونجور که اشک میریخت گفت: زانوهای محکم کجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن عهد بستن آخه مادر... عهد بستن بدون هم پیش "سیدالشهدا" نرن... مامور سپاهی که خبر آورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی نوشته شده بود خیره شد 🌷 @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ گفت: می‌خوام زن بگیرم ، چشم‌هام گِرد شد😳 گفتم:پسر خوب تو تازه دیپلم گرفتی! نه سربازی رفتی نه کار درست و حسابی داری ما خونه‌ی بزرگ نداریم ، فقط دو تا اتاق داریم ، کجا عروس بیاریم. ❤️خیلی سوال پیچش کردم که چه کسی رو انتخاب کرده ولی نَم پس نداد تا اینکه اتفاقی فهمیدم نه تنها انتخاب کرده بلکه خواستگاری هم انجام داده. ❤️خواهر شوهرم اومد خونمون و گفت: اومد خونشون و گفته: دختر عمه الهه رو می‌خوام. ❤️پدر الهه خیلی وقت پیش فوت کرده و برادر هم نداشت اونها ده تا دختر بودن که مادرشون با زحمت اونها رو بزرگ کرد. @Revayate_ravi
❤️جریان رو به کربلایی گفتم. گفت: کی بهتر از الهه ولی این پسر به کی رفته همین طوری رفته خونه‌ی عمه‌اش خواستگاری ❤️وقتی به گفتم چرا این کار رو کردی؟؟؟ گفت: شنیدم الهه خواستگار داره روستا کوچیکه ، ترسیم تا به شما بگم ، الهه رو شوهر بدن. ❤️کربلایی شرط کرده بود که اول باید سربازی بره و وضعیت کارش هم مشخص بشه زور دست به کار شد و رفت سربازی همیشه هم با دست پُر میومد و تنها کسی که براش هدیه‌ی خاص می‌گرفت ، الهه بود. ❤️همون موقع تو وردی سپاه ثبت‌نام کرد توی تمام مصاحبه قبول شد رفت که کار عضویتش رو دُرُست کنه ❤️ فروردین ۸۷ عقد کرد. @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 نماهنگ ویژه: از خرمشهر تا دروازه‌های فلسطین 🔹 روایتی ویژه از فعالیت‌های حاج قاسم سلیمانی؛ از دفاع مقدس تا سپاه قدس @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😎رابطه‌ی با دامادها خیلی صمیمی بود یه بار دیدم یکی از بچه‌ها یه استانبولی گچ رو داره از پله‌ها بالا می‌بده شَصتم خبر دار شد ، گفتم: راستش رو بگید چرا دارین گچ رو می‌برید بالا 😎 گفتن: سفارش داداش گفت:هر وقت سید رحمان(دامادشون) اومد بریزین روی سرش چشم‌هام چهارتا شد😳 😎رفتم به گفتم: چرا می‌خواستی این کار رو بکنی؟؟ گفت: آخه سید رحمان خیلی به خودش میرسه لباس‌های اتو کشیده موهای ژل زده گفتیم یه کم باهاش شوخی کنیم ، یَخش باز بشه. @Revayate_ravi
😎یه سال عید قربون به محض اینکه دخترم زینب وارد حیاط شد ، قایم شده بود. هر چی خونابه و چربی قربونی توی دستش بود رو مالید به صورت زینب 😎زینب فقط جیغ می‌کشید. گفتم چرا این کار رو کردی؟؟ گفت: می‌دونستم زینب حساسه و می‌خواد بیاد اینجا به خاطر بوی قربونی دماغش رو بگیره پیف پیف کنه گفتم: همون اول یه کاری کنم که براش عادی بشه😉 ❤️بالاخره و الهه زندگی مشترکشون رو توی یه اتاق ۱۲ متری شروع کردن که حتی برای نشستن دو یا سه نفر هم جا نداشت @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا