eitaa logo
انجمن راویان شهرستان بهشهر
296 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
2 فایل
ارتباط با ادمین @Z_raviyan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نخستین عید بعد از ازدواجمان که لبنانی‌ها رسم دارند دور هم جمع می‌شوند، مصطفی در مؤسسه ماند و نیامد به خانه پدرم. آن شب از او پرسیدم: «دوست دارم بدانم چرا نرفتید؟» مصطفی گفت: «الان عید است. خیلی از بچه‌ها رفته‌اند پیش خانواده‌هایشان. اینها که رفته‌اند، وقتی برگردند، برای این دویست، سیصد نفر یتیمی که در مدرسه مانده‌اند تعریف می‌کنند که چنین و چنان. من باید بمانم با این بچه‌ها ناهار بخورم، سرگرمشان کنم که اینها هم چیزی برای تعریف کردن داشته باشند». گفتم: «چرا از غذایی که مادر برایمان فرستاد، نخوردید؟ نان و پنیر و چای خوردید». گفت: «این غذای مدرسه نیست». گفتم: «شما دیر آمدید بچه‌ها نمی‌دیدند شما چی خورده‌اید». اشکش جاری شد، گفت: «خدا که می‌بیند». شهید مصطفی چمران نیمه پنهان ماه ، ج۴ @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات به روایت مادر شهید 💔❣یه بار امام جماعت محل به همراه مسئولین شهر به منزل ما اومدن گفتن: یکی از دوستان سه شب در اعتکاف خواب رو دیده که گفته: ... 💔❣برید به خونوادم بگید چرا شهادت من رو قبول نمی‌کنن؟؟؟!! من برای چهارشنبه ۸ اردیبهشت یادبود گرفتم حتی مهمان‌ها رو هم دعوت کردم. 💔❣با صحبت‌هایی که شد گفتم: باشه قبول یاد بود می‌گیریم ولی سنگ قبر نه!!! امام جماعت محل گفت: حاج خانم!حضرت ام‌البنین دستش به مزار حضرت عباس نمی‌رسید. نمادین‌توی بقیع قبر دُرُست کرد و هر روز کنار این قبرها می‌رفت و براشون فاتحه و روضه می‌خوند. 💔❣گفتم: من کنیز ام‌البنین هستم بالاخره راضی شدم که سنگ قبر نمادین برای دُرُست کنن به بچه‌ها گفتم : روی سنگ قبرش عکس رو هم بگذارید برای من که سواد ندارم می‌تونه آرومم کنه. @Revayate_ravi
💔❣ ۲ سال از فراق می‌گذشت الهه برای اینکه حال و هوای بچه‌ها عوض بشه مدام بین خونه‌ی مادرش و خونه‌ی خودمون در رفت‌و‌آمد بود ولی این هم فایده‌ای نداشت. 💔❣آب شدن بچه‌های و عروسم رو جلوی چشمام می‌دیدم. 💔❣نمی‌تونستم دست روی دست بگذارم مجبور شدم این بار سنگین رو به تنهایی به دوش بگیرم اول با یحیی صحبت کردم نه دل داشتم الهه و بچه‌ها رو اینطور ببینم نه دل داشتم اونا از این خونه برن. 💔❣ به یحیی گفتم: الهه نه پدر داره ، نه برادر بیا مردونگی کن..... @Revayate_ravi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀امشب ، شب داوزده بهمن هست 🥀دهه‌ی فجر 🥀انقلاب 🥀آقا روح‌الله خمینی 🥀پهلوی 🥀شهدا 🥀انفجار نور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 تصویری از حضور امام خامنه‌ای در حرم امام خمینی(ره). ۹۹/۱۱/۱۲ 🇮🇷 @Revayate_ravi
🔻امام آمد و کار ما تازه شروع شد 🔸و چه آرمان‌هایی که به خاطر انتخاب‌های اشتباه هنوز محقق نشده است. @Revayate_ravi
خاطرات به روایت مادر شهید (آخرین قسمت) ❤️💚به یحیی گفتم: الهه نه پدر داره ، نه برادر ، با دو تا بچه حتما از پا در میاد بیا مردونگی کن خودت بار این زندگی رو بردار من الهه رو می‌شناسم می دونم شما با هم خوشبخت میشید. ❤️💚قبول این درخواست برای یحیی سخت بود چون نمی‌تونست خودش رو جای توی این زندگی ببینه. ❤️💚یه روز دیدم صدای گریه‌ی یحیی میاد ،گفتم : چی شده؟؟ گفت: خواب داداش رو دیده دست فاطمه و محمدصدرا رو گرفته بعد با زبون بچه‌ها باهام حرف میزنه گفت: عمو یحیی مراقب بچه‌هام باش! نذار از بغل تو جدا بشن!!! نذار درد یتیمی رو بکشن!!! ❤️💚رفتم با الهه هم صحبت کردم برام خیلی سخت بود که از عروسم برای پسر دومم خواستگاری کنم. گفتم: یحیی بچه‌ها رو دوست داره و دنبال یه لقمه حلال هست. ❤️💚خیلی زمان برد تا هر دو راضی شدن رفتم براشون حلقه‌ی ازدواج خریدم یه چادر عروس برای الهه دوختم. زنگ زدم به دخترها ، گفتم: اگه میخواین بیاین اینجا گریه کنین ، اصلا نیاین ❤️💚عروس داماد خجالت می‌کشیدن رفتم سرشون نقل ریختم دست‌هاشون رو تو دست هم گذاشتم. ❤️💚چون اون خونه پُر از خاطرات بود یه خونه دیگه براشون اجاره کردیم. بعد از اینکه از سفر مشهد اومدن اثاث‌کشی کردن به خونه‌ی جدیدشون کم کم امید به زندگی توی الهه و فاطمه دمیده شد. ❤️💚محمد‌صدرا از همون اول به یحیی بابا گفت. رابطه‌ی فاطمه و یحیی هم خیلی خوب بود جونشون برای همدیگه در می‌رفت. @Revayate_ravi